بایگانی ماهانه: اکتبر 2010

هرانا؛ یک زندانی سیاسی بلوچ در زندان مرکزی زاهدان اعدام شد

هرانا؛ یک زندانی سیاسی بلوچ در زندان مرکزی زاهدان اعدام شد

جمعه 07 آبان 1389 ساعت 08:55 |

خبرگزاری هرانا – بر اساس حكم صادره از سوي دادگاه انقلاب اسلامي زاهدان يك فعال سیاسی به اتهام ‹محاربه و افساد في الارض› روز پنجشنبه در زندان مركزي زاهدان اعدام شد.

بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، عبدالعزيز نوتي زهي به اتهام ارتباط و همکاری با ملك نوتي زهي و عضويت در گروه  های معاند نظام، درگيري با ماموران انتظامي،حمل و نگهداري سلاح غير مجاز و  قتل پنج تن از پرسنل نيروي انتظامي محاكمه و اعدام شد. شایان ذکر است،  از پذیرفتن اتهامات مذکور از شخص زندانی و وکیل وی اطلاعی در دست نیست.

منشور «سومکا» در پوشش مشروطه خواهان لیبرال دموکرات

 هدایت سلطان زاده

در دنیای سیاست ، گاهی کلمات در معنای متضاد خود بکار گرفته می شوند .وقتی کسی خود را سلطنت طلب می نامد، تکلیف آدم با او روشن است .زیرا بلافاصله در ذهن او این ایده را زنده می کند که سر و کار او با یک رژیمی خواهد بود که شان نزول خود را از اراده و انتخاب مردم بر نمی گیرد. حتی در کشور های اروپائی که سلطنت یک نقش مهر لاستیکی را ایفاء می کند ، باز در همان حوزه محدود خود بر آرای مردم استوار نیست.

ولی همیشه چنین نیست، گاهی افراد و جریان های سیاسی، بنا به مصلحت زمان، خود را در پوشش دیگری معرفی می کنند که نام بیان شده آنان در تعارض با ایدوئولوژی و هدف های سیاسی اعلام شده آنها دارد. نئو- فاشیست های ایتالیا برهبری دختر موسولینی ، تحت عناوین » جنبش اجتماعی ایتالیا» ،و اتحاد ملی» و » اقدام اجتماعی» و غیره فعالیت می کنند و دست راستی های افراطی در اطریش که از ایدوئولوژی نئو-نازی تغذیه می کنند ،نام خودرا » حزب آزادی «نهاده اند. ودر فرانسه ، نام حزب دست راستی افراطی و نژادپرست ژان ماری لوپن ، » جبهه ملی» است! استفاده از نام های غلط انداز ، شیوه تازه همه احزاب دست راستی افراطی است.همین گرایش را در در کشورهای دیگر نیز می توان مشاهده کرد.

«مشروطه طلب» و » لیبرال » ودموکرات » شدن امثال داریوش همایون و یک مشت پان ایرانیست نیز از جنس همان همتایان اروپائی خود با نام مبدل است. ولی بگذارید اول به جنگ صلیبی ای که پان ایرانیست ها علیه ملیت ها در ایران راه انداخته اند بپردازیم ، و در آخر اشاره ای خواهم داشت باینکه اینها تا چه حدی » مشروطه طلب» ،» لیبرال» و» دموکرات «هستند.

اخیرا ، داریوش همایون، عضو سابق حزب سومکا [1]و دبیر کل حزب رستاخیز در دوره شاه ، در گفتگوئی که با دفتر پژوهش حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات ) و نیز با سایت انترنتی » تلاش» داشته ، به نفی ایده فدرالیسم در ایران پرداخته و آنرا مقدمه ای برای تجزیه ایران دانسته است. و در این رابطه ، حتی رضا پهلوی را نیز مورد انتقاد قرار داده است که چرا بطور ضمنی ،از ایده فدرالیسم بعنوان شکلی دموکراتیک برای ایران نام برده و بر واقعیت جامعه چند ملیتی و چند فرهنگی در ایران اشاره کرده است. حتی اگر این اشارات رضا پهلوی ، ممکن است بنا بر آگاهی بر مساله ای حساس و یا بنا به مصلحت روز بوده باشد.

اینکه آقای همایون فرموده است که برای تشکیل یک حکومت فدراتیو در ایران ، نخست ایران باید چند تکه شود و بعد این تکه های جدا شده ازهم دوباره گردهم آمده و یک حکومت فدرال بوجود آورند ، نشان دهنده عدم آشنائی کامل ایشان با موضوع ، حتی در حد معلومات لغت نامه ای است. ایشان وارد بحث در موضوعی شده اند که متاسفانه دانش اولیه ای هم در باره آن ندارند. نه بلژیک اول تجزیه شد که حکومت فدرال بوجود آورد و نه برزیل و نه خیلی از کشورهای دیگر ، که امروز بشیوه فدراتیو اداره می شوند. لازمه فدرالیسم ، تجزیه مقدماتی کشور نیست.ولی مشکل قضیه در اینجا نیست . ایشان اگر هم متخصص تئوریک در زمینه فدرالیسم بودند ، بازهم همان ایده هائی را عنوان می ساختند که در این گفتگوها و نوشته های قبلی و بعدی خود مطرح کرده اند. هر روشنفکر سیاسی ، و امروز حتی مردم عادی در کوچه و بازار نیز میداند که در ایران مساله ملی وجود دارد ، که ممکن است سرنوشت کشور را بشیوه دیگری رقم بزند. مهم نیست که روی این مساله چه نامی نهاده می شود ، مساله ملیت ها ، اقوام یا قبیله یا هرنام دیگری . هرچند که هرکسی که مردمِ ساکن در شهر های چند ملیونی را قوم بنامد ، عدم آشنائی با تعاریف جامعه شناسی ویا فقط عناد خود را عیان می سازد. واقعیت این است که مساله ای وجود دارد و داریوش همایون و افراد شبیه ایشان ، بر این واقعیت معترف بوده و نسبت به آن ابراز نگرانی می کنند.

طبیعی است که جریان ها و احزاب سیاسی ، برای مسائل متفاوت سیاسی و اجتماعی ، بنا به اصول ایدوئولوژی سیاسی خود ، راه حل های متفاوتی را پیشنهاد کرده و آنرا موضوع فعالیت و تبلیغ خود قرار می دهند.روشن است که راه حل پیشنهادی کارل مارکس و آدولف هیتلر برای مساله یهود ، پاسخ یکسانی نخواهد بود و عواقب اجتماعی متفاوتی را در پی خواهد داشت. بهمین ترتیب است پاسخ به مساله ملی در کشورهائی که ترکیب جمعیتی چند ملیتی دارند و ایران نیز از این مقوله ساختاری جدا نیست. میتوان راه حل میلوسویج و رادوان کارازویج هارا اتخاذ کرد و بنام دفاع از تمامیت ارضی بروی ملیت های غیر صرب اسلحه کشید و عواقب آنرا پذیرفت[2]، و یا راه حل های دیگری را درپیش گرفت که پاسخ دموکراتیک تر و انسانی تری است ، نظیر بلژیک وهند و اسپانیا و غیره ، حتی اگر نظیر چک و اسلواک ، منتهی به تقسیم یک کشور به دو کشور شود. ولی چهارچوب فکری و ایدوئولوژیک آقای داریوش همایون ، فرسنگ ها با اندیشه دموکراتیک فاصله دارد. ایشان همچنان با منشور حزب سومکا به مساله ملیت ها در ایران می نگرند . این نگرش ضد دموکراتیک ، فقط به مساله ملیت ها در ایران محدود نمی شود .ایشان در مورد یکی از بزرگترین فاجعه های سیاسی ، یعنی در مورد قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67 نیز ، با دریک یک ترازو قرار دادن قاتلین و قربانیان فاجعه سال 67 که هزاران نفر از زندانیان را مخفیانه به چوبه های دار سپردند، از همان منطق آمرین و عاملین این قتل عام تبعیت کردند .[3]

واقعیت این است که داریوش همایون، دقیقا از منشور حزب سومکا به مساله ملیت ها در ایران می نگرد و را حل او نیز سومکائی است. مساله داریوش همایون نه فدرالیسم است و نه عدم تمرکز. او عمیقا به برتری نژادی و سلطه یک ملت بر ملیت های دیگر اعتقاد دارد و جانمایه ایدوئولوژی او را تشکیل می دهد. او این تفکر خود را در قالب » ایران یک هسته سخت دارد و لایه های پیرامونی» عنوان می سازد و میگوید » این هسته سخت هنوز پا برجاست «. کدام اندیشه ای جمعیت کشور خود را برا ساس «هسته سخت و لایه های پیرامونی» طبقه بندی میکند، جز اندیشه ای که معتقد است که یک لایه نسبت به لایه های دیگر برتری دارد؟ اندکی دقت ، تفکرِ در لفافه پیچیدهِ او بروشنی بیرون می زند: این هسته سخت ، ما را ازمخاطرات وجودی مانند هجوم بنیان کن » بیابانگردان عرب و ایلغار » توندار»اهای آسیای مرکزی .. نگهداری کرد»[4].اشاره روشن او به عرب ها و ترک هاست ، که اکنون جزو حاشیه و پیرامون این «هسته سخت » در منظومه شمسی آقای همایون بشمار می روند و این هسته سخت از نظر او جز حکومت فارس ها نیست که داریوش همایون می گوید که عنصر «ثابت» در تصویر دگرگون شونده تاریخ ما هست و آن پابرجائی پیوند ها و اراده شکست ناپذیر نگهداری این ملت است که یک نگاه به سه هزار ه گذشته نیازی به اثبات دوباره آن نمی گذرد». از لابه لای این «نگاه به سه هزاره گذشته » می توان نژاد آریا را براحتی کشف کرد.داریوش همایون فقط فراموش می کند یاد آوری کند که این» اراده شکست ناپذیر» در امکان تبلیغ تئوری نژادی ، بعد از چند صد سال حکومت عرب و هزاره ای از حکومت ترک ها در ایران ، ببرکت کودتای اسفند 1299 توسط انگلیسی ها و بقدرت نشاندن رضا خان میر پنج بعنوان پادشاه میسر گردیده است .

داریوش همایون میگوید :

» آغازگر ما» ملیت» ها نیستد ، زیرا گذشته از آنکه ملت ایران را نفی میکنند،فرد ایرانی را بخودی خود بدلیل سخن گفتن به یک زبان معین ، دارای حق می شناسند».

آقای همایون ،ایران ، نام یک نقطه ای ازجغرافیا در گوشه ای از خاورمیانه در جهان است که ملیت های متفاوتی ، با خاستگاه قومی ، زبانی ، مذهبی و کانون های تمرکز زندگی خود در مناطقی مشخص ، در طی چندین قرن در کنارهم زیسته اند.این مناطق ، کا نون ها یا مناطق اصلی زندگی آنان بشمار میرود که نسل اندرنسل ، این پایه قومی و زبانی را بازتولید کرده اند. چنین ترکیب اجتماعی ، فقط ویژگی ایران نیست ، بلکه بسیاری از کشور ها نیز از چنین خصیصه ای برخوردار هستند. همانگونه که نام های بلژیک و یا کاناد ، نام های دال بر ملت نیستند، بلکه دلالت بر نام سرزمین هائی دارند که ملیت های متفاوتی در زیر یک چتر سیاسی در آنها زندگی می کنند.

همه ساکنین در جغرافیای معینی بنام ایران را نیز که هرگز حدود و ثغور تاریخی ثابتی نداشته و منشاء قومی و زبانی متفاوتی دارند و هر کدام از آنها در طی هزاره ای در مناطقی جداگانه ازهم زندگی می کنند ، درست مثل سیب زمینی در کیسه واحدی نمی توان ریخت و عنوان » ملت ایران» به آن داد. منشاء قومی ، و زبان و زیستن در یک محیط اجتماعی مشخص ، از شاخص های اصلی ملیت هستند. وقتی منِ ترکِ آذربایجانی با آقای همایون هیچگونه اشتراک قومی نداریم و اقای همایون بصراحت آنرا با » پیرامون» نامیدن غیر فارس ها و » هسته سخت» ، یعنی مرکز دانستن خودشان بیان میکنند . همچنین زبان واحدی نداریم. اگر زبان یکی از معیار های تشخیص و تعریف کننده یک ملت است ، وقتی ما زبان واحدی باهم نداریم ، چگونه ملت واحد، ولی بدون زبان واحد ی هستیم؟ و اگر همه ساکنین ایران یک ملت هستند ، که به زبان های متفاوتی حرف میزنند ، کجای دنیا و در کدام تعریف جامعه شناسی ، وجود هویت ملی با چند زبان تعریف شده است؟ خاستگاه تئوری ملت ، اروپا بوده است و مرز زبانی همیشه یکی از شاخص های ملیت درآن بوده و هست. امروز کسی اروپائی ها را بدلیل زیستن در زیر یک چتر فراملیتی ، ملت نمی نامد. آلمانی ها تمام آلمانی های ساکن در زیر چتر سیاسی دولت لهستان را جزو شهروندان آلمان نامیده اند ، باین دلیل ساده که ژرمن بوده اند و به زبان آلمانی حرف میزدند.

داریوش همایون ، ادعای آنچیزی را میکند که هرگز نبوده است:

» آشتنباه » ما در این است که اصول جهانروای universal دموکراسی لیبرال را که در اسناد ملل متحد رسمیت یافته است ومبنای حقوق بین الملل و حقوق افراد و ازجمله » افراد متعلق به اقلیت های قومی و مذهبی» شده است » بیش از اندازه ای» که آنها تعیین می کنند ، جدی میگیریم».

جناب همایون! شما کی پایبند اصول دموکراسی لیبرال و رعایت بیش از اندازه اصول مندرج در اسناد سازمان ملل در باره حقوق افراد واز جمله «افراد متعلق به اقلیت های قومی و مذهبی» بوده اید که امروز متاسف از این رعایت بیش از اندازه آنها شده اید؟ آیا در هنگامی که عضو حزب سومکای طرفدار نازیهای آلمان بوده اید و وظایف امروزی انصار حزب الله را انجام می دادید؟ یا در هنگامی که وزیر اطلاعات و رئیس حزب رستاخیز بودید و دسته دسته جوانان مملکت را روانه زندان ها می ساختید و هرکسی که عضو حزب شما نمیشد باید پاسپورت میگرفت و می رفت کشور بیگانه؟ [5]و یا اینکه حالا که که حاضرید در کنار جمهوری اسلامی و احمدی نژاد ،» گوشت » ملیت های غیر فارس را بگفته خودتان برای زنده ماندن بخورید؟ این چه نوع دموکراسی لیبرالی است که شما ادعای طرفداری از آنرا دارید؟ چرا اسم علاقه خود به آدمخواری و همراهی با سیاه ترین و خشن ترین حکومت تاریخ معاصر در ایران را که شکنجه و اعدام و ستگسار و تجاوز و فساد ، جزو اعمال روزانه آنست ، لیبرال دموکراسی گذاشته اید؟ این نشان می دهد که لیبرال دموکراسی شما تا چه حدی ظرفیت سازگاری با یک رژیم توتالیتر مذهبی را دارد .شما ملیت های دیگر را تهدید می کنید که نشان خواهید داد که ایران یک ملت است ! ایکاش از تجربه تاریخی و سرنوشت آنهائی که آدمخوارتر از شما ها بوده اند ، درس می گرفتید . آنها نیز درس های خوبی به امثال شماها نشان داده اند! بقول معروف ، من جرب المجرب ، حلت به الندامه! البته خود شما و طیف افرادی نظیر شما ، ناتوان تر ازآن هستید که کاری انجام دهید و به همین دلیل است که به جمهوری اسلامی پناهده شده اید که آنها ما را سرکوب کنند و «سبز «شدن امثال شما دقیفا در این رابطه است و گرنه اگر در قدرت بودید، زندگی هر طرفدار سبز را سیاه می کردید و چیزی کمتر از احمدی نژاد ها نداشتید! ولی خیالتان راحت باشد ، توصیه های شما را قبل از شما ، حکومت اسلامی در طی این سی و یک سال گذشته ، خشن تر از شما بمورد اجرا گذشته است و بهمین دلیل است که به نیروهای گریز از مرکز ، بیش از هر زمان دیگری دامن زده است! و درست همین امر بموجب شده است که حکومت اسلامی نیز همانند پان ایرانیست ها ، امروز به روح نژاد آریا در برابر خواسته های دموکراتیک ملیت ها متوسل شود.

حکومت اسلامی که در اوایل انقلاب میخواست تخت جمشید را خراب کند و اگر بست نشینی اهالی طوس نبود، شیخ صادق خلخالی با تایید ضمنی «امام راحل» قبر فردوسی را نیز با خاک یکسان کرده بود، حکومتی که بعد از تخریب قبر رضا شاه میخواست آنرا به توالت عمومی تبدیل سازد، حکومتی که هر روز از ادامه حیات آن یک فاجعه است، بتدریج درجهت یک ائتلاف ایدوئولوژیک با ایدوئولوژی آریائی سلطنت پهلوی، اما بدون تاج شاهی حرکت می کند.[6] محمد خاتمی، جشن نوروز را در تخت جمشید میگیرد که قبل ازاینکه وقوف به حفظ بناهای تاریخی را بیان کرده باشد، آغاز حرکت به بازیابی هویت نژادی حاکمیت تک ملیتی را نشان می دهد. و یا احمدی نژاد ناگهان به کشف «لوحه حقوق بشر کوروش» نائل می گردد و بمرافعه با موزه بریتانیا برای استراد آن به ایران می پردازد و سرانجام آنرا در ایران به نمایش گذاشته و «رنیس جمهورمنتخب» از آن پرده برداری می کند. !و یا نام تیم ملی فوتبال را » ستارگان پارسی » می گذارد ، ودر پیام نوروزی خود ، سال نو را به همه » پارسی زبانان جهان» تبریک میگوید ! و یا در تاجیکستان برای عروس و داماد ها پول هدیه می دهد. مثلی است که می گویند دیزی می غلطد و درش را پیدا می کند. این نشان می دهد که ایدوئولوژی نژادی رهبران جمهوری اسلامی و امثال داریوش همایون تا چه حدی ظرفیت و قابلیت تبدیل بهمدیگر را دارند و درواقع از منشاء واحدی تغذیه می کنند! این همگرائی باطنی ، از ماهیت حاکمیت تک ملیتی در ایران نشات می گیرد.و همه اینها نشان دهنده اینست که جمهوری اسلامی به انتلاف ایدوئولوژیک با تفکر آریائی سلطنت پهلوی ، اما بدون تاج شاهی آن رسیده است . و در مقابل ، پان ایرانیست ها در رنگ سبز ، عنصر بالقوه ای برای بی اعتنائی به حقوق ملیت ها پیدا کرده و از آن یک کانال عبوری در تصور خود برای نزدیک شدن به بخش هائی از جمهوری اسلامی می بینند ، که می توان ازآن استفاده کرد. زیرا فکر می کنند که اگر موسوی یا کروبی ، بدلایلی ، روزی موقعیتی پیدا کردند ، شاید بتوان از پتانسیل جنبش سبز علیه ملیت ها در ایران استفاده کرد . البته ، آقای همایون ، نقد را به نسیه نفروخته است و با رها اعلام کرده است که حاضر است همراه جمهوری اسلامی علیه آنان تفنگ بردارد ، که معنی روشن آن چیزی جز در کنار احمدی نژاد ایستادن نیست. واقعیت این است که برای پان ایرانیست ها ، نه موضوع رنگ سبز معنی دارد و نه هیچ رنگ دیگری. مساله اساسی آنها ، امکان استفاده از دستگاه سرکوب حکومتی علیه ملیت ها در ایران بوده ، و محور اصلی این نزدیکی ایدوئولوژیک پان ایرانیست و جمهوری اسلامی را تشکیل میدهد.

در کنار این همگرائی ها، آقای همایون سعی می کند که همانند سازمان های اطلاعاتی جمهوری اسلامی، بین ملیت های کرد و ترک نیز، اختلاف بر انگیخته و با بجان هم انداختن هردو ملت تحت ستم، مانع از مبارزه مشترک و همبستگی در بین آنان شود، و این برعهده فعالین سیاسی هردو ملیت کرد و ترک است که هشیاری سیاسی بخرج داده و همانند دوره قاضی محمد و پیشه وری، مانع از چنین دسیسه هائی شده و درجهت همبستگی و نزدیکی هرچه بیشتری گام بردارند.

آقای همایون در به تمسخر گرفتن حقوق دموکراتیک ملیت ها در ایران ونفی آنرا جزو اصول » دموکراسی لیبرال» خود می شمارد و در طرح مساله ، به شیوه تردستی آخوند ها متوسل می شود:

» بنظر ما رواداری و آزادیخواهی به این معنی نیست که ازمردم بپرسیم آیا میخواهید تبعیض مذهبی باشد؟ میخواهید زنان همچنان انسان درجه دوم بمانند؟ میخواهید آخوند بجای شما تصمیم بگیرد؟ میخواهید ایران به شش » ملیت و منطقه ملی و بعدا شش کشور شناخته شود؟ اینهاست آنچه نه قابل مذاکره است و نه رای گیری».

اگر کسی روال سؤال پرسی را بشیوه استفهام منفی در مضمون آغاز کرد ، اصولا باید بهمان شیوه نیز ادامه دهد. وقتی عبارت بصورت آیا میخواهید تبعیض مذهبی باشد؟ درست تر اینست که در آخر پرسیده شود: » آیا میخواهید تبعیض ملی باشد»؟ آیا میخواهید ما بجای ترک و کرد و عرب و بلوچ و ترکمن ، تصمیم بگیریم»؟ تا همگونی در سؤال پرسی نیز رعایت شده و پاسخ درست را دریافت کرده باشید. شاید امثال همایون و پان ایرانیست های همجنس او ، بخاطر رعایت بیش از حد حقوق افراد » اقلیت های قومی و مذهبی» ، موضوع حقوق ملیت ها را اصلا قابل بحث ندانند. ولی می گویند که رجبی بمدرسه نمی رفت و کشان کشان بردند!

آقای همایون ، پروژه ساختن» یک ملت و یک زبان» درایران، که از هشتاد و پنج سال پیش توسط حکومت مرکزی که با تکیه بر سرکوب مستقیم ،و با وجود در اختیار داشتن ارتش و نظام قانونگذاری و سیستم قضانی کشور، عدم سرمایه گذاری در مناطق ملی، دامن زدن به مهاجرت ها، ممنوعیت آموزش و فرهنگ و زبان محلی، موقعیت انحصاری دادن به زبان و فرهنگ فارسی و غیره ،شروع گردیده بود، امروز با شکست قطعی روبرو شده است، و هرچه جمهوری اسلامی در تداوم همان سیاست شکست خورده ای که قبلا امثال شما پیش میبردند، حرکت می کند ، و هرچه عناصر عقب مانده پان ایرانیست برای توجیه سیاست های نادرست و کوبیدن برطبل خطر تجزیه و ازبین رفتن تمامیت ارضی می کوبند ، در عمل به امکان تجزیه ، بیشتر شتاب می دهند. زیرا علنا به ملیت های غیر فارس ثابت می کنند که در چهارچوب سیاست تاکنونی حاکم بر حکومت مرکزی ، از هیچگونه حقوقی برخوردار نبوده و نخواهند بود ، بنابراین بهتر است در جستجوی راه حل دیگری برای خود باشند. در هیچ کجا ملت ها دربرابر بی حقی و ستم برخود ، بی تفاوت نمی مانند و به بی هویتی سیاسی وفرهنگی تحمیل شده بر خود تن نمی دهند. حتی ضعیف ترین ملت ها نیز با چنگ و دندان ازخود دفاع می کنند، و اگر نسلی سرکوب شد ، نسل دیگر سربلند می کند و برای حقوق خود می جنگد. ملیت ها در ایران بطور متوالی توسط حکومت های مرکزی سرکوب شده اند و لی نه تسلیم شده اند و نه ساکت. تاریخ صد ساله ایران شاهد جنین مدعائی است.

آقای همایون می گوید که حاکمیت نباید تجزیه شود. حاکمیت کدام ملیت نباید تجزیه شود؟ اگر ایران را یک ملت می نامید ، که نیست، چرا اراده این ملت فرضی شما در حاکمیت منعکس نیست؟ آیا ترکمن ها ، عرب ها و بلوچ ها و کردها و آذربایجانی هم جزو این ملت مفروض هستند؟ در کجای این حاکمیت ، اراده سیاسی آنان در این صد سال بازتاب داشته است؟ آیا سهم آنان از این » ملت ایران» بودن ، چیزی جز سرکوب و بی حقی بوده است؟ حاکمیت زمانی محکم و استوار خواهد بود که برپایه حقوق مشترک همه ملیت ها در ایران استوار بوده باشد ، و گرنه ملیت هائی که هیچگونه نقشی در این حاکمیت مفروض شما را نداشته اند ،چرا باید ذیعلاقه به » تجزیه ناپذیری» حاکمیت شماها باشند؟بلکه بر عکس ، این حاکمیت باید حاکمیت مشترک همه آحاد ملی تشکیل دهنده آن باشد. در آنصورت ، آن حاکمیت تک ملیتی تجزیه ناپذیر شما ها نیز نخواهد بود.

استبداد و سیاست نژاد پرستی ، امروز کشور را به آستانه ای سوق داده است که خود نژاد پرستان را را نیز نگران کرده است. با اینهمه ، گوئی آنها هنوز نیز ازنتیجه اعمال خود درسی یاد نگرفته اند . بنابراین ، ایران برای حفظ موجودیت خود و زندگی صلح آمیز ملیت ها در ایران ، نیازمند داشتن یک نظام دموکراتیک است که پاسخگوی نیاز ها و حقوق همه ملیت ها ، بدون تبعیض سیاسی و زبانی و مذهبی باشد و همه آنها بتوانند در سرنوشت و تصمیم گیری ها در آن شریک باشند ، و این نمی تواند جز یک نظام فدراتیو باشد. اگر امروز کسی به ندای عقل گوش ندهد ، فردا شاید دیگر خیلی دیر باشد!

در خاتمه ، باید اضافه کنم که پان ایرانیست هائی نظیر داریوش همایون ، نه مشروطه خواه هستند ، زیرا در تمام عمر ، عضو نظامی بوده اند که هدف های انقلاب مشروطه را ازبین برد ، نه لیبرال و نه دموکرات ، زیرا یک لیبرال و از آن یک گام فراتر ، یک دموکرات کسی است که به حقوق دیگران احترام می گذارد و آنها را برسمیت می شناسد. کسی نمی تواند از ایدوئولوژی سلطه نژادی طرفداری کرده و نشان دموکرات بودن برسینه آویزان کند! ادعای اینان شبیه داستان آن مردی است که به او گفتند بنویس منار ، و او نوشت چنار ، و آنرا دوباره خواند خیار. گفتند که فقط سه غلط داشتی! و مشروطه خواه و لیبرال و دموکرات بودن آقای همایون و امثال ایشان ، سه کلمه غلط اندازی بیشتر نیست!

هدایت سلطان زاده

20 اکتبر 2010( 22مهرماه 1389)

______________________________

[1] سومکا ، علامت اخنصاری برای » حزب سوسیالیست ملی کارگران ایران» که یک نسخه براداری از نام » حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان» ، و با همان ایدوئولوژی نژادی و ضد کمونیست و ضد یهود بود و بشیوه قهوه ای پوشان اس.آ. ها ، پیراهن های سیاه به تن می کردند و بازوبند هائی بشیوه نازی ها می بستندو به تجمعات دموکراتیک حمله می بردند. با عروج نازیسم در آلمان ، عده ای در ایران شیفته ایدوئولوژی نژادی شدند و حاکمیت تک ملیتی و ضد دموکراتیک در ایران نیز آبشخور مناسبی برای آن فراهم می ساخت. داریوش همایون ، یکی از شیفتگان این ایدوئولوژی نژادی و از اعضای فعال آن بود. کسانی مثل سرهنگ منوچهری ، نام خود را عوض کرده وبه » آریانا» تبدیل کرد که به مقام ارتشبدی نیز رسید.محمد رضا پهلوی ، در اواخر دهه 1340، لقب » آریا مهر»را بنام خود اضافه کرد.در جشن های » دوهزار و پانصد ساله» ، میلیارد ها دلار از درآمد های نفتی صرف سریشم زدن سلطنت به ایدوئولوژی» آریا «ها گردید و امین الله حسین ، سمفونی » آریا» را برای شاه ساخت تا یک فضای روانی برای پرستش گذشته پارس ها و نژاد آریا فراهم شود. قبل از سلطنت پهلوی، هیچیک از پادشاهان ایران ، هویت خود را با ایدوئولوژی نژادی مشخص نساخته بود. این میراث امروز به احمدی نژاد و بسیاری ازگردانندگان جمهوری اسلامی رسیده ا ست.ضمن اینکه سومکائی های سابق و پان ایرانیست ها ، همچنان ولایت بر این ایدوئولوژی را نیز دارند.

[2] باعتقاد من خطاست که تصور شود که نا آرامی های ملی در یوگسلاوی را قدرت های خارجی بوجود آوردند. قدرت های خارجی به آن شتاب دادند و از آن بهره برداری کردند، و لی عامل ایجادی نا آرامی ملی در یوگسلاوی نبودند.درسال 1972 که من در زندان یزد درتبعید بودم ، در یکی از شماره های ماهنامه لوموند دیپلوماتیک ، مقاله مفصلی درمورد نا آرامی ملی در مورد ایالت زاگراب که کروات نشین بود ، منتشر شده بود و نشان میدهد که مساله جدی تر از آن بود که با نسبت دادن آن به بیگانگان ، راهی که میلوسوویچ ها بعدا در پیش گرفتند ، راه حل دموکراتیکی پیدا کرد.

[3] رجوع شود به شماره 1022 کیهان لندن . مقاله داریوش همایون تحت عنوان » پیروزی خشم و کین».1383 که آب تطیری بود براین جنایت . این نوشته ایشان ، همخوانی کاملی داشت با نوشته یکی از ماموران وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی تحت عنوان » واقعه شهریور 67 و مرثیه خوان های آن»، که در آنزمان در سایت های انترنتی منتشرگردید.با تکیه برچنین منطقی ، می توان هرمخالف سیاسی را کشت ، باین بهانه که تو اگر بقدرت می رسیدی ، توهم مرا می کشتی. این چیزی جز توجیه قانون جنگل نیست.

[4] در شهر تبریز، ما آخوندی داشتیم که به » عربی خوان» معروف بود. او کلمات فارسی را به غلط ولی با تلفظ غلیظ عربی بکار می برد تا خود را عالم نشان دهد. بکار بردن کلمه » توندرا» در جمعِ جماعت سلطنت طلب و پان ایرانیست از طرف جناب داریوش همایون نیز ازجنس همان آخوند عربی خوان ما در شهر تبریز است. البته در شهر کوران ، یک چشمی ها پادشاهی می کنند.دربین سلطنت طلبان سابق و لاحق نیز مطلب سواد و مطالعه و استدلال چندان خریدار ندارد و استفاده از چماق جای آنرا می گیرد.زیرا مرحوم فردوسی گفته است : گر آوند خواهی ، به تیغم نگر! جائیکه تیغ ، کار حجت و استدلال را می کند، عاقل آنست که اندیشه کند پایان را. در قضیه فدرالیسم ، میزان اطلاعات ایشان روشن است! میماند درمورد تاریخ و جغرافیا ، که ایلات ترک را از توندراهای (آسیای مرکزی؟) روانه ایران می کند.باید به محضر ایشان عرض کرد که » توندرا» که آنرا بخاطر طنطنه کلمه و بقصد تمسخر بکار میبرند، با استپ که منظورشان است ، فرق دارد. توندرا بعد از نقطه ای که کلاهک ها و یخ های دائمی به قطر چند کیلومتر هستند ، شروع می شود.توندرا ، درخت ندارد و حتی بوته نیز ندارد و اساسا از خزه و بندرت از علف کوتاه تشکیل میشود.پس از آن ، تایقا شروع می گردد که درختان سوزنی برگ دارند و نه برگ پهن.بعد از آن استپ شروع می شود که علف های کوتاه و ناهمگون دارد. بطوریکه مشاهده می شود ، توندرا از نظر طبیغی برای زیست انسان و حیوان محیط مناسبی نیست و هیچ مدنیتی نیز درآن دیده نشده است. پس ایلغار این قبایل از » توندرا» ها، که منظور ایشان همان ترکان باشد ، بیشتر علامت کورذهنی و بی خبری آقای همایون نه فقط از تاریخ ، بلکه نسبت به جغرافیا نیز هست. .و اگر واژه «توندارا» را آگاهانه و بقصد تحقیر ترک های آذربایجان بکاربرده باشد، در اینصورت خود دلیل دیگری بر نظرات نژاد پرستانه و سومکائی اوست.

[5] حتی اگر کسی میخواست بگوید که من حاضر نیستم عضو حزب رستاخیز بشوم ، و بمن پاسپورت بدهید بروم و شرم رستاخیزی بودن را حاضر نیستم بپذیرم ، درست در همان دوره ریاست شما بر وزارت اطلاعات و حزب رستاخیز، گرفتند و به زندان انداختند. آقای حاجی زاده، معلم نقاشی در تبریز را بمدت چهارسال در زندان های قصر و اوین نگهداشتند ، باین دلیل ساده که گفته بود حاضر نیستم عضو حزب رستاخیز شوم و پاسپورتم را بدهید که برم به شوروی. من حودم چند سال با این آدم در زندان قصر و اوین بودم.

[6] این گرایش ، بوضوح از زمان ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی قابل مشاهده است . فعال کردن » بنیاد محمود افشار» که نقش قابل توجهی در اشاعه ایدوئولوژی یک ملت و یک زبان و نفی وجود ملیت ها در دوره سلطنت پهلوی داشت، از آنجمله است.

منبع عصر نو

جنایات محیط زیستی (مرگ رودخانه کارون)- ویدیو

عبدالنبي قيم به عنوان يكي از فرهيختگان ادبيات جهان عرب به جشنواره بين‌المللي ادبيات عرب دعوت شد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) از اهواز موسسه «بابطين» يكي از مؤسسه‌های فرهنگي كويت است كه با تلاش عبدالعزيز بابطين، يكي از شاعران اين كشور، به منظور ترويج و آموزش فرهنگ و زبان عربي در دنيا راه‌اندازي شده است.
 اين جشنواره هر 2 سال يك بار و هر بار در يكي از كشورهای دنيا مراسم برگزار مي‌كند كه در ايران هم مراسم داشته است. از بهترين‌هاي شعر و ادبيات جهان عرب براي شركت در اين جشنواره دعوت به عمل مي‌آيد كه امسال عبدالنبي قيم از ايران به عنوان يكي از اعضا دعوت شده‌ است.
امسال دوازدهمين دوره برگزاري جشنواره اين موسسه در شهر سارايوو، پايتخت بوسني و هرزگوين، است كه به مناسب گراميداشت 2 شاعر با نام‌های خليل مطران از لبنان و مالك دزدار از بوسني و هرزگوين نام‌گذاري و برگزار مي‌شود.
افتتاحيه اين جشنواره با حضور عمر موسي، دبير كل اتحاديه عرب، يوسف قرضاوي، عالم اهل سنت، و رييس جمهور بوسني و هرزگوين برگزار می‌شود.
عبدالنبي قيم در اين چند ساله به عنوان پژوهشگر برتر در  خصوص ادبيات عرب در مراسم متعددي همچون جشن 50 ساله انتشار مجله العربيه كويت، مركز عربي اسلامي در كره و شهداي هماهنگي وزارت فرهنگ مصر دعوت شده است. وی مؤلف فرهنگ واژگان عربی به فارسی قيم است كه انتشارات فرهنگ معاصر آن را منتشر كرده است.

منبع ايسنا

گفت و گو با ماجد نیسی مستند ساز

ماجد نیسی مستند ساز، تهیه کننده  عضو پیوسته انجمن مستندسازان خانه سینمای ایران در سال 1360 در اهواز متولد شد. وی سال 1376 و در سن 16 سالگی مستند سازی را به صورت تجربی و با قرض گرفتن یک دوربین VHS از دوستانش شروع کرد.

در همین سال به دلیل علاقه اش به سینما و پیگیری بیشتر به تهران مهاحرت کرد و به دنبال جایگزینی نمادهای شهر خود برای ادامه زندگی در این شهر مشغول شد.او در سال 83 با اتمام دوره سربازی به دلیل علاقه به سفر کوله پشتی اش را بسته و یک دوربین تهیه و شروع به سفر به کشورهای همسایه کرده است. حاصل این سفرها چند فیلم مستند می  باشد. 

در مستند بوی خاک به موضوع عقاید مردم درخصوص شفا توسط امام حسین پرداختید. این مستند را در فضایی که مردم عرب هستند ساختید، از آنجایی که این اعتقادات در میان بیشتر مردم قابل قبول است می خواهم دلیل انتخاب منطقه ای عربی برای این مستند را بدانم؟
–    انتخاب این منطقه کاملا اتفاقی بود و سفر من به اهواز مصادف شد با این اتفاق، و من دست به کار شدم .

مستند بوی خاک گزارشی از زبان مردمی است که برای شفا در مراسم عزاداری امام حسین(ع) شرکت می کنند. در پایان مستند، ما جوانی را می بینیم که فریاد می زند و مردم را به دلیل این عقاید نکوهش می کند آیا گفته های این جوان تعیین شده بوده و درواقع نقد شما به مردم بوده یا خیر، در طول فیلمبرداری به این سوژه رسیدید و اتفاقی بوده است؟
–    از آنجایی که با اعتقادات مردم سروکار داشتم، باید سعی می کردم بیشتر از همیشه بر بی طرفی خودم در فیلم  پافشاری کنم و دوربین فقط روایت گر یک اتفاق باشد. اما در اواسط تصویر برداری، جمعیت چنان هیجان زده بود که باورهای مذهبی شان تبدیل به افراط شده بود. کسی جرئت این که بگوید  دراین اتفاق باید به یک تعادل رسید و با این رفتارهای افراطی به شان مذهبی امام حسین توهین می شود را نداشت . من که حالا جزئی از جمعیت بودم تصمیم گرفتم که دوربین را به یکی از افراد در جمعیت بدهم و به مانند افراد دیگر اظهار نظر کنم ، داشتم این خطر را به جان می خریدم که دیدم جوانی در گوشه ای از جمعیت سر بیرون آورد و شروع به نقد آن جماعت کرد و حرفهایی را زد که من در آنجا  تشنه شنیدنشان  بودم. دوربین به عنوان یک ناظر، حرفهای آن جوان را ثبت کرد. وجود آن جوان در آنجا به مانند تمام شخصیت های فیلم اتفاقی بود. در واقع فیلم یک اتفاق بود و دوربین در بی طرفی روایت گر آن اتفاق.
چطور حاضر شده بودید خطر عواقب مطرح کردن حرف هایی که آن جوان زد را به جان بخرید. تاثیر عملی آن حرف ها را در هنگام فیلمبرداری و همچنین در مخاطبین خود چگونه دیدید؟
–    به هرحال باید فیلم را از یکسو نگری خارج می کردم و از طرفی هم، وظیفه خودم می دیدم که منطق را که جای خالیش  در بین هیجان  مردم احساس میشد ، وارد صحنه کنم. حرفهایی که آن جوان زد باعث  شد که عده ای به گوشه ای بروند و کمی درباره این اتفاق فکر کنند و آگاهانه تر به موضوع بنگرند .

در مستند مردم زنگزده که در کشور عراق ساخته شد حال روز مردمی نشان داده شده که در جنگ آسیب دیده اند. درباره این کار و نحوه آشنایتان با موضوع بگویید؟
–    در واقع سفر من به عراق یک کنجکاوی بود. می خواستم ملتی که هشت سال با ملت ما جنگیدند را بشناسم . من فقط بیست و سه سال داشتم. در آنجا  تجربه بزرگی که سال ها در کتاب ها می خواندم اما هیچوقت آن را درک نکرده بودم (در حکومتهای دیکتاتوری حساب مردم از حکومت جداست) را درک کردم. مردم عراق مردمانی بودند مانند ما، آنان هم مثل ما طعم تلخ جنگ را چشیده بودند. پرسه زدنهای بسیار، من را به این سوژه رساند. من عادت دارم به هر کشوری که می روم شروع به پرسه زدنهای بسیار می کنم و همیشه سر از ناکجا آبادهایی در می آورم که رسیدن به این سوژه هم از همان ناکجا آبادهای همیشگی است.

در این کار بیشتر می خواستید با دوربینتان به اوضاع مردم بپردازید یا موضوع  جنگ را نقد کنید؟
–    اوضاع مردم از جنگ جدا نیست. من زندگی در جنگ را به تصویر کشیدم و این که انسان خودش را با هر شرایطی وقف می دهد تا زندگی کند. زندگی کردن آرزوی هر انسانی است.

در این مستند به زندگی خصوصی این مردم نیز واردشدید، اکثر مستندهایتان اینگونه است که موضوعی اجتماعی با توجه به زندگی اجتماعی و خصوصی آدم ها گزارش می شود. اگر می شود دلیل این موضوع را توضیح دهید؟
–     ( برای شناخت کل نیاز به شناخت اجزاء می باشد.)  هر چقدر بتوانیم اجزاء اجتماعی یک ملت  را بررسی کنیم به شناخت بیشتری از آن اجتماع می رسیم . از طرفی اعتقاد من بر این است که وقتی در مستند، اجزاء را به دقت پرداخت کنید و جزئی از رفتارهای یک شخص یا اشخاصی از یک ملت را بررسی کنید، تاثیر بیشتری  بر مخاطب گذاشته و از حواشی یک کل که هیچ وقت نمی شوداز آن  تعریف واحدی را ارائه داد، در امان خواهید ماند.

در این مستند مردمی که بر اثر جنگ آسیب دیده اند از فروش وسایل جنگی ارتزاق می کنند. زنانی که برای کار به بیابان می روند و آهن جمع می کنند تا غذای روزانه خود را به دست آورند. در اینجا مخاطب در جامعه ای روستایی و مرد محور چهره جدیدی از زندگی را می بیند. تا چه اندازه می خواستید زندگی زنی  را نشان دهید که به دلیل معلول بودن شوهر  وارد بازار کار می شود؟
–     تمام سعی من بر این بود که چهره این زن را نشان دهم که علی رغم حضورش در جامعه مردسالار و جنگ زده، خانواده اش را دوست دارد و به آنان عشق می ورزد  و جای مرد را هم می گیرد .

آیا به این زن درحکم یک انسان محتاج، که برای درآمد به کاری سخت و طاقت فرسا روی آورده نگاه کردید یا جنسیت او را در نوع کاری که می کند دخیل کردید؟
–     انسانی را دیدم در کشوری که دیکتاتوری، سنتهای غلط و مرد سالاری کمر او را خم کرده بود، اما با تمام احوال به زندگی  و خانواده اش عشق می ورزید و شوهرش را که جنگ دست و پای او را به غنیمت برده است عاشقانه می پرستید. من او را انسان دیدم.

در مستند مردم زنگزده با وجود دوربین و حضور شما، زن ، شوهرش را در آغوش می گیرد و می بوسد. این صحنه بسیار تاثیرگذار، واقعی و مانوس است. از آنجایی که مردم عراق بسیار سنتی و مذهبی هستند می خواهم بدانم این اعتماد و راحتی که آنها نزد شما داشتند چگونه به وجود آمد و چگونه عرف هار ا کنار می گذارند و با شما بی پرده از مشکلاتشان و زندگی شان می گویند؟
–    اولین اصل من در مستند سازی، صداقت و اعتماد سازی و ایجاد یک دوستی عمیق با شخصیت های فیلم است.   به این معنا که دوربینم تحت هیچ شرایطی از کیف خود بیرون نمی آید تا زمانی که آن شخصیت ها اعتماد کاملی نسبت به من پیدا کنند و دوستی و صداقت من را بپذیرند. در نتیجه، دیگر چیزی برای پنهان کردن نمی گذارند، چون می دانند که من (مستند ساز) به آنها خیانت نمی کنم.

در فیلم گیسوی آشفته من نیز آن زن ایرانی که حاضر نبود روبنده اش را بردارد از فاجعه ای هولناک (اینکه برادران شوهرش در غیاب شوهر به او تجاوز می کنند و حتی یکی از فرزندانش از برادر شوهرش است) سخن می گوید. با نشان دادن این صحنه ها علاوه بر اینکه می خواهید عدم حمایت از زنان ایرانی در افغانستان را نشان دهید آیا به گونه ای نیز می خواهید سنت های غلط رایج را هم محکوم کنید؟
–    هر دو فرمایش شما مد نظر بود. از طرفی به عنوان یک انسان چنان تحت تا ثیر قرار گرفته بودم که شب ها کابوس می دیدم و در عجب بودم که مراجع ذیصلاح چرا اقدامی در این زمینه انجام نمی دادند، پس من دست به کار شدم و در ساخت آن مستند بود که اهمیت فیلم و نقش آن را به عنوان نیرویی تاثیر گذار بر روی جامعه دریافتم.

آیا پخش مستند شما تنها منجر به اقدام مسئولان در این زمینه شد، یا اینکه توانست عواطف عمومی را نیز تحت تاثیر قرار دهد؟
–    این فیلم بنا به موضوعی که داشت . زیاد  به نمایش گذاشته نشد و در محافل خاصی دیده شد که خیلی هم تاثیر گذار بود .  در واقع من هم از ابتدا آن را برای عموم نساخته بودم و بیشتر دوست داشتم که تصمیم گیرندگان و مسئولین آن را ببینند. که در واقع بعدها شنیدم که نمایندگان پارلمان وقت ، فیلم را دیده اند و باعث تصویب قانونی در راستای بهبود وضعیت اقامت شوهران این گروه از زنان ایرانی  شد. وجدیدا هم که نمی دانم به چه طریقی قسمت هایی از فیلم وارد سایت  you tubeشده که احساسات بسیاری از بازدید کنندگان را برانگیخته بود و مطالب زیادی درباره فیلم نوشته بودند.

در فیلم چادر کاغذی وضعیت مردم افغانستان بعد از جنگ را نشان دادید. بیشتر فقر این مردم از نظر اقتصادی برایتان اهمیت داشت یا می خواستید تمام وجوه زندگی این مردم را به مخاطب عرضه کنید؟
–     می خواستم  بیننده ای که تا به حال جنگ را در مملکت خود تجربه نکرده است برای چند لحظه خودش را بجای آن شخصیت ها بگذارد و درد زندگی در سختی و آوارگی را بفهمد.

در بعضی از جاهای فیلم احساس می کردم فیلمی داستانی را مشاهده می کنم؟ در واقع چادر کاغذی نسبت به کارهای قبلی تان کمتر حالت گزارشی دارد؟
–    این فیلم برشی از زندگی یک خانواده جنگ زده و بی خانمان است. البته در اکثر فیلم ها سعی کردم به یک برشی از زندگی ، رفتارها ، و عادتها و اعتقادات فرد یا افراد بپردازم.

مستند دوست من آقای گاو بیشتر پرداختن به زندگی شخصی محمد خمیس الشری مد نظر بود یا نشان دادن زندگی یک انسان دلیلی برای نشان دادن فرهنگ مردم روستایی عرب نشین امارات بود؟
–    این طریقه زندگی مردم امارات بود. آنان خودشان هم از زندگی که برایشان ساخته شده و همه در قالب تجارت، کمپانی های نفتی قول پیکر و شرکت های بزرگ ساختمانی است، ناراضی بودند، چون به نوعی از اصل خود به دور افتاده بودند. محمد خمیس الشری یک اماراتی بود که امروزه نظیر آن زیاد یافت می شود . کسی که در یک دوره تاریخی سی ساله، زندگی او از یک ماهیگیر و یا کشاورز به یک زندگی مدرن امریکایی تبدیل شد. زندگی ای که او اصلا شناختی به آن نداشته و حالا از آن فضا فرار کرده و به نخلستانی پناه برده است.
پس نشان دادن این مردم و زندگی ساده شان و بدون توجه به دنیای مدرن پر زرق و برق امروز در امارات متحده نظر شما را برای ساخت فیلم جلب کرد؟
–    در واقع فرار این مردم از زندگی پر زرق و برق که به صورت متعادل با فرهنگ آنان پیش نرفته است و به جایی می رسد که آن انسان به یک مرتبه چرخشی ناگهانی به سی سال قبل می کند.

هدف شما ازنشان دادن جنگ گاوها چه بود در حالی که هیچ اشاره ای به دلیل جنگ آنها نکردید. آیا این جنگ نیز تنها برای نشان دادن زندگی مردم این منطقه، در فیلم نمایش داده شد؟
–    دلیل انتخاب جنگ گاوها هم به نوعی همین فرمایش شما ست و این که جنگ در منطقه  است. متاسفانه هنوز در منطقه جنگ جزئی از فرهنگ است.

پس به نوعی می توان گفت که شما تاثیر جنگ بر انسان ها را فراتر و گسترده تر از مردمی که به طور مستقیم با این پدیده درگیر هستند ارزیابی می کنید ؟
–    در کشورهای در حال توسعه هنوز اهرم جنگ، یک برتری وقدرت است.  بنا بر این هر کشوری که بخواهد  خود را قوی تر نشان دهد ادوات جنگیش را به نمایش می گذارد. حال اگر این موضوع را در مقیاس کوچکتری ببینیم ، متوجه می شویم که شخصیت فیلم، گاوش را به میدان جنگ می برد تا چنان چه در این مسابقه پیروز شد احساس قدرت بیشتری به او دست بدهد.

بمب های پرتقالی در کشور همیشه پر خطر لبنان ساخته شده،  می خواهم نحوه آشنایی تان با این موضوع را بدانم؟
–    در ساعت پنج بعد از ظهر، به مانند همه روزها که به یک کافه می رفتم تا قهوه ای عربی را بخورم و خستگی کار روز را به در کنم، در کنارم دو نفر نشسته بودند و در مورد خانواده ای که در باغ آنها بمب وجود دارد و آنها خود بمب ها را خنثی می کنند صحبت می کردند. گوشها را تیز کردم و پرسیدم که شما آدرس این خانواده را دارید و جواب منفی بود . فقط گفتند که شنیده ایم در جنوب لبنان زندگی می کنند. من هم ماشینی کرایه کردم و پرسه هایم را در جنوب لبنان آغاز کردم. حدود دو هفته شهر به شهر و روستا به روستا جنوب لبنان را گشتم و با آدمهای جنوب لبنان آشنا شدم ، سادگی آنها را شناختم و از نزدیک با دردهای آنان که جنگ در این سالها بر آنها به جای گذشته بود آشنا شدم. مردمی مهربان و عاشق زندگی. وقتی بعد از دو هفته به این خانواده رسیدم ، آنقدر شبیه به آنان دیده بودم که در واقع فیلم را قبل از شروع تصویربرداری در ذهن خود ساخته بودم. در نتیجه به یک ساختار کاملا ساده رسیده بودم.

بیشتر دوست داشتید جنگ را نقد کنید یا می خواستید استواری مردمی رانشان دهید که با وجود بمب در کنار خانه و باغ پرتقالشان همچنان زحمت می کشند و زندگی می کنند؟
–    بیشتر دوست داشتم که روی جنگ را کم کنم واینکه می بینم، زندگی برای انسان آنقدر زیبا و دوستداشتنی است. که با وجود اینکه جنگ جزئی از زندگی شده و خطر مرگ هر لحظه در کمین است ، با همه این وجود از زندگی لذت می برند و تسلیم شرایط نمی شوند.

در بیشتر مستندهایتان به گونه ای مستقیم یا غیر مستقیم ردپای جنگ را می توان یافت. پرداختن به این موضوعات بیشتر از چه بابت بوده است؟
–    کودکی من در جنگ  تحمیلی عراق به ایران گذشت ، در واقع جنگ، جزئی از بازی های کودکیمان شده بود و شخصیت کودکی من در آن شکل گرفت. در ابتدا به صورت ناخواسته ردپای جنگ در فیلم هایم بود ، اما با سفر به کشورهای مختلف جنگ زده تصمیم گرفته ام در کارهایم زندگی انسان را در جنگ به تصویر بکشم. و تا جایی که امکان دارد(به عنوان یک فرد) با نشان دادن تصاویری از جنگ  جلوی آن را بگیرم و افکار عمومی را روشن کنم که در برابر سیاست مداران جنگ طلب شان بایستند و جلوی هر نوع جنگی در آینده گرفته شود. فکر می کنم این تنها کاری است که من باید انجام دهم.( البته این کارها به من ضربات روحی جبران ناپذیری را هم وارد کرده اند.) اما افسوس و صد افسوس که در حال حاضر خاورمیانه، جولانگاهی  برای تاختن و تصفیه حسابهای سیاسی ابرقدرتهای جهان گشته و تمام دنیا مسابقات المپیک جنگش را به این منطقه آورده است.

در مستندهایتان همیشه تازگی خاصی وجود دارد. با توجه به اینکه شما به کشورهای مختلفی برای ساخت فیلم رفته اید؟ مراحل تحقیق تان چگونه شکل می گیرد بیشتر از طریق مشاهده وتحقیقات میدانی است؟
–    فقط از طریق پرسه زدن و مطالعه بر روی رفتارهای افراد آن جامعه. این پرسه زدن ها را که خدمت شما عرض می کنم در واقع تحقیق میدانی است.

شما در جوامع و فرهنگ های مختلفی وارد شده اید، تا چه اندازه نشان دادن عناصر فرهنگی مردم مدنظرتان بوده است؟
–    بسیار زیاد، چون گمان می کنم وقتی زندگی یک شخص  یا خانواده ای را به تصویر می کشید در واقع بخشی از فرهنگ آن جامعه را نشان می دهید.

در بسیاری از کارهایتان موضوع زنان بسیار مشهود است. آیا پرداختن به موضوع زنان به دلیل قرار گرفتن در محیط و طبق تحقیقات است یا اینکه به دلیل وجود مشکلات بسیار در این مورد پرداخت به این موضوعات  دغدغه ذهنی تان است؟
–    شخصیت مادرم تاثیر زیادی در من گذاشت . زنی که در جامعه مردسالار و جنگزده تلاش می کرد که به جایگاهی که فکر می کرد برسد . اما متاسفانه هیچوقت نرسید و به مرور زمان در همان جامعه سنتی حل شد و جزئئ از آن کل شد. و اینکه در جهان سوم به مانند مادر های من بسیار است.
 علیرغم وجود تنوع در فضا و مفهوم، در تمامی فیلمهایتان تنها روایت کننده موضوع هستید و همچنین به جای پرداختن به همه جوانب موضوع، آن را فقط از جنبه ای خاص بررسی می کنید، می خواهم بدانم دلیل این امر چیست؟
–    اینکه مستند ها را فقط روایت می کنم باید بگویم که با روایت سعی می کنم بی طرفی ام را  نشان بدهم و اما اینکه از یک سو برسی می کنم باید بگویم که در برسی اجزاء ،جنبه های مختلف بسیار با ظرافت دیده می شوند و من همیشه سعی می کنم در عین سادگی آن را رعایت کنم. در واقع من مردم نگاری می کنم و به ثبت رفتارهای آنان می پردازم اما اینکه بتوانم از همه جوانب برسی کنم ، نیاز به علم مردم شناسی است. ومن هم مردم شناس نیستم.
در فیلم هایتان تا چه اندازه می خواهید به عنوان کارگردان بی طرف باشید و آیا بی طرف بودن کارگردان در سینمای مستند را قبول دارید یا وجود و تاثیر او در فیلم را تصدیق می کنید؟
–    در واقع نگاه های مختلفی به نقش کارگردان در مستند وجود دارد که همه آنها قابل احترام است.  اما من به شخصه به بی طرفی کارگردان بسیار معتقد هستم.

این بی طرفی باعث نمی شود شما به عنوان کارگردان و کسی که خط فکری را به فیلم تزریق می کند در بعضی مواقع نتوانید دیدگاهتان را به بیننده منتقل کنید؟
–    انتخاب سوژه، خود بخشی از دیدگاه است. از طرفی من اعتقاد زیادی به تزریق خط فکری در فیلم ندارم . در واقع من به سمت سوژه ها و شخصیت هایی می روم که نیازی نباشد که در دهان آنها حرفی بگذارم  که به روند خط فکری فیلم کمک کند، بلکه فیلم با دیدگاههای آنان به یک خط فکری میرسد.

برای ساخت فیلم به کشورهای مختلفی سفر کردید (عراق، افغانستان، لبنان) از رجوع به این  کشورها و یافتن مشکلات آنها می خواستید بیشتر چه موضوعی را مطرح کنید؟ آیا می خواهید واقعیت های اجتماعی را که پایمال شده اند به مخاطب نشان دهید؟
–    همان طور که قبلا گفتم : در واقع می خواهم تاثیر جنگ را بر زندگی مردم به تصویر بکشم.

تا چه اندازه سعی میکنید فیلم هایتان را به گونه ای بسازید که مخاطب با آنها همذات پنداری کند؟
–    تمام سعی ام را می کنم. چون در واقع زمانی که مخاطب همذات پنداری می کند من به عنوان فیلمساز تاثیرم را گذاشته و در کارم موفق بوده ام در غیر این صورت …
چرا همیشه به تنهایی فیلم می سازید و همه کارهای فیلم را از قبیل ، کارگردانی ،تصویر، تدوین و تهیه را به تنهایی انجام میدهید؟
–    چند عامل وجود دارد . اول اینکه احساس می کنم که تکنولوژی آنقدر پیشرفت کرده است، که یک شخص با تسلط مختصری بر ابزار می تواند به تنهایی از عهده همه کارها برآید.( البته در بعضی از ساختارها امکان پذیر است.)  دوم اینکه مناطقی که من به آنها سفر می کنم، مناطقی جنگی است. و اگر خدایی نکرده اتفاقی برای هر یک از عوامل فیلم بیفتد ممکن است سرنوشت او را به کلی تغییر دهد ( مثلا ممکن است بر اثر یک بی احتیاطی بر روی مین رفته و قطع عضو شود…) و در این صورت از لحاض انسانی هیچوقت نمی توانم خودم را ببخشم و از لحاظ مالی هم، از آنجایی که بیمه ای در ایران برای این تیپ کار ها وجود ندارد، اصولا سفارش دهندگان ایرانی ، مانند تلویزیون در صورتی که اتفاقی از این قبیل رخ دهد هیچ گونه حمایتی نمی کنند . ( چون در قرارداد آنها ، چنین بندی وجود ندارد و حتی دوست ندارند درباره اش صحبت کنند.) لذا من فقط به خاطر دغدغه های خودم و وظیفه ای که احساس می کنم، نسبت به جامعه ام دارم، با دستمزد خیلی  پائین وارد این مناطق می شوم و در واقع تکلیف خودم را می دانم. اما در صورت اتفاق برای عوامل، نمی توانم از عهده مخارج دیه و از این قبیل چیزها برآیم. سوم اینکه سوژه هایی که در کشور های در حال بحران تصویر برداری میشود، هر چه که تعداد عوامل کم باشد ، سرعت عمل در کار بالا می رود و از طرفی هم ارتباط با شخصیت های فیلم راحتتر صورت میگیرد . و این منم و من، با یک کوله پشتی که محتوای آن یک دوربین کوچک تصویربرداری ، یک لب تاپ برای تدوین و چند دست لباس است…

فیلم شناخت:

زشت و زیبا   
برسی هنجارها و ناهنجارهای رفتارهای اجتماعی شهروندان در فضاهای عموی شهر تهران
مجموعه مستند زشت و زیبا در 90 قسمت ساخته شد و در سال 81 از شبکه اول سیما پخش گردید و تکرار آن نیز از برنامه صبح بخیر ایران در سال 82 نیز پخش گردید .
   
بوی خاک    اا دقیقه
نگاهی به معجزه در ایام عاشورا
برنده بهترین فیلم مستند از جشن سینمای آزاد ایران
 برنده بهترین فیلم مستند از جشن فرهنگسرای هنر در سال 81

مردم زنگزده    20 دقیقه
نگاهی به زندگی مردم عراق بعد از جنگ صدام حسین با آمریکا.
 برنده بهترین فیلم مستند ازبیست وسومین جشنواره بین المللی فیلم فجر
– برنده جایزه ویژه هیئت داوران جشنواره دفاع مقدس
حضور در جشنواره فیلم زن در سوئد
 حضور در فستیوال ایرانیان در هلند

گیسوی آشفته من    22 دقیقه
ازدواج غیر قانونی زنان ایرانی با اتباع افغانی و مشکلات زندگی این زنان در کشور افغانستان.
برنده بهترین فیلم مستند داوران انجمن منتقدان و نویسندگان خانه سینمای ایران در جشنواره کوثر
جایزه دوم فیلم مستند جشنواره کوثر
برنده جایزه انجمن منتقدان خانه سینمای ایران در جشنواره فیلم وارش
جزء 16 فیلم مستند برگزیده سال 85
 به انتخاب خانه سینما حضور در بیست و پنجمین جشنواره بین المللی  فیلم فجر

چادر کاغذی     16 دقیقه
25 سال جنگ در افغانستان باعث مهاجرت مردم از آن کشور شد، جنگ تمام شد و مردم به خانه و دیار خود بازگشتند اما به جای خانه در چادر زندگی می  کردند و سرما و گرما، شریک زندگی شان شد.

دوست من آقای گاو     21 دقیقه
مردی دوستدار حیوان در کشور امارات که فارغ از زندگی مدرن در مزرعه ای با گاو خود زندگی می کند.
برنده بهترین فیلم مستند از جشنواره بین المللی فیلم  ابوظبی
تقدیر ویژه جشنواره  بین المللی تخصصی محیط زیست رودس در یونان

قلب بیروت           
زندگی متحصنین مخالف دولت لبنان در خیمه هایی در جلوی کاج نخست وزیزی. 
این مجموعه در زمستان 85 در کشور لبنان در 10 قسمت ساخته و به مدت 10 شب از شبکه العالم پخش گردید .

بمب های پرتقالی        19 … دقیقه
زندگی زن و مردی لبنانی بعد از جنگ 33روزه که باغ پرتقالشان پر از  بمب بود.
اولین حضوربین المللی در جشنواره ایدفا در آمستردام
جایزه بهترین فیلم مستند گزارشی از جشنواره جم
حضور در جشنواره سینما دروئل فرانسه
حضور در جشنواره راست و دروغ در آمریکا،
حضور در جشنواره حقوق بشر در هلند
   
ملایه (پایان ادیت)         26… دقیقه
ملایه زنی است که در مراسم عزاداری زنان عرب در خوزستان ، می خواند.

منبع:انسان شناسی وفرهنگ
http://www.anthropology.ir/node/3438

حضور «سینما آزادی» در جشنواره فيلم ابوظبی

افتخار آفريني مهدي طرفي حضور «سینما آزادی» در جشنواره فيلم ابوظبی

 فیلم کوتاه مستند “سینما آزادی” به بخش مسابقه‌ی جشنواره‌ بین‌المللی فیلم ابوظبی راه یافت. به گزارش الفارسیة نت ، این فيلم در دفتر هنرهای تصویری حوزه‌ی هنری خوزستان تهيه شده و نويسنده و كارگردان آن، جوان فيلمساز خوزستاني مهدي طرفي است. قرار است اين فيلم با دیگر مستندهای ارسالی از کشورهای مختلف در مسابقه‌ی جشنواره‌ بین المللی فیلم ابوظبی براي به دست اوردن مرواريد سياه رقابت کند. “سینما آزادی” تاکنون در چند جشنواره معتبر داخلی شرکت کرده و موفق به کسب جایزه بهترین فیلم بخش پرتره جشنواره پروین اعتصامی شده بود. عيسى المزروعي مدير سازمان فرهنگ و میراث فرهنگی ابو ظبي امروز در كنفرانس مطبوعاتي اسامی تمام کاندیدهاي بخش مستند اين جشنواره را اعلام خواهد كرد. مهدي طرفي پیش از این درباره مستند “سينما ازادي” گفته بود: در طول فیلم سعی کردم فرهنگ قوم عرب را نشان دهم. برایم ارتباط این قوم با سینما جالب بود اما آنها عاشق سینما به عنوان یک وسیله فرهنگی هستند. وی همچنین گفته بود: می خواستم نشان دهم، فرهنگ وابسته به بسیاری ازمواردی که ما تعیین می کنیم نیست. من بسیاری از موارد زندگی این مردم را نشان دادم، عشق شان، شادی هایشان و بسیاری مسائل دیگر را. هر چند همه این اتفاقات در مکانی به نام سینما آزادی نشان داده شده است. سینما آزادی به گونه ای، فرهنگ شناسی مردم عرب نیز هست. چهارمين جشنواره فيلم ابوظبي از تاريخ 14 اكتبر به مدت 10 روز در شهر ابوظبي برگزار مي شود. عباس كيارستمي كارگردان ايراني برنده نخل طلاي كن، رياست‌ هيات‌ داوران دوره قبل این جشنواره‌ را برعهده داشت. جهت مشاهده خبر روي لينك زير كليك كنيد.

منبع وبلاگ کوت عبدالله الآهواز 

منبع: عصر ايران

 منبع:الفارسية نت

منبع:آفتاب نيوز و اين خبر در بسياري از سايت هاي رسمي ايراني درج گرديده است.

سفر احمدی نژاد به بیروت ،رویدادها و پیامدها- نوري حمزي

گسترش شکاف سیاسی در مذاکرات صلح بین تشکیلات خودگردان فلسطنیی ها و اسرائیل که با شلیک موشک های حماس و جهاد اسلامی همراه می شود، به سود تهران است. چرا که ایران همزمان با چنین رویدادهایی می تواند بر اسرائیل فشار مضاعفی وارد آورد تا پر وبال آن را در سازمان های بین المللی کوتاه کند. هدف از این کار ایجاد رهیافتی برای خروج پرونده هسته ای ایران از بن بست خطرناکی است که با آن روبروست.
سفر محمود احمدی نژاد رئیس جمهوری اسلامی ایران به لبنان با واکنش های مختلف از سوی رسانه های لبنانی و نیروهای سیاسی این کشور روبرو شده است. سایت شفاف که گردانندگان ان بخشی از شیعیان لبنانی مخالف رویکرد سیاسی ایران در خاور میانه هستند ،نوشته است: رئیس جمهور قلابی جمهوری اسلامی به لبنان می آید. در صفحه اول این سایت در واکنشی اعتراضی به این سفر ترجمه عربی شعار «رای من کو» دیده می شود.

 در همین زمینه نیز، ارگان های مطبوعاتی احزاب مخالف حزب الله و رسانه های هوادار گروه 14 مارس ،سفر احمدی نژاد را برپایی یک فتنه جدید در لبنان عنوان کرده و از او به عنوان یک مهمان ناخوانده یاد کرده اند.فارس سعید هماهنگ کننده دبیرخانه نیروهای 14 مارس در باره برنامه سفر احمدی نژاد به روستاهای لبنانی هم مرز با اسرائیل گفت:احمدی نژاد با سفر به لبنان قصد دارد به جهان بگوید مرز ایران در مواجهه با اسرائیل جنوب لبنان است.

 او افزود این کار فتنه بر انگیختن است، احمدی نژاد نباید به جنوب لبنان برود.محمد علی الحسینی روحانی شیعه و رئیس شورای شیعیان که از مخالفان نظریه ولایت فقیه به شمار می رود در گفتگو با روزنامه کویتی «السیاسه» از مخالفت با این سفر سخن گفته است. الحسینی سفر احمدی نژاد را ما جراجویانه دانسته است.رئیس شورای شیعیان لبنان از مخالفان سفر احمدی نژاد خواست، اعتراضات خود را به صورت مدنی و به دور از ایجاد مشکلات ادامه دهند.

 اما در میان موافقان انجام این سفر ،حزب الله لبنان مناطق تحت نفوذ خود را به لحاظ امنیتی و انجام تشریفات ویژه آماده کرده است. سید حسن نصر الله دبیر کل این حزب گفت: احمدی نژاد از روستاهای خط مرزی لبنان و اسرائیل دیدن خواهد کرد.نصرالله خبر انجام برنامه «پرتاب سنگ» احمدی نژاد به سوی مرز اسرائیل را تایید نکرد،اما گفت چنانچه احمدی نژاد در این مورد از من بپرسد در جواب او خواهم گفت که شما بیش از یک سنگ به سوی اسرائیل پرتاب کرده اید.

 در اسرائیل نیز ایگال بالمور سخنگوی وزارت خارجه اعلام کرد: احمدی نژاد برای دیدار با یک فئودال بزرگ (احتمالا منظور او سید حسن نصرالله دبیر کل حزب الله است )به لبنان می آید،بالمور گفت احمدی نژاد با این سفر می خواهد بگوید که مرز ایران با اسرائیل در جنوب لبنان است.

 به دور از موضع گیری های سیاسی و رسانه ای به نظر می رسد دلایل سفر احمدی نژاد به لبنان را می توانیم در چهار بعد پی گیری کنیم.در مرحله اول احمدی نژاد می خواهد با انجام این سفر ره آورد های سفر پادشاه سعودی به بیروت را تحت الشعاع قرار دهد . عبدالله بن عبدالعزیز پادشاه سعودی دو ماه پیش تر با همراهی بشار اسد رئیس جمهوری سوریه از بیروت دیدن کرد.دولت سعودی به عنوان یک کشور توانمند سنی مذهب در خاورمیانه روابط ویژ ه ای با سنی های لبنان دارد .

 این روابط در حمایت همه جانبه سعودی ها از جنبش مستقبل به رهبری سعدالدین حریری جلوه گر می شود. سفر پادشاه سعودی و بشار اسد،به منظور کنترل اوضاع داخلی لبنان وجلوگیری از آغاز مجدد جنگ داخلی در این کشور انجام گرفت.

 چرا که با توجه به اتهام برخی اعضای حزب الله درپرونده ترور رفیق حریری پدر سعد الدین حریری نخست وزیر کنونی ،دو گروه شیعه وسنی مذهب در این کشور آماده رویارویی با یکدیگر بودند. طبیعی است در این رویارویی احتمالی شیعیان لبنانی با توجه به انسجام تشکیلاتی ،سیاسی و نظامی خود با نام حزب الله وهمکاری سوریه به عنوان هم پیمان این حزب که هم مرز با لبنان است ، به عنوان پیروز این میدان خواهند بود.

 سعودی ها افزون برآرامش در اوضاع داخلی لبنان ،خواهان کنترل حزب الله ودوری سوریه از هم پیمانی با ایران هستند.برخی کارشناسان معتقدند که کار شکنی های جنبش حماس وجهاد اسلامی در روند صلح فلسطینیان با اسرائیل تابعی از محور روابط تهران – دمشق است . با این تفسیر جمهوری اسلامی خواهان ادامه درگیری وتشنج در جبهه سیاسی اعراب و اسرائیلی ها است.

 گسترش شکاف سیاسی در مذاکرات صلح بین تشکیلات خودگردان فلسطنیی ها و اسرائیل که با شلیک موشک های حماس و جهاد اسلامی همراه می شود، به سود تهران است. چرا که ایران همزمان با چنین رویدادهایی می تواند بر اسرائیل فشار مضاعفی وارد آورد تا پر وبال آن را در سازمان های بین المللی کوتاه کند. هدف از این کار ایجاد رهیافتی برای خروج پرونده هسته ای ایران از بن بست خطرناکی است که با آن روبروست.

 در سوی دیگر سعودی ها خواهان پایان دادن به پرونده صلح فلسطینی ها و اسرائیلی ها بر اساس طرح صلح عربی هستند. آنها در این زمینه نیازمند وجود دولت مقتدر درلبنان ،پایان دادن به امور کارچاق کن هایی همانند حماس و جهاد اسلامی به منظور بهانه ندادن به اسرائیل و همراهی سوریه با این طرح صلح هستند.در بعد دوم این سفر، ادامه استراتژی جمهوری اسلامی برای ایجاد جای پایی در سواحل دریای مدیترانه مد نظر است.ثروت های سرشار ازبهره برداری از منابع نفت و کشف منابع گاز با رویکرد ایران به سوی نظامی گری از سال 1368 شمسی به این سو همراه بود. همزمان با این کار همسایه شمالی ایران یعنی اتحاد جماهیر شوروی فرو ریخت و جهان به سوی تک قطبی حرکت کرد.

 در این هنگام شناورهای نظامی شوروی در دریای مدیترانه دیده نمی شدند وپایگاه های این کشور در سوریه متروکه ماند. این فرصت برای ایران بسیار طلایی بود تا با گسترش پایگاه های خود در سوریه که پیش از این بسیار کوچک بودند، همت گمارد. تهران با ایجاد پادگان های نظامی و انتقال تسلیحات پیشرفته به بندر لاذقیه در شمال سوریه به کادر سازی برای حزب الله ،حماس ،جهاد اسلامی و شیعیان دیگر کشورها ادامه داد.

 به نظر می رسد جمهوری اسلامی برای تشکیل «امت واحده اسلامی» مورد نظر خود که با راهکار صدور انقلاب قابل تحقق است،نیازمند گسترش نفوذ فرهنگی ،سیاسی ،امنیتی ونظامی است.به همین دلیل است که به دنبال تسخیر ساحل مدیترانه است. تسخیر این ساحل ،حد اقل امنیت آینده ایران و تکمیل پروژه ی نظامی هسته ای این کشور را به همراه دارد.جمهوری اسلامی خواستار پیوستن دولت لبنان به محور روابط دمشق – تهران هستند.

 به زبان ساده تر تهران خواهان تبدیل تمام لبنان به یک حزب الله است. تا بتواند بخشی از ساحل را تصرف کند.در بعد سوم ، احمدی نژاد به دنبال تاکید بر ادامه حمایت جمهوری اسلامی از حزب الله به عنوان مظنون در پرونده قتل رفیق حریری است . در این پرونده پر سر وصدا تعدادی از نیروهای حزب الله متهم هستند که در ترور نخست وزیر سابق لبنان دست داشته اند. احمدی نژاد در این سفر با میشل سلیمان رئیس جمهوری ،سعد الدین حریری نخست وزیر ونبیه بری رئیس مجلس این کشور دیدار خواهد کرد.او با پیشنهاد اجرای طرح های اقتصادی وخدماتی در مناطق فقیر نشین و اهدای کمک های نظامی به ارتش این کشور سعی در ایجاد فضایی مناسب برای خروج حزب الله از دایره اتهام دارد.

 چهارمین ره آورد این سفر برای جمهوری اسلامی می تواند تولید سوژه جدید برای افکار عمومی ایران وجهان به منظور عبور از فشارهای مستمر داخلی از سوی مخالفان سیاسی این نظام باشد. اصرار مخالفان احمدی نژاد بر ادامه مبارزه و غیر مشروع خواندن دولت او ،فشار های سنگینی در فضای سیاسی ایران بر نظام جمهوری اسلامی به بار آورده است. افزون بر این مورد، تلاش برای خروج از انزوای بین المللی دولت جموری اسلامی که با تحریم برخی شخصیت های سیاسی امنیتی خود مواجه شده است را بایستی مد نظر قرار دهیم.

 در جبهه مخالفان بین المللی جمهوری اسلامی، این سفر قمار بازی تلقی می شود.چرا که در محاسبات غربی ها ایران نباید فرصتی برای ساخت سلاح هسته ای داشته باشد،تا با استفاده از توان این سلاح به تعریف یک حوزه نفوذ همیشگی برای خود در خاورمیانه اقدام کند .به نظر می رسد به همین دلیل است که شاهد باز گشت روسها به بندر طرطوس در ساحل سوریه هستیم.همزمان با بازگشت نظامیان روس در دو سال گذشته ،10 فروندجنگنده میگ 29 از سوی مسکو به ارتش لبنان هدیه داده شد.بی تردید این اتفاقات خوشایند تهران نیست.

منبع سايت ايران كلوبال

ایرانیان،از اسلام گریزی تا عرب ستیزی_بقلم رامي اهوازي

دلایل تغییر دین نزد ایرانیان می تواند بسیار باشد .اما بی تردید نقش حاکمیت در فرایند تغییر دین انکار ناپذیر است.در زمان حکومت شاهنشاهی تغییر دین برای روشنفکران و نزدیکان به سیستم حکومتی یک امتیاز به حساب می آمد.به گونه ای که بسیاری از مسئولان رده بالای دربار ودولت نه تنها خود بهائی یا زرتشتی بودند بلکه ترک اسلام را یک راهکار مناسب برای ترقی جایگاه خود در عرصه سیاست کشور می دانستند. نهضت ما حسینی است،رهبر ما خمینی است.این شعار،یکی از شعارهای ایرانیان در آستانه انقلاب 1979 به رهبری آیت الله خمینی بود. محتوای شعار از تعلق ومیل باطنی طراحان و سرایندگان آن پرده بر می دارد که در زمان انقلاب و پس از آن در جنگ هشت ساله با همسایه غربی ایران، با شعار های مشابه توانستند نیروهای نوجوان وجوان را داوطلبانه راهی جبهه های جنگ با عراق نمایند .رهبران انقلاب ، بعد ایدئولوژیک نهضت را در درجه اول اسلامی ،شیعی و حسینی می دانستند. بنابر این عقیده، آنان از حوادث تاریخ اسلام همانند حادثه محرم سال 61 هجری (معروف به حادثه کربلا) ودیگر حوادث مشابه بهره های فراوان بردند. همزمان با این شعارها در ایران، دفاتر سازمان ملل در امور پناهندگان در استانبول و آنکارا و شهر مرزی وان و برخی شهرهای پاکستان روزانه پذیرای صدها پناهجوی جدید ایرانی بودند.به جز نیروهای چپ رانده شده از کشور و وابستگان به نظام سرنگون شده شاهنشاهی،بیشتر افرادی که تقاضای پناهندگی می کردند گذشته از فعالیت سیاسی از تغییر دین خود سخن به میان می آوردند. در صد بالایی که ادعای تغییر دین خود را داشتند از پذیرش بهائیت به عنوان دین جدید می گفتند.اما به مجرد اخذ پناهندگی و اقامت در یک کشور غربی همینان که تا زمان اقامت در ترکیه بهائی بودند، در اروپا به شیعه دو آتشه تبدیل می شوند. دهها و صدها نمونه از تغییر مذهب یا تغییر دین در تاریخ ایران در دوران های مختلف، آن هم در همه سطوح کشور می توان سراغ گرفت. از ابراهیم پورداود نویسنده ای که دینش را از اسلام به زرتشتی تغییر داد تا هزاران تن دیگر که در اروپا وامریکا واسترالیا که اگر بهائی یا شهود یهوه نشدند در بهترین حالت فقط نام مسلمان بودن را یدک می کشند.چندی پیش روزنامه های صبح وعصر تهران از کشف تبلیغات گسترده مسیحیت در ایران خبر دادند به نوشته روزنامه جمهوری اسلامی به تاریخ 3 اکتبر 2010 «تلاش‌هاي سازمان يافته براي گسترش هدفمند كليساهاي خانگي در برخي شهرهاي مذهبي به مرحله حادي رسيده است. طي چند ماه اخير تأسيس كليساي خانگي در شهر مشهد گسترش پيدا كرده و اخبار رسيده از كشف 200 كليساي خانگي در اين شهر حكايت دارد. اين امر درحالي اتفاق مي‌افتد كه تاكنون اخبار و گزارش‌هاي فراواني از نقاط مختلف كشور مبني بر حضور گسترده مبلغان مسيحيت و توزيع رايگان كتب آيين مسيحيت به ويژه كتاب انجيل در رسانه‌هاي مختلف اعلام گرديده است. كليساهاي خانگي، منازلي هستند كه كشيشان مسيحي و يا افراد مرتد تازه جذب شده، مالكيت و يا اجاره آنها را در اختيار دارند. بيشترين آمار درخصوص كليساهاي خانگي مربوط به شهرهاي مشهد، تهران، كرج و رشت است.» در سایت خبرگزاری فارس وابسته به سپاه پاسداران نیز آمده است : «سازمان هماهنگ‌كننده تبليغات مسيحيت با تشكيل گروه‌هاي متعددي درون كشور انجام تبليغات را به صورت تخصصي عليه اقشار مختلف اجتماعي و سني دنبال مي‌كند.

بررسي‌هاي به عمل آمده توسط گروه پژوهشي نشانگر جذب گروه سني بين 18 الي 20 سال است. اين جذب در فاصله سني 20 الي 25 سال با 40 درصد رشد مواجه است. در بخش مردان نيز اين روند 60 درصد بيشتر است.» دلایل تغییر دین نزد ایرانیان می تواند بسیار باشد .اما بی تردید نقش حاکمیت در فرایند تغییر دین انکار ناپذیر است.در زمان حکومت شاهنشاهی تغییر دین برای روشنفکران و نزدیکان به سیستم حکومتی یک امتیاز به حساب می آمد.به گونه ای که بسیاری از مسئولان رده بالای دربار ودولت نه تنها خود بهائی یا زرتشتی بودند بلکه ترک اسلام را یک راهکار مناسب برای ترقی جایگاه خود در عرصه سیاست کشور می دانستند. در زمان جمهوری اسلامی نیز ترک اسلام مساوی با اخذ اقامت در امریکا یا یک کشور اروپایی است سئوالی که در اینجا مطرح می شود آن است که چرا ایرانیان دین را پلکانی برای ترقی می بینند و همواره در اندیشه دینی خود متناقض هستند؟ و چندین سئوال از این دست درباره اندیشه دینی ایرانیان قابل طرح است. پاسخ به این سئوال ما را راهی تاریخ ونهضت شعوبیه ازابتدا تا امروز رهنمون می کند.سر آمد ادبیات شعوبیه و افکار آن،عرب ستیزی در تمام ابعاد است.شعوبیه در سیر تاریخی خود توانست نویسندگان معاصر چون صادق هدایت و بسیاری دیگر را در خود حل کند .ره آورد این ادبیات دگر ستیز تشکیل دولت هایی است که هرکدام به شیوه ی خود هر جا توانستند نیش زهر آگین خود را در کالبد عرب فرو کنند.به همین دلیل است که گاه به گاه نعره های ضد اسلامی(بخوانید ضد عربی) از درون حاکمیت به گوش می رسد. به گفته محمد خاتمی در جمع ایرانیان مقیم امریکا در نیویورک در دوران ریاست جمهوری ایشان ،» ایرانی مسلمان شد اما عرب نشد».در واقع همین گفته خاتمی را اسفندیار رحیم مشائی معاون احمدی نژاد نیز چندی پیش به گونه ای دیگر تکرار کرد.مشائی از مکتب ایرانی در دین اسلام سخن گفت .به زبان دیگر وبسیار ساده تر، دشمنی ایرانیان با «اسلام عربی» است.یعنی هر چه نام عرب برآن است را بیگانه ودشمن تلقی می کنند،از ادبیات و زبان گرفته تا دین و اخلاق . بخش بزرگی از ایرانیان ،اسلام منهای عرب را قابل هضم می دانند.حال آن که بخش دیگری در طول تاریخ به کلی پذیرای اسلام نبوده و نیست .این بخش تنها بر اساس ضرورت های سیاسی ،اقتصادی و امنیتی به ظواهر اسلامی بسنده می کند و در درون خود سرشار از تناقض است . ایرانیان همواره در جستجوی راهی برای خروج از تناقضاتی هستند که از زمان ورود اسلام به ایران تا کنون گریبانگیر آنان شده است . ناگفته پیداست که گرایش به مسیحیت و بهائیت فقط برای دور شدن از اسلام است یا به قول خود ایرانی ها برای دور شدن از عرب است .آنها به سراغ دینی هستند که حتی یک واژه ی عربی درون آن نباشد. اما با توجه به آمیزش اسلام با فرهنگ عربی، به نظر می رسد اسلام بدون عرب نمی تواند معنادار باشد.در اینجا است که برخی نویسندگان وحتی آحاد پایین دست جامعه ایرانی به سراغ نقد اسلام می روند.به جرات می توان گفت ناقدان اسلام به دنبال نقد عرب هستند.اما در بسیاری موارد این نقد به هجوم بی حد ومرز به هر آن چه عربی است ،می رسد.

برگرفته از : Iranglobal

 

نیروگاه بوشهر از نظر فنی و ایمنی قابل اعتماد نیست!

خروج رادیو اکتیو از نیروگاه بوشهر، علاوه بر آلوده کردن خلیج و مزارع اطراف، به مرگ و میر انسان ها و جراحات متاثر از آن منتهی خواهد شد

گفتگوی البرز پدرام، از سوی گروه محیط زیست کمیته بین المللی نجات
با مهندس مسعود عزیزی، کارشناس ایمنی هسته ای و فضایی

آقای مسعود عزیزی، مهندس ارشد شرکت (P.W.R) با تخصص در امور ایمنی هسته ای و فضایی می باشند. ایشان دوره لیسانس خود را در رشته ی راه و ساختمان و محیط زیست در دانشگاه ایالتی یوتا گذرانده اند، و مدرک فوق لیسانس را در رشته مهندسی هسته ای از دانشگاه ایالتی آیداهو گرفته اند.

تجربیات کاری ایشان پس از پایان تحصیلات عبارت بوده از: تدریس مکانیک مواد در دانشگاه آیداهو، مهندسی سازه ها، و امور اتکا و ایمنی ـ شرکت «خدمات برق انرژی»، و سرمهندسی گروه های «تخمین ریسک های محتمل» (P.R.A) ایمنی سیستم ها، اتکا و نگهداشت در ایستگاه تولیدبرق اتمی در نیروگاه اتمی «پالوورده» ـ مهندس ناظر و عضو فنی سیستم های راکت در شرکت «راکت داین» و همکاری در برنامه های اتمی زمینی، ایمنی هسته ای فضایی، ایستگاه بین المللی فضایی، سیستم های متحرک راکتی، انرژی های زمینی، و تدریس در همین حوزه ها ـ کار در ناسا و چند سازمان دیگر در ارتباط با سیستم های ایمنی و پروژه های قابلیت اتکا.

آقای عزیزی همچنین مخترع سیستم ثبت شده ردیابی و مکان یابی از راه دوربوده عضوسازمان ملی انرژی هسته ای آمریکاست و تعداد زیادی جایزه و تقدیرنامه از وزارت انرژی آمریکا، نیروی هوایی، و سازمان ناسا دریافت کرده است.

مهندس عزیزی بیش ازسی مقاله منتشر کرده اند که اغلب آن ها در کنفرانس های ملی آمریکا و بین المللی عرضه شده اند.

کمیته بین المللی نجات پاسارگاد

البرز پدرام: گفته می شود نیروگاه بوشهر در بهترین حالت توان تولید هزار مگا وات برق را دارد و از طرفی دولت ایران مدعی است که باید 20 هزار مگا وات برق کشور را از انرژی هسته ای تولید کند و به عبارتی باید حدود 20 نیروگاه دیگر نظیر بوشهر ایجاد شود. آیا به نظر شما کشور ایران ظرفیت لازم برای ساخت و ایجاد این نیروگاه ها را دارد؟

مسعود عزیزی: قبل از هر چیز اجازه دهید کمی درباره نیروگاه اتمی بوشهر توضیحاتی بدهم. این راکتور در آغاز در نیمه دهه 1970 به شرکت های کرافت ورک یونیون و زیمنس آلمان به مقاطعه داده شده بود. این راکتور و نیروگاه مشابه آن را «ایران يک» و «ایران دو » خواندند. این نیروگاه های دوقلو قرار بود مشابه نیروگاه راکتور آب فشرده موسوم به بیبلیس 1270 در آلمان باشد. در دوران انقلاب سال 1979 ساختمان نیروگاه ایران یک تا هفتاد درصد تکمیل شده بود. اما جمهوری اسلامی با اعلام این که از این ساختمان به عنوان سیلوی گندم استفاده خواهد کرد کار اتمام آن را متوقف ساخت. در بین سال های 1979 و 1984 قسمت عمده مواد وارداتی برای نیروگاه بوشهر که بدون مراقبت و در فضای باز قرار داشتند از بین رفتند. و ساختمان تقریبا تمام نیروگاه نیز بوسیله عراقی ها بمباران شد. در سال 1984 جمهوری اسلامی به منظور تکمیل ساختمان نیروگاه کوشید تا کمک آرژانتین، چین، و پاکستان را جلب کند و عاقبت هم توجه آن به روسیه معطوف شد. در ژانویه 1995 روسیه و جمهوری اسلامی قراردادی امضا کردند که بر اساس آن روسیه یک رآکتور VVER 1000 در بوشهر بسازد. این راکتور شبیه راکتور چهارواحدی روس ها به نام بالاکوفسکایا در بالاکوف و ساراتوف بود. اگرچه نیروی برق حاصل از یک نیروگاه VVER معمولا بین 950 تا 1073 مگابات انرژی تولید می کند به علت تغییراتی که برای جادادن نیروگاه VVER در ساختمان ایجاد شده برای نیروگاه بیبلیس در آن داده شده بود میزان تولید آن به 900 مگاوات تقلیل یافت. سازه های حفاظتی نیروگاه بوشهر نیز برای جادادن مولد افقی بخار VVER دستخوش تغییراتی شد چرا که واحد VVER دارای مولدهای بخار عمودی سبک غربی نیست. همچنین در ساختمان های کناری و واحد توربین نیروگاه نیز تغییرات عمده ای داده شد. در حال حاضر نیروگاه بوشهر مجهز به سوخت اتمی شده و دستخوش خاموشی های سرد و پس از آن آزمایشات با قدرت کم خواهد شد.

در این شکی نیست که ایران در پاسخ تقاضای رو به رشد خود برای نیروی برق احتیاج به داشتن نیروگاه های تولید برق دارد. نیروگاه های فعلی فسیلی و همچنین مولدهای انرژی های دیگری همچون مولدهای آبی و غیره کهنه شده اند و دایما نیازمند تعمیرات هستند. از سوی دیگر با رشد جمعیت تقاضا برای برق افزايش خواهد یافت. بدون شک انرژی اتمی بدیل کاملا مناسبی برای نیروگاه های فسیلی محسوب می شود چرا که از یک سو گازهای مضر کمتری را تولید کرده و از سویی دیگر هزینه عملیاتی آن ها بسیار کمتر است. در حال حاضر فرانسه 85 درصد از نیروی برق مورد احتیاج خود را از نیروگاه های اتمی تامین می کند. با این وجود در عین حالی که نیروگاه های اتمی بدیل های مناسبی برای نیروگاه های فسیلی محسوب می شوند اگر برای آن ها حادثه ای پیش آید نتایج حاصله از آن بسیار فاجعه آمیز خواهد بود. مثلا رها شدن مواد رادیواکتیو به خارج نیروگاه چه در شکل مایعات رادیواکتیو و یا گازها و مواد جامد دارای نتایج بسیار وخیمی خواهد بود.

داشتن و به کار بردن یک راکتور اتمی نیازمند به رهبری دقیق، نظارت کارشناسانه، و توجه به امور ایمنی و برنامه ریزی است. کارکنان یک رآکتور که شامل عملیات کاران، مشاوران فنی، افراد فنی، گروه تعمیراتی، و غیره هستند باید در معرض تعلیم دایم قرار داشته و توانایی فنی و ذهنی آن ها به اثبات رسیده باشد. سیستم های داخلی رآکتور همچون تلمبه ها، دریچه ها، موتورها و غیره باید به طرز مناسبی تحت مراقبت باشد و قطعات یدکی به حد کافی باید در محل تامین شده باشند تا ادامه امن عملیات تولید برق را تضمین کنند. همچنین قبل از آغاز به کار راکتور لازم است تحلیل های ایمنی اتمی کافی صورت گرفته و نقاط ضعیف سیستم و سناریوهای لازم برای مقابله با حوادث احتمالی و نحوه مقابله با نتایج آن ها صورت گرفته باشد. و بر اساس این مطالعات به منظور تقلیل احتمال بروز این حوادث تغییرات لازم در نیروگاه داده شود. اداره کارشناسی ناظر باید گزارش تجزیه تحلیل نهایی ایمنی نیروگاه ها را قبل از صدور اجازه آغاز عملیات تکمیل کند.

در این جا پرسشی که می توان داشت آن است که آیا جمهوری اسلامی این اقدامات را که بخشی از کل اقدامات لازم است به منظور حصول اطمینان از بی خطر بودن رآکتور و ایمنی کارکنان، مردم، و محیط زیست درمقابل تششعات اتمی انجام داده است؟ نیروگاه بوشهر یک نیروگاه منحصر به فرد و اولین نمونه ترکیب تکنولوژی آلمانی سی و پنج سال پیش و رآکتورهای روسی دارای مشکلات ایمنی قابل ملاحظه است. برکنار از هزینه شگفت آور این نیروگاه، باید دید که جمهوری اسلامی چه اقدامات ایمنی قابل اثباتی را انجام داده است. عمر مفید تخمینی این راکتور منحصر به فرد چقدر است؟ حجم تولید قابل دسترس آن چیست. بر حسب قرارداد مشاوران روسی تا چه مدت پس از آغاز شروع به کار نیروگاه در محل حضور خواهند داشت. کدام اقدامات قابل اثبات پیشگیرانه همچون آموزش همراه با هشدار دادن به مردم، استراتژی تخلیه محل، استراتژی های رفع آلودگی، و برنامه ریزی مدیریت بحران صورت گرفته است. تا در برابر خروج مواد رادیواکتیو ضایعات به حداقل برسد. من شک دارم که حتی اندکی از پرسش های فوق بتوانند پاسخ مثبت دریافت دارند.

دوستان من، ایران مسلما به نیروی برق اتمی در راستای نیاز دایم التزاید خود به انرژی احتیاج دارد اما این کار فقط تحت رهبری کسانی انجام پذیر است که برایشان مسایل مربوط به ایمنی، بهداشت، و رفاه مردم و محیط زیست آن ها اهمیت داشته باشد.

البرز پدرام: با توجه به قدمت این بنا، و مسایلی که گفتید، فکر می کنید این نیروگاه در حال حاضر به صرفه و صلاح است؟

مسعود عزیزی: همانطور که گفته شد ساخت نیروگاه بوشهر در اواسط دهه 1970 آغاز شد و هنگام انقلاب 1979 کار ساختمانی آن نزدیک به اتمام بود. سپس کارها متوقف شد و نیروگاه به دست فراموشی سپرده شد و عاقبت هم عراقی ها آن را بمباران کردند. من نسبت به این امر اطمینان ندارم که قابلیت های ساختمانی نیروگاه پس از آن که سازه های حفاظتی آن دستخوش تغییرات شد همانگونه باشد که در اصل طراحی شده بود. باید توجه کرد که سازه ی حفاظتی باید به صورتی باشد که بتواند از لحاظ حرارتی و فشارهای ساکن و متحرک وارد بر آن به هنگام بروز یک حادثه مقاومت کند. من تا کنون هیچ گونه تجزیه و تحلیل اجرایی در مورد درستی ساختاری نیروگاه اتمی بوشهر را ندیدم. صرفنظر از این سازه، در ابتدا بسیاری از وسایل فنی همچون مبدل های حرارتی، پمب ها، دریچه ها، سیم کشی ها، ترانسفرمرها در این نیروگاه نصب شده بودند. بسیاری از آن ها همچنان در این نیروگاه وجود دارند حال آن که حتی بدون استفاده از آن ها نرخ خراب شدن برخی از آن ها به خاطر تاثیرات محیطی همچون رطوبت، گرما و سرما و غیره تقلیل پیدا می کند این تقلیل در نرخ کارآیی به معنای آن است که نیاز به مراقبت تصحیحی افزایش می یابد و این امر به معنای آن است که عملیات نیروگاه هزینه های بیشتری را ایجاد می کند. به طور کلی تا کنون بیش از چهار بیلیون دلار صرف ساختن نیروگاهی شده است که در ابتدا قرار بود با یک بیلیون دلار تکمیل شود. من می توانم شرط ببندم که هزینه های عملیاتی و نگهداشت نیروگاه بسیار بیش از مقادیری است که صرف یک نیروگاه نهصد تا هزار مگاواتی اتمی می شود. و این به لحاظ منحصر به فرد بودن این نبروگاه، کهنگی آن، و تاریخچه ای است که بر آن گذشته است.

البرز پدرام: یکی از بزرگترین مشکلات صنایع در ایران عدم جانمایی مناسب است. آیا نیروگاه بوشهر از نظر جغرافیایی و اکولوژیکی در موقعیت مناسبی قرار گرفته است؟

مسعود عزیزی: هنگامی که قرارداد اصلی بین ایران و آلمان برای ایجاد نیروگاه های دو قلو به امضا رسید مطالعات بسیاری در مورد تاثیرات محیط زیستی و بوم شناسی، و زمین شناسی همچون مسایل مربوط به زلزله انجام شده بود. بوشهر در عین حالی که دارای آب و هوای گرم و مرطوب است و در هوای آن نمک دریا به وفور وجود دارد و این نمک قابلیت لطمه زدن بر تاسیسات را دارد از نظر زلزله از اغلب نقاط ایران دارای ثبات بیشتری است. اما این واقعیت را نباید فراموش کرد که در آینده یک حمله نظامی به نیروگاه و یا یک حادثه عظیم که موجب خروج مواد رادیو اکتیو از نیروگاه شود به طرز خطرناکی بخش عمده ای از خلیج  و مناطق ساحلی آن را به مواد رادیو اکتیو آلوده می کند.

البرز پدرام: کشورهای بزرگ هسته ای همچنان درگیر دفع مشکل دفن زباله های هسته ای هستند. برای دفن زباله های هسته ای چه استانداردهایی باید رعایت شود و درصورت بی توجهی چه عوارضی خواهد داشت؟

مسعود عزیزی: مساله زباله های هسته ای به چند دلیل موجب نگرانی اند.

1ـ انبار کردن موقت: معمولا تاسیسات سوخت اتمی مصرف شده در استخرهای سوختی در نزدیکی ساختمان حفاظتی برای دوران زندگی رآکتور نگاهداری می شود. این دوران زندگی عبارت است از بیست و پنج تا سی بار تعویض مواد سوختی. در این مرحله صاحب نیروگاه باید اطمینان پیدا کند که در این استخرهای حاوی سوخت آماده مواد جذاب نوترونی به منظور جلوگیری از بروز حوادث وجودداشته باشد.

2ـ انتقال مواد سوختی مصرف شده: زباله های هسته ای در محفظه های مخصوص قرار گرفته و معمولا به وسیله واگن های راه آهن و یا کامیون نقل مکان پیدا می کند همواره خطر حوادثی که موجب شود این محفظه ها ترک برداشته و مواد رادیو اکتیو به محیط زیست نفوذ کنند وجود دارد. به همین دلیل مسئولان حمل و نقل زباله های اتمی باید مطمئن باشند که این زباله ها در حد پایینی از قابلیت آلوده سازی باشند.

3ـ بازتولید زباله های هسته ای: برای استخراج مواد موسوم به پلاتینیوم 239 و اورانیوم 235 از زباله های اتمی و آماده سازی آن ها به عنوان سوخت قابل مصرف جدید کارخانه های مخصوصی وجود دارد. این مواد استخراجی اگرچه به لحاظ اقتصادی به درد تولید سلاح های اتمی نمی خورند اما ایجاد این گونه سلاح ها از آن ها ناممکن نیست. درعین حال بازتولید سوخت اتمی از زباله های مصرف شده خطرات عظیمی را از لحاظ قرار گرفتن کارگران و محیط زیست در معرض آلودگی مواد رادیو اکتیو به صورت بالقوه در خوددارد و در نتیجه در کار با زباله های هسته ای باید ملاحظات امنیتی دقیقی ملحوظ شود.

4ـ پس از جداسازی مواد پلاتینیوم 239 و اورانیوم 235 باقیمانده زباله یا دارای ارزش تبدیلی بالا یا پایین است. مواد با ارزش رادیو اکتیو پایین معمولا به کارخانه های مخصوصی منتقل می شوند که این مواد را بسته بندی کرده و در محفظه های زیرزمینی دفن می کنند. مثلا در آمریکا این نوع مواد به ایالت های یوتا و واشنگتن حمل می شود اما مواد رادیو اکتیو با ارزش بالا به خاطر میزان بالای رادیواکتیوی شان نیازمند ملاحظات خاصی هستند. این مواد را باید در اعماق زمین، یعنی حدود سه کیلومتر در محوطه ای دفن کرد که احتمال زلزله در آن بسیار کم باشد. و آب های زیرزمینی در آن وجود نداشته یا در عمق بیشتری از محل دفن زباله باشند. و همچنین سنگ های نمکی در این محل وجود داشته باشد. آنگاه این سوخت در محفظه های مخصوصی قرار گرفته و به وسیله ی سمنت آمیخته با سرب پوشانده می شوند. به دلیل انهدام تدریجی این مواد زباله اتمی عاقبت سنگ ها را ذوب کرده تا بی نهایت در زیر زمین باقی می ماند. اما یک تحقیق جدید در اروپا نشان داده است که به کمک یک لیزر با انرژی بالا می توان از ایزتوپ رادیواکتیو یک نوترون را استخراج کرد و در نتیجه ایزتوپ جدیدی را آفرید که نیمه عمری کمتر از نیمه عمر ایزوتوپ اصلی را داراست. اما این آزمایش نیز در مراحل ابتدایی است و باید از لحاظ میزان مفیدیت و به صرفه بودن مطالعات بیشتری در مورد آن صورت گیرد

البرز پدرام: در صورت بروز مشکل برای نیروگاه بوشهر ، کمترین و بیشترین آسیبی که می تواند متوجه محیط زیست منطقه شود در چه حدی خواهد بود؟ اقدامات معمول پیشگیرانه در این خصوص شامل چه مواردی است و آیا رعایت شده است؟

مسعود عزیزی: سناریوهای مربوط به حوادث احتمالی در یک نیروگاه برق اتمی معمولا با کمک روشی به وجود می آید که تخمین ریسک های احتمالی نام دارد. یک گزارش مربوط به چنین تخمینی معمولا شامل سه طبقه تجزیه و تحلیل به اضافه یک طبقه تحلیلی به نام تحلیل حوادث بیرونی است. مراحل سه گانه نخست عبارتند از : مرحله اول که شامل ارزیابی همه سیستم های واکنش نشاندهنده نیروگاه نسبت به سناریوهای مختلف بروز حوادث است. نتایج مطالعه مرحله اول به صورت فهرستی از سناریوها در می آید که با یک حادثه ی آغازین شروع شده و به نتایج بالقوه گوناگون صدمه ای که به مرکز رآکتور وارد می شود. این حوادث آغازین می توانند به شکل حوادث گذرایی همچون قطع برق خارجی، ایستادن توربین، ایستادن پمپ آبرسانی و غیره بوده و یا ناشی از مشکلات درونی راکتور همچون از دست رفتن خنک کننده ها باشد. به لحاظ وجود این گونه حوادث بالقوه نیروگاه های اتمی با وجود سیستم های ایمنی ونیز سیستم های پشتیبانی در مواقع ضروری ساخته می شود. سطح دوم سنجش به تحلیل حوادث بالقوه ای که پس از لطمه وارده به مرکز راکتور در ساختمان محافظتی پیش می آید مربوط می شود. این گزارش به تجزیه و تحلیل سیستم های امنیتی داخل ساختمان مربوط می شود که به منظور جلوگیری از بالارفتن حرارات و یا فشار و یا انفجارهای هیدروژنی بالقوه و عاقبت نفوذ مواد رادیو اکتیو از پوشش محافظتی می شود. سطح سوم سنجش به تحلیل خروج مواد رادیواکتیو به خارج از ساختمان حفاظتی،تشکیل ابر رادیو اکتیو و اثرات بالقوه آن بر روی انسان ها، حیوانات، گیاهان و محیط زیست می پردازد و بالاخره سطح سنجشی مربوط به تحلیل حوادث خارجی نیز به فاجعه های احتمالی محیط زیستی یا به دست انسان می پردازد. و حوادثی همچون زمین لرزه، سیل، توفان، خرابکاری و حمله نظامی به نیروگاه و نتایج آن را بررسی می کند. در تمام این تحلیل ها نقاط ضعف نیروگاه مشخص شده و به منظور تقلیل احتمال بروز حوادث فاجعه آمیز طراحی های جدید صورت می گیرد.

تا آنجا که من می دانم در مورد نیروگاه بوشهر هیج کدام از این مطالعات انجام نشده است. اگرچه در بسیاری از نیروگاه های پراکنده در جهان ایجاد سیستم های امنیتی کفایت می کنند اما باید توجه داشت که این نیروگاه ها سال هاست که مشغول فعالیت بوده و مدیران آن دارای تجربه های ممتد هستند. و آژانس های نظارتی نسبت به عملیات آن ها اطمینان حاصل کرده اند اما نیروگاه بوشهر، به خاطر مخلوط کردن تکنولوژی های روسی و آلمانی منحصر به فرد محسوب می شود چرا که نه یک راکتور واقعی VVER است و نه یک راکتور واقعی بیبلیس. در اختلاط این دو تکنولوژی تغییرات عمده ای در ساختمان راکتور و خود راکتور اعمال شده است. از آنجا که نیروگاه بوشهر بدین ترتیب نخستین نمونه و به احتمال زیاد آخرین نمونه این گونه ادغام است انجام تحلیل های مربوط به سنجش ریسک های بالقوه سخت ضروری است. در این نبروگاه سیستم ها و عملیات متعددی وجود دارد که گردانندگان آن از آن ها بی خبرند. و تازمانی که اتفاق بدی نیفتد از آن ها خبری ندارند. من بدون در دست داشتن جزییات می توانم حدس بزنم که نرخ احتمال وقوع حادثه ای در مرکز راکتور بیش از احتمال وقوع آن در یک راکتور آب فشرده 1000 مگاواتی است. کمیسیون تنظیمات اتمی آمریکا (NRC) یک چنین نیروگاهی را ملزم کرده است که احتمال وقوع سالیانه صدمه ای به مرکز آن کمتر از یک در ده هزار باشد. من فکر نمی کنم که نیروگاه بوشهر حتی به نزدیکی چنین احتمالی برسد. اگرچه احتمال وقوع حادثه ای همچون حادثه چرنویل در بوشهر اندک است چرا که نیروگاه چرنویل دارای پوشش سیمانی حفاظتی نبود اما به خاطر تمام تغییراتی که برای جادادن راکتور اتمی روسی در ساختمان حفاظتی آلمانی در آن و سازه های اطراف آن صورت گرفته است هنگام وقوع حادثه ای سخت و صدمه ای به مرکز راکتور احتمال ناتوانی سازه ی حفاظتی در کنترل حادثه در داخل خود پایین است. همچنین سازمان (NRC) اعلام می دارد که نیروگاه های مشابه دارای احتمال شکستی کمتر از یک در هزار باشند. اما من فکر می کنم که احتمال وقوع حادثه در نیروگاه بوشهر بسیار بالاتر از این عدد است. و عاقبت این که در صورت ناتوانی سازه ی حفاظتی به هنگام بروز حادثه در کنترل آن می توان با احتمال بالا یقین کرد که مواد رادیواکتیو به صورت مختصری از ساختمان محافظتی به خارج نفوذ کند. من فکر نمی کنم که امکان خروج کامل مواد رادیواکتیو از این ساختمان وجودداشته باشد مگر این که کل گنبد محافظتی در هم فروریزد. به هر حال در صورت خروج مواد رادیو اکتیو، بسته به سمت و سوی باد و درجه حرارت فضای خارج ابر اتمی در ارتفاع معینی شکل گرفته و با باد حرکت می کند. این ابر در طی سفر خود دارای ریزش هایی به شکل عناصر رادیو اکتیو سنگین تر است و نیز مقداری از عناصر رادیو اکتیو آن با رطوبت و باران مخلوط می شود. عموما از آنجا که جهت حرکت باد از دریا به سوی خشکی است ابر اتمی در داخل خشکی حرکت می کند. این امر بالقوه به این معناست که ابر اتمی به فاصله ی چند روز می تواند به مراکز جمعیتی برسد. و بسته به سرعت حرکت توده ی هوا جمعیت بزرگی در معرض مواد رادیو اکتیو قرار گیرد. بسته به بزرگی ابر و نرخ فرو ریزی مواد مواد رادیو اکتیو نرخ قرار گرفتن کوتاه مدت و بلندمدت در معرض اشعه و مرگ و میر و جراحات متاثر از آن متغیر خواهد بود. از میان تاثیرات بلند مدت این حادثه می توان به بالا رفتن نرخ سرطان، نوزادن معیوب، عقیم شدن مردان و کاهش بهداشت عمومی، حتی تا چندین نسل اشاره کرده و نیز آلودگی زمین، درختان، و عاقبت آب های زیرزمینی واقع در مسیر ابر اتمی را به آن افزود.

باید توجه داشت که حتی در دوران عملیات عادی یک نبروگاه اتمی عدم توجه به مسایل ایمنی و تفصیلات عملیاتی و نگهداشت می تواند به خروج مواد رادیواکتیو به اتمسفر و محیط اطراف به شکل گازها، مایعات و مواد جامع صورت پذیرد و به طور بالقوه سواحل خلیج  را همراه با مزارع و اجتماعاتی که در اطراف نیروگاه زندگی می کند آلوده سازد.

البرز پدرام: آیا استاندارد جهانی خاصی در خصوص ساخت نیروگاه های اتمی وجود دارد؟ آژانس های بین المللی بر درستی و ایمن بودن این نیروگاه ها نظارت دارند؟

مسعود عزیزی: هر سازنده نیروگاه اتمی باید دستورات سازمان دولتی مربوط به نظارت بر استاندارد های فعالیت های اتمی را رعایت کند. مثلا در آمریکا همه ی راکتورهای تجاری تحت نظارت کمیسیون تنظیمات اتمی آمریکا (NRC) قرار دارند و در عین حال همه ی نیروگاه های اتمی دولتی آمریکا زیر نظر وزارت انرژی فعالیت می کنند. هر کدام از این ادارات دارای استانداردها و مقتضیات خاص خود در راستای امنیت و مراقبت از نیروگاه ها هستند. اما برخی از استانداردها همچون حداکثر میزان مجاز قرارگرفتن در معرض تششع برای مردم و کارکنان نیروگاه ها به وسیله ی مقررات فدرال آمریکا تعیین می شود. کمیسیون تنظیمات اتمی آمریکا (NRC) استانداردهای مربوط به ساختن و فعالیت راکتورهای اتمی خصوصی را تعیین می کند. و صدور اجازه ساختمان و عملیاتی کردن این گونه نیروگاه ها هم با آن است. این روندها در کشورهای دیگر دارای نیروگاه های اتمی مشابه اند اما از آنجا که بسیاری از سازندگان نیروگاهها امریکایی هستند مقررات ساختمانی وعملیاتی این نبروگاه های اتمی در کشورهای دیگر نیز با استانداردهای امریکایی همخوانی دارد. سازمان انرژی اتمی وابسته به سازمان ملل مسئول نظارت بر اقدامات امنیتی اتمی در کشورهای عضو خود است اما خود این سازمان نمی تواند مقررات ایمنی اتمی خاصی را بر کشورهای عضو تحمیل کند.

البرز پدرام: آیا در اروپا و امریکا نیروگاه های اتمی که برای تولید انرژی بکار گرفته می شوند همچون ایران تحت تدابیر امنیتی و اطلاعاتی قرار دارند و امکان نظارت کارشناسان و طرفداران محیط زیست وجود ندارد؟

مسعود عزیزی: در کشورهای دموکراتیکی همچون امریکا، اروپا و ژاپن قبل از صدور اجازه ساختمان نیروگاه های اتمی جلسات گفتگو با مردم برگزار می شود. مردم می توانند گزارشات مربوط به تاثیرات محیط زیستی نیروگاه پیشنهاد شده را بررسی کنند و با امتیازات و زیان های آن آشنا شوند. در عین حال گروه های خاصی همچون اتحاد دانشمندان نگران، کوشندگان محیط زیست و غیره وجوددارند که برای اطلاع از تفصیلات فنی نیروگاه های پیشنهاد شده در جلسات عمومی شرکت می کنند. اما پس از این که اجازه ساختمان نیروگاه صادر شد به دور آن خط حفاظتی سختی کشیده شده و مراقبت های امنیتی شدیدی برای جلوگیری از خرابکاری، یا هر نوع خطری که عملیات نیروگاه را تهدید کند در نظر گرفته می شود. کمیسیون تنظیمات اتمی آمریکا (NRC) اما همواره می تواند از نیروگاه بازدید کرده و عملیات و پرسنل آن را کنترل نموده و در صورت مشاهده هر گونه اهمالی نسبت به استانداردهای تعیین شده صاحبان نیروگاه ها را جریمه سنگین کند.

البرز پدرام: با توجه به گسترش علاقه ی کشورهای پیشرفته به انرژی های پاک ، روند ساخت نیروگاه های اتمی در سطح جهانی چگونه است. روند ساخت نیروگاه های هسته ای نسبت به دهه گذشته چه تغییراتی داشته است؟

مسعود عزیزی: باید به این واقعیت توجه داشت که سوخت فسیلی و به خصوص ذخیره جهانی نفت در حال تقلیل است به جدول زیر توجه کنید:

انرژی سبز همچون انرژی خورشیدی، بادی و آبی و انرژی حاصل از دمای زمین و غیره دارای محدودیت های عملیاتی و اقتصادی هستند مثلا انرژی آفتابی در کشورهای متعددی از جمله امریکا و اسپانیا مورد استفاده قرار می گیرد. اگرچه هر دوی این کشورها برای مصارف سکونت گاهها و مصارف محدود صنعتی سرمایه گذاری کرده اند اما همچنان نیروگاهی که بتواند با هزینه کمی بیش از صد مگاوات انرژی تولید کند در دست مطالعه است. و من خود در حال حاضر در طراحی و ایجاد چنین نیروگاهی دخالت دارم.

در سراسر جهان حدود 440نیروگاه برق اتمی وجود دارد اگرچه پس از حادثهTMI تیری مایل آیلند، در 1979 دیگر به ایجاد نیروگاه اتمی جدیدی در آمریکا اجازه داده نشده است و تنها در اوایل دهه 1980 دو نیروگاه که ساختمان آن در دست اتمام بود تکمیل شده اند برخی از کشورها همچون ژاپن، چین، تایوان، و چند کشور دیگر دست به ایجاد نیروگاه های برق اتمی زده اند. و در حال حاضر در قسمت های گوناگونی از جهان این گونه نیروگاه ها در دست ساختمان هستند.

در تحت نظارت یک دولت با ثبات و با وجود نظارت کارشناسانه و مقررات دقیق در مورد ساختمان راکتور عملیات آن و مسایل ایمنی نیروگاه یک چنین نیروگاهی می تواند به شدت بر توسعه یک کشور اثر مفید بگذارد. یک نمونه خوب از این مورد کشور فرانسه است که بیش از هشتاد در صد نیاز خود به نیروی برق را از نیروگاه های اتمی به دست می آورد.

 البرز پدرام: انرژی هسته ای در مقایسه با دیگر انرژی ها به صرفه است؟ به عبارت دیگر با توجه به میزان سرمایه گذاری لازم ، میزان انرژی تولید شده از این راه مقرون به صرفه است؟

مسعود عزیزی: همانگونه که در بالا گفتم نیروگاه های اتمی در رشد کشورها می توانند سخت مفید باشند استاندارد کردن نیروگاهها می تواند هزینه های سرمایه ای را تقلیل دهد و اعمال روندهای شدید نگاهداشت نیز هزینه های جاری را کاهش می دهد اما از نظر من نیروگاه اتمی بوشهر جه از لحاظ اقتصادی و چه از لحاظ ایمنی قابل قبول نیست ودلیل اصلی این نظر آن است که نیروگاه مزبور یک نیروگاه استاندارد نبوده و نظیر آن قبلا در جایی ساخته نشده است. به نظر من هدف پنهان در پشت کوشش برای ساختمان این نبروگاه بسیار پر خرج پس از انقلاب اسلامی 1979 نمی تواند تولید انرژی برق مورد نیاز باشد. و بیشتر در راستای تحقق جاه طلبی های اتمی جمهوری اسلامی عمل می کند.

منبع ایران پرس نیوز

دلیل سفر شتابزه بشار اسد به ایران

نام فرماندهان سپاه قدس در لیست متهمان ترور حریری

در باره سفر شتابزده و کوتاه «بشار اسد» رئیس جمهور سوریه به تهران، در برخی محافل سیاسی تهران زمزمه هائی آغاز شده است. بموجب این زمزمه ها، بشار اسد د رجریان سفر به ایران و ملاقات خصوصی با علی خامنه ای، گزارشی از پرونده تحقیقات انجام شده در باره قتل «رفیق حریری» به وی ارائه داده است. دراین گزارش نام چند تن از فرماندهان قدس سپاه پاسداران بعنوان متهم به مشارکت در ترور حریری آمده است.  این تحقیقات توسط «دتلو مهلیس» یکی از دادستان های آلمان انجام شده و رئیس پلیس لبنان از جمله این 33 نفر است که در این ترور دست داشته اند. در همین لیست 33 نفره نام چند تن از اعضای رهبری حزب الله لبنان و همچنین فرماندهان سپاه قدس جمهوری اسلامی ثبت شده است. پس از پایان سفر بشار اسد به ایران، بلافاصله خبرگزاری فارس – وابسته به سپاه- نوشت این تحقیقات انگیزه سیاسی داشته و در لبنان ارزش قانونی ندارد. ترور در لبنان اتفاق افتاده و شاکیان و متهمان لبنانی هستند.

 رفیق حریری، نخست وزیر اسبق لبنان در عملیات تروریستی بمب گذاری، 14 فوریه ۲۰۰۵ در بیروت کشته شد.

منبع پیک نت

مردانی دلیر در یاد وخاطره فرزندان ملت عرب عربستان(اهواز)

این نمایش پرده‌ای نیاز به جاوااسکریپت دارد.

ملاقات خالد حردانی با فرزندانش پس از سی و دو ماه

کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی: روز شنبه دوازدهم مهرماه، خالد حردانی زندانی سیاسی زندان رجایی شهر کرج پس از سی و دو ماه موفق به ملاقات با فرزندانش گردید.
حردانی که در سال ۱۳۸۵ و به دستور قاضی مرتضوی برای بار دوم از زندان اوین به زندان رجائی شهر کرج تبعید شده است، چندی پیش برای ملاقات حضوری با اعضای خانواده اش که مسیر طولانی اهواز تا تهران را طی کرده بودند با ممانعت مسئولان زندان مواجه گردیده بود.
به گزارش کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی، خالد حردانی، زندانی محبوس در زندان رجایی شهر کرج پس از سی و دو ماه، شنبه دهم مهرماه 1389 به مدت نیم ساعت توانست با فرزندانش دیدار و ملاقات داشته باشد.
این ملاقات به دستور مدیر زندان و با موافقت رئیس جدید بند 4 صورت گرفته است.
این زندانی سیاسی که در اسفند ماه سال 1385 به دستور قاضی مرتضوی و بصورت غیرقانونی از زندان اوین به زندان رجایی شهر تبعید شده است، به دلیل فعالیت حقوق بشری در داخل زندان چندین بار مورد ضرب و شتم قرار گرفته و به همین اتهام حکم زندان دریافت کرده است.

جاسوس نخلستان. قسمت سوم (آخر)

 حامد کنانی
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
يکشنبه  ۱۱ مهر ۱٣٨۹ –  ٣ اکتبر ۲۰۱۰

ننه صادق قوری کوچک سفید رنگی که به ظاهر آرام در کنارآتش نشسته بود را مرتب زیر نظر داشت. لحظاتی بعد قوری بخود لرزید و چایی درون آن شروع بجوشیدن کرد،پیر زن قوری را از آتش دور کرد تا چایی اش سنگین نشود. شوهرش سید طالب چایی تک جوش را بیشتر می پسندید تا چایی سنگین.
ننه صادق رو به شوهرش کرد وگفت:
از من میشنوی همین امروز پیش شیخ محمد طاهر برو و تعیین تکلیف بکن.
سید طالب گفت:همینه چاره ایی ندارم ،همین آلان هم باید رفت.
ننه صادق گفت:سید محمد برادر زاده ات و فواد را با خودت ببر،زایر حاچم هم مواظب آن قاتل باشد.
سید طالب خنده ایی کرد وگفت: ودع البزون شحمه*. زایر حاچم که از خدای خودش میخواد تنها در کناررسول بماند،توندیدی که همین دیشب چکار کرد او دو بار با شبریه اش* به رسول حمله کرد. اگر من آن جا نبودم او را کشته بود.
ننه صادق گفت:من جای زایر حاچم بودم همین کار را میکردم.
سید طالب سرش را تکان داد و به طرف چرداغ کوت الشیخ براه افتاد. چرداغ کاملا از خرما خالی بود بجز زایر حاچم که نگهبان آنجاست همه کارگران در این فصل از سال از چرداغ رفته اند. سید طالب به آنجا که رسید فواد را یواشکی صدا زد وهر دو بطرف منزل آیه الله خاقانی براه افتادند. بیت آیه الله خاقانی مملو از جمعیت بود.خیلی از مراجعه کنندگان از شهرهای دیگر ودهات اطراف به دیدار آیه الله آمده بودند.
آیه الله خاقانی مرجع تقلیدی که سالها در شهر نجف عراق مقیم بود و در آنجا علوم دینی را تدریس میکرد،اخیرا و در آستانه انقلاب به میهن خود باز گشته است ایشان از احترام و جایگاه والایی نزد مردم منطقه برخوردار بود او هیچوقت درد ورنج همشهریان و هموطنان خود را فراموش نکرد وبه همان اندازه که خواهان احقاق حقوق مردم عرب بود از حقوق صابئین مندایی ومسیحیهای منطقه نیز دفاع میکرد .می گویند قبل از انقلاب و در شهر نجف برای رعایت آن حقوق از خمینی تعهد گرفته بود. او در پیوستن مردم عرب به انقلاب نقش بسزایی را ایفا کرد ولی بعدها خمینی از تعهدات خود شانه خالی کرد. آیه الله خاقانی از ورود روحانیون به حوزه سیاست و دادن پستهای مهم وحساس به افراد ساواکی وعرب ستیز در خوزستان از خمینی نیز انتقاد کرد و به همین دلیل هم بدستور خمینی به قم تبعید شد وتا پایان زندگی اش در آنجا تحت اقامت اجباری قرار گرفت. در آن زمان مردم عرب آیه الله خاقانی را رهبردینی و معنوی خود میدانستند وتا به امروز هم به نیکی از او یاد میکنند.
سید طالب ماجرای شهید شدن پسرش صادق و دستگیری رسول و عدم اقرار به قتل اورا به آیه الله خاقانی گفت و آیه الله هم یکی از فرزندانش را برای دیدن متهم بهمراه سید طالب فرستاد.
وقتی که شیخ کاظم به جایی که در آن رسول زندانی بود رسید زایر حاچم تکبیر بلندی کرد و شبریه اش را از غلاف بیرون کشید و بطرف رسول دوید.
سید طالب شبریه را از دست حاچم گرفت وگفت که شیخ برای کشتن کسی نیامده است.
زایر حاچم خشمگین شد وبه شیطان لعنت فرستاد.
رسول لاغر ونحیف در گوشه اتاق نیمه تاریک چرداغ با دست وپاهای بسته افتاده بود. شیخ را که دید به خود لرزید.
شیخ به او سلام کرد و در کنارش نشست واز او دلجویی کرد و رسول هم کم کم آرام گرفت،سپس شیخ از بقیه خواست که تنهایشان بگذارند.
ساعتی گذشت وشیخ کاظم همچنان مشغول صحبت کردن با رسول بود از اتاق که بیرون آمد به سید طالب گفت که هیچ نتیجه ایی را نگرفتم او هنوز هم همه چیز را انکار می کند ولی من احساس می کنم که دارد دروغ می گوید.
شیخ مجددا بهمراه پدر مقتول به اتاق متهم بازگشت.این بار رسول کوتاه آمد و شروع به صحبت کردن کرد.موقعی که مامورین ساواک را به شیاطینی تشبیه کرد که فقط شکل ظاهریشان به انسان می ماند شیخ نیم نگاهی به سید طالب انداخت و فهمید که رسول دارد زمینه اعتراف خود را می چیند.دقائقی بعد رسول به گریه افتاد وخود را بطرف پای سید طالب انداخت. او به قتل وحشیانه پسرش صادق اعتراف کرد و پدر هم از قاتل خواست که ماجرای قتل فرزندش را بطور مفصل برایش بازگوید.
رسول گفت: من از ناچاری این کار را کردم چرا که ساواک به من خیلی فشار آورد و نه تنها تهدید به مرگم کردند بلکه خواهرم صفیه و دو دخترش را به گروگان گرفتند.
او گفت که پس از رفتن صادق به عراق و اعدام شیوخ عرب ترس و وحشت عجیبی بر من چیره گشت .آن موقع من خیلی احساس تنهایی میکردم ،بیشتر شبهایم را کنار شط می گذراندم ،به آن سمت آب که می نگریستم انگار که صادق را می دیدم بارها هم بفکر فرار به بصره و پیوستن به صادق افتادم اما چهره خواهرم صفیه جلویم می آمد و به من می گفت که ما کسی را جز تو در این دنیا نداریم و من هم از رفتن منصرف می شدم تا اینکه یکشب که لب شط بودم ماشینی آمد وقشنگ پشت سر من ایستاد دو نفر لباس شخصی از آن پیاده شدند وبطرف من آمدند به من که رسیدند خود را مأمور آگاهی معرفی کردند واز من خواستند برای نیم ساعتی همراه آنها به اداره آگاهی بروم ،داخل ماشین که شدم سرم را تو کیسه کردند و بعد دستبندی به دستهایم زدند و ماشین هم براه افتاد.
برای دو هفته مرتب از من بازجویی شد و گاهی هم بی سبب با مشت ولگد به جون من می افتادند بیشتر از سید صادق ورابطه ام با خانواده سید طالب می پرسیدند و چرا همیشه شبهایم را لب شط می گذراندم و من هم همه چیز را برایشان گفتم پس از آن به یک سلول انفرادی منتقل شدم.در آن سلول از بازجویی وشکنجه خبری نبود تا اینکه یک روز درب سلول را باز کردند وبرایم لباس نو وحوله و صابون آوردند واز من خواستند که به حمام بروم ولباسهای نو را بپوشم چون ملاقات مهمی دارم.
در ابتدا فکر کردم که خواهرم صفیه یا عمویم سید طالب به ملاقاتم آمده اند ولی بعد فهمیدم که ساواک برایم خواب بدی دیده بود.
آنها به من گفتند که ما می خواهیم شما را از فقر وبدبختی نجات دهیم وآینده ات را برایت تضمین کنیم اما شرط وشروطی داریم وباید آنها را اجرا کنی تا جایزه بزرگت را بگیری. شرط اساسی ما آن ماموریت مهمی است که به شما محول میشود تو باید آن را به نحو احسن اجراء کنی در غیر اینصورت شما را خائن ومیهن فروش میدانیم و به جرم خیانت به کشور وشخص شاهنشاه محاکمه می شوی و حتما سزای خیانت را خوب میدانی!. ازنقشه آنها که مطلع شدم تصمیم گرفتم که ماموریت را نپذیرم ولی در یک لحظه فکری به نطرم آمد با خود گفتم که من بارها فکر رفتن به آن ور آب را کردم، حالا که با کمک ساواک دارم می روم آنجا که رسیدم به سادگی میتونم زیر قولم بزنم پس نباید این فرصت طلایی را از دست بدهم .فکر کردم آن ور آب که برسم از دست ساواک در امانم و با این باورآن ماموریت لعنتی را پذیرفتم.
یک هفته بعد من آن ور آب بودم به شهر بصره که رسیدم آن مامور بظاهر قاچاقچی که عبورم داد وتا شهر بصره هم همراهم آمد در آنجا غافلگیرم کرد او نامه ایی از خواهرم صفیه و همچنین عکس خواهرم وبچه هایش را جلویم گذاشت و گفت که آنها فعلا مهمان ساواک هستند وزندگی وشرف خواهرت و دخترهایش دست ساواکیها است پس سعی کن که نقشه را دقیق اجراء کنی تا گزندی به آنها نرسد.
طبق آن نقشه لعنتی من نباید مستقیم به سراغ صادق بروم بلکه در ابتدا باید خود را به پلیس شهر بصره بعنوان مبارز عربی که مورد تعقیب نیروهای امنیتی ایران است به کشورعراق پناه ببرم. بعدها به قهوه خانه های شهر مراجعه کنم و بگویم که برادری دارم که او نیز به عراق پناهنده شده است و از او آدرسی ندارم و نام و مشخصات او را به مردم بدهم من هم همین کار را کردم یکماه گذشت تا خبر رسیدنم به صادق رسید و او هم سریع به سراغم آمد.آن روز صادق اصرارکرد که باید پیش او بروم ودر کنار زن وبچه هایش زندگی کنم ومن هم نپذیرفتم.صادق و زن وبچه هایش در نخلستانی در بیرون شهر بصره زندگی میکردند.
دو ماه گذشت ومن وصادق هم مرتب همدیگر را می دیدیم در این مدت رابط ساواک هم مرتب پیش من می آمد واز من گزارش می برد تا اینکه یک روز و به توصیه ساواک صادق را به بهانه دیدن میهنمان ولو از دور به نخلستانی درساحل غربی شط العرب کشاندم. ما که با خود غذا برده بودیم آن روزتا غروب در آنجا ماندیم آن روزبه صادق خیلی خوش گذشت او می گفت که امروزانگار پدر ومادرم را از نزدیک دیده ام واز من خواست که همیشه این کار را بکنیم ومن هم قبول کردم .چندین بار با هم به آن نخلستان رفتیم تا اینکه یک روزپیام ساواک را دریافت کردم آنها هفت تیر و قمه وقایق کوچکی را داخل نیزارهای ساحل شط برایم گذاشتند و از من خواستند که ماموریتم را به اتمام برسانم.
روز بعدش هم پیش صادق رفتم و از او خواستم که با هم به آن نخلستان برویم و او هم قبول کرد. مثل همیشه تا غروب آنجا ماندیم من هم به بهانه قضای حاجت داخل نیزارهای کناره ساحل رفتم واز وجود قایق و لوازم دیگر مطمئن شدم و هفت تیر کوچکی که در بین آن وسایل بود را آماده شلیک در جیب دشداشه ام *مخفی کردم . پس ازغروب آفتاب حین بازگشت و موقعی که از بالای گنطره* می گذشتیم از پشت سر بطرف صادق شلیک کردم او به دور خود چرخید و به درون کانال آب سقوط کرد.سر او را بریدم و به طرف قایق رفتم و پارو زنان به ایران باز گشتم.
زایر حاچم که پشت درب اتاق اصطراق سمع میکرد به رسول حمله کرد ولی شیخ کاظم جلوی او را گرفت او حسابی خشمگین بود به رسول لعنت فرستاد وگفت: کاشکی بجای شیر مادرت شیر سگ به تو می خوراندند تا شاید وفاداری را از سگان  به ارث می بردی.
فواد و توفیق و مکی به سراغ چوب وطناب رفتند تا چوبه دار را برای رسول آماده کنند و رضا پسر آقای محمودی هم جلوی رسول آب ونان گذاشت تا گرسنه وتشنه بالای دار نرود.حاج حسون هم مرتب توی گوش رسول الموت حق الموت حق* می گفت وقرآن می خواند.
سید طالب از برادر زاده خود سید محمد خواست که پیش ننه صادق برود واز او بپرسد که اگر دوست دارد بیاید و اعدام قاتل پسرش را از نزدیک ببیند.
ظهر که شد جمعیت انبوهی داخل نخلستان منتظر آوردن قاتل و اعدام وی بودند.شعراء بیاد صادق ودیگر آزادیخواهان مرتب شعر می خواندند ومردم هم یزله کنان دایره وار به دور چوبه دار می چرخیدند.ساعتی بعد طناب دار دور گردن رسول بود و همه منتظر بودند تا سید طالب انتقام خون پسرش را از او بگیرد.
پیر مرد تمام نیروی خود را جمع کرد و کنار قاتل رفت وبا صدای بلند این چنین گفت:همشهریان من از اینکه یاد وخاطره پسرم صادق و رفقایش را زنده نگه داشتید از یکایک شما متشکرم ولی این را باید بدانید که با اعدام رسول انتقام خون فرزندم را نخواهم گرفت چرا که رسول در برابر ارزش ومنزلت فرزندم صادق پشه ایی بیش نیست،ما همه قربانیان آن ستم وظلمی هستیم که دهها سال است به بهانه دفاع از ایران و حفظ تمامیت ارضی کشورمان به یکایک ما روا شده است.ستمگران برای حفظ قدرتشان جهل ونادانی را در بین ما ترویج دادند.آرزوی صادق ودگر آزادیخواهان این مرز وبوم هم فقط با بالای دار بردن آن جهل ونادانی محقق خواهد شد وگرنه رسول هم همانند همه ما قربانی جهل ونادانی است و سپس بالای چهارپایه رفت وطناب دار را از دور گردن رسول برداشت و او را از مرگ حتمی نجات داد.
چهار ماه بعد که ماجرای کشتار چهارشنبه سیاه خلق عرب درنهم خرداد سال ۱٣۵٨ اتفاق افتاد مردم شهر از مزدور نقابداری صحبت میکردند که نیروهای سرکوب و فالانژیست ها را یاری می داد.
زایر حاچم قسم میخورد که آن نقابداری که نیروهای امنیتی را به چرداغ کوت الشیخ آورد وسید محمد عبودی برادر زاده سید طالب را دستگیر کرد کسی جز رسول نبود.
سید محمد عبودی مبارز آزادیخواهی که سالیان درازی در زندانهای شاه بسر برده بود عاقبت در سال ۱۹٨۶ میلادی در زندان کارون اهوازبه نا حق بالای چوبه دار رفت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
• ودع البزون شحمه:ضرب المثل محلی است که معنایش چربی را نزد گربه امانت گذاشتن است کنایه از آن کسی است که چیزی را نزد یک فرد نا مطمئن به امانت بگذارد.
• شبریه: یک نوع خنجر کوچکی است.
• چرداغ:کارگاهی که در آن خرما را می پزند واز آن شیره تهیه می کنند.
• دشداشه:لباس بلند عربی است.
• گنطره:پل کوچک کانال آب در نخلستان که معمولا ازتنه خشک درخت خرما تشکیل میشود.
• الموت حق:یعنی مرگ حق است ونباید از آن هراسید.

خالو سلمان

حامد کنانی
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
پنج‌شنبه  ۵ آذر ۱٣٨٨ –  ۲۶ نوامبر ۲۰۰۹

سلمان با کوفیه شطرنجی و دشداشه قهوه ایش در حالیکه یک خورجین خالی در تک دست خود داشت با پای لنگان اززیر دکل نگهبانی گذشت وازهمان پائین برای سرباز وظیفه ای که در بالای دکل ایستاده بود دست تکان داد، سرباز که منتظر رسیدن سلمان به زیر دکل بود از آن بالا وبا صدای بلند سلمان را صدا زد و گفت: آهای سلمان مین خور امروز نهار پیش ما بیا قلیه ماهی داریم عجب ماهی خوبیه ها، ازاون کوسه ماهی هایی که دوستشان داری، وسپس خندید.
سلمان با شنیدن کلمه کوسه ماهی به خشم آمد وخورجین کهنه ومندرس خود را به زمین انداخت وبجای آن پاره سنگی را بدست گرفت و بطرف سرباز بالای دکل پرتاب کرد سنگ تا سینه دکل نرسیده به زمین برگشت وسرباز هم قاه قاه خندید. در این هنگام رضا از اتاقک بلوکی کوچکی که روبروی دکل قرار داشت خارج شد وبه سرباز وظیفه غرید.
با شنیدن صدای رضا سلمان آرام گرفت وبه رضا سلام کرد.
رضا هم تبسمی کرد وگفت: به دل نگیر خالو اون فقط میخواد شوخی کنه برو بسلامت،برگشتی چایی ات آماده است،در حالیکه سلمان لنگان لنگان دور میشد گفت: خالو یادت نره چایی ام سنگین باشه ها!
رضا سرباز وظیفه ای است که پنج ماه پیش به این نقطه مرزی آمده بود از همان روزهای اول رسیدنش وآشنایی با سلمان اعتماد او را جلب کرد مادر رضا از ساکنین کوت الشیخ بود او بهمراه خانواده اش در ابتدای جنگ به بندر بوشهر رفته بودند. سلمان هر وقت به پول نیاز می داشت به مرز می آمد و توی میدان مین می رفت او مینها را خنثی میکرد وسپس مواد منفجره وچاشنی مینها را به پاسگاه تحویل میداد وپوکه فلزی وخالی مینها را با خود می برد تا بفروشد.
از آن روزی که رضا به منطقه آمد وبا سلمان آشنا شد رفتار سلمان هم حسابی تغییر کرد او پیش از این با کسی سر صحبت را باز نمی کرد، هروقت سربازی را می دید با چشمان سیاه ودرشتش اطرافش را می پائید و به عربی برای خود چیزی میگفت. این اواخر خبری از آن نگاههای غریبانه سلمان نبود،.رضا هم همیشه با یک لیوان چای سنگین از اوپذیرایی میکرد، رضا خیلی سعی کرد که سلمان را از این کار خطرناکی که هفته ای دو سه بار انجام میداد منع کند به او میگفت توکه یه پایت رو چهار سال پیش توی این میدونها از دست دادی چرا دوباره اینجاها برمیگردی؟ برو یه جایی برای خودت کاری پیدا کن.
سلمان خنده ایی کرد و گفت،با این سن وسال وبا یه دست وپایی که دارم کی بیاد به من کار بدهد، از دریا وکوسه ماهیهایش که متنفرم،گدایی هم که از آن من نیست،تازه اگر مین منفجر نشه ومنو نکشه گرسنگی که منو خواهد کشت خالو؟
یکبار رضا جلوی ستوان ستوده ایستاد واز او خواست که حداقل این پیرمرد بیچاره را از رفتن توی میدان مین منع کند،ستوان ستوده خنده ای کرد وگفت:سلمان مین خور رو میگی، این لامسب مثل خوره افتاده به جون میدانهای مین منطقه،این جانور از اون خلق عربهاست بزار به جهنم واصل بشه تو که با اون بحث نکردی تا بفهمی چه جانوریه اون تا حالا خرمشهر رو محمره میدونه.
ستوان ستوده که رفت رضا رو به احمد همسنگر خود کرد وگفت: یه زمانی این مردم امور محلی خودشان را خودشان می چرخاندند همین خرمشهر که آن زمان محمره خوانده میشد آبادتر ازکویت بود و مردمش ایرانی تر از امروز بودند،ما آمدیم وخود را ایرانی تراز اونها معرفی کردیم و آنها را به حاشیه راندیم ، برای آنها از تهران تصمیم گیری کردیم از آنجا شهردار وفرماندار فرستادیم تا اینکه آنها را به این روز سیاه نشاندیم وحال از خود می پرسیم که چرا اینها از ما بیزارند.
احمد آهی کشید وگفت: درس معلم ار بود زمزمه محبتی ،جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را.
رضا ادامه داد: باور کن احمد جان همین سلمان رو که می بینی مادرم می گفت، زمانی ازخود لنج داشته توی کوت الشیخ برای خود کسی بوده خود این پیرمرد نگون بخت برایم گفت، که دو روز قبل از شروع جنگ وپس از بارگیری در بندر چویبده بمقصد کویت حرکت کردیم ولی اگر آن گروهبان لعنتی آن روز جلوی لنجمان سبز نمی شد روز بعدش ما کویت بودیم، او از من رشوه خواست ومن تسلیم خواست او نشدم به او گفتم،اگر لازم باشد به شهر قم پیش امام خمینی خواهم رفت واز دست تو شکایت خواهم کرد آنزمان حال وهوای دگری داشتیم گمان می کردیم که انقلاب آمده همه چیزمان را بهتربکنه ولی همه چیزمان بدتر شد، آن شب آن گروهبان لعنتی یک ذره عقب نشینی نکرد وترسی بدل راه نداد واجازه حرکت را به لنجمان نداد خلاصه آن شب ما در لنج بیحرکت ماندیم صبح روز بعد من با صدای انفجار مهیبی بیدار شدم صدا صدای خمپاره بود که روی عرشه لنجمان منفجر شد من سریع به بالا رفتم خبری از جاشوها نبود هیچکدام روی عرشه نبودند گویا خود را به آب انداخته بودند،چشمم به پیکر بی جان علی افتاد تنها فرزندم علی با چشمانی باز وبدنی خونین روی عرشه افتاده بود در این هنگام اتش ازداخل موتورخانه لنج به بیرون زبانه کشید بوی سوختن ودود آسمان لنج را پر کرد علی را بلند کردم وقبل از منفجر شدن بشکه های گازوئیل خود را به آب انداختم سعی کردم جسد بی جان وخونین علی را باخود طرف ساحل بکشانم اما کوسه ها که بوی خون به مشامشان رسید به ما حمله کردند من با دستان خالی با کوسه ماهیها درگیر شدم وبعد چیزی را بیاد نیاوردم، چند هفته بعد وقتی که چشمهایم را در بیمارستان باز کردم همسرم حکیمه غمگین وسیاهپوش بالای سرم بود، بعدها فهمیدم که در آن حادثه کوسه ماهیها بازوی راستم وجسد علی را با خود برده بودند. دو سال بعد هم حکیمه توی این دنیا تنهایم گذاشت وبه علی پیوست،سالها گذشت و عاقبت به کوت الشیخ بر گشتم ودر منزل قدیمی خودمان که هم اکنون خرابه ای بیش نیست نشستم ،شبها تا دیر هنگام زیر برحیه ایی که حکیمه با دستان خود توی حیاط در جوانی کاشته بود می نشینم هروقت این درخت نخل را دیدم یاد حکیمه افتادم،احساس میکنم که حکیمه بالا سرم ایستاده است.
احمد گفت:عجب داستانی داره این خالو سلمان،رضا کتری را پراز آب کرد و بر روی گاز پیک نیک گذاشت دستی به جیب خود زد تا کبریت را پیدا کند ولی احمد فندک سیگارش را روشن کرد وبطرف گاز پیک نیک برد، در این هنگام صدای انفجار مهیبی سقف حصیری اتاقک را لرزاند رضا واحمد هر دو به طرف بیرون دویدند،اسماعیل بالای دکل در حالیکه دوربین را جلوی چشمان خود گرفته بود مات ومبهوت دستش را بطرف میدان مین نشانه گرفت، احمد نگاهی به دو توده ابر سیاهی که بالای میدان مین بودند انداخت وگفت: خدایا این دفعه مین دوطبقه بود.
رضا زانو زد وبه روح خالو سلمان رحمتی فرستاد.

حامد کنانی
۲۵-۱۱-۲۰۰۹
لنج:کشتی کوچک
کوت الشیخ محله ای بزرگ در شهرخرمشهر
خالو:دایی
برحیه:یکنوع درخت نخل در جنوب
بندر چویبده:بندری کوچک درنزدیکی آبادان
مین دوطبقه:ابتدا یک مین را زیر خاک میگذارند وسپس یک سیم بسیار نازک به چاشنی آن وصل و آنرا را به سطح پائینی مین دوم که بالاتر از آن قرار میگیرد وصل میکنند.

«معلمی شغل انبیاست»

حامد کتانی

خبار روز: www.akhbar-rooz.com
آدينه  ۲۴ ارديبهشت ۱٣٨۹ –  ۱۴ می ۲۰۱۰

سی ویک سال پیش خمینی گفت: معلمی شغل انبیاست وبعد از آن بود که قشر عظیمی از معلمان صادق کشورمان به سرنوشتی همچین سرنوشت انبیای خدا دچار شدند در این مدت معلمانی که واقعا کار پیامبران را که همانا آموزش وبالا بردن سطح اگاهی افراد یک جامعه و مبارزه با هرگونه جهل ونادانی بود را در پیش گرفته بودند همگی در معرض فقر وتنگدستی ومحرومیت قرار گرفته یا متحمل زندان وشکنجه وتبعید و اعدام شدند.
خمینی در بیان خود صادق بود واین جمله را به زبان آورد تا زنگ خطری در گوش اربابان اصلی ودست نشاندگان خود در اداره رژیمی بنام جمهوری اسلامی باشد ولی ما بندگان مطیع و از همه چیز بی خبر خمینی را احسنت و صد آفرین گفتیم واین جمله را چون آیه ای منزّل شمردیم، در حالیکه این جمله خمینی بطور ساده می گفت: «هشدار باشید از معلمی که کار آن بت شکنی است»، خمینی خوب میدانست که در طول تاریخ انسانی این معلم بود که پتک بدست بت وبت پرستی را می کوبید و همیشه و در همه اعصار بعنوان خطری جدی برای ستمگران و جاهلان تاریخ مطرح بود.
در طول این سی ویک سال گذشته تاکنون آن ستمگر و کاخ نشینی که معلم را دشمن سرسخت خود ونظام خود می دید هیچگونه فرق وتفاوتی میان معلمان ایرانی قائل نشد وهمه معلمان راستین را از هر قوم وملیت و عقیده را به یک چشم می دید وبه همان شیوه ایی که شاه صمد بهرنگی وماهی سیاه کوچولویش را تحمل نکرد این جانیان عمامه پوش و دست نشاندگان آنان هم همان روش وشیوه را دنبال کردند ومی کنند.
یکی از این دست نشاندگان آخوندی عباس جعفری دولت آبادی دادستان سابق اهواز است. این شخص که در کارنامه خود اعدام ظالمانه وغیرقانونی چندین معلم عرب اهوازی را دارد هم اکنون دادستان تهران و مورد حمایت مقامات عالی کشور است.
این جنایت پیشه با هماهنگی نیروهای اطلاعاتی وبا استفاده از عناصر نفوذی ومزدور خود مواد منفجره و یا بمب های خنثی شده وغیر قابل عمل در حوزه شخص مورد نظر به هر شیوه ایی قرار می دهند و بعد از آن اقدام به دستگیری آن فرد می کنند وبر این اساس حکم اعدام را صادر ومورد اجراء قرار می دهند، این دادستان قاتل که در واقع کار او عدل و داد را از مردم ستاندن است با همین حیله و شگرد توانست که معلم عرب اهوازی ریسان سواری و دو برادر معلم دیگر محمدعلی سواری و جعفر سواری و همچنین زامل باوی را بالای دار ببرد و جا دارد که از صراحت وغیرت و انسانیت أقای عمادالدین باقی تشکر کنم چرا که ایشان با صراحت موضوع دسیسه چینی و مدرک سازی علیه این معلمان عرب مظلوم را بطور علنی در دیدار با اهالی این قربانیان که برای دادخواهی به تهران رفته بودند مطرح کرد واز مسئولین قوه قضائیه این سئوال را کرد که چرا شخصی که مواد منفجره را در حوزه این بیگناهان قرار داده ومعلوم الهویه است وتمامی متهمان پرونده از او یاد کرده اند و در حقیقت متهم ردیف اول پرونده می باشد هم اکنون آزاد و در شهر اهواز موجود می باشد.
آری آقای عباس دولت آبادی از تجربه کاری خود در اهواز که همانا دسیسه چینی وصدور حکم اعدام و اجرای غیر قانونی حکم صادره که به قول آقای عبدالکریم لاهیجی فقط برای زهر چشم گرفتن از جامعه بود استفاده کرد و این بار در نقطه ایی دیگر از کشورمان و از ملتی دیگر پیامبری را بهمراه چهار مبارز عدالت خواه و برابری طلب را مظلومانه روانه چوبه دار کرد.
طبق اظهارات آقای خلیل بهرامیان وکیل مدافع فرزاد کمانگر وشیرین علم هولی قوه قضائیه ودادستان تهران بدون اینکه سند ومدرکی بر علیه متهمان ارائه دهند یا اینکه به پرونده متهمان اجازه طی مراحل قانونی را بدهند اقدام به اجرای عجولانه این احکام ظالمانه کردند.
درست است که مسئولان در مانده نظام بی ستون جمهوری اسلامی با این اعدامهای ظالمانه ملیونها انسان آزاده را در ایران ودر جهان به سوگ نشاندند و غبار غم واندوه بر دلها افشاندند ولی در عوض این احساس را ندانسته به همه ایرانیان از هر قوم و ملیت و عقیده القاء کردند که ما همه دشمن واحدی داریم و فقط و فقط با هم و در کنار هم می توانیم در جلوی ظلم وبی عدالتی وتبعیض نژادی و دینی در ایران بایستیم .
به امید آن روزی که کشوری آزاد و آباد برای همه و متعلق به همه داشته باشیم.

لندن
۱٣/۰۵/۲۰۱۰

مهرزاد بروجردی: هویت ایرانی در حسرت گذشته- در تمنای اصالت

فرید ادیب هاشمی

گفت و گو با دکتر مهرزاد بروجردی به مناسبت انتشار کتاب «تراشیدم، پرستیدم، شکستم»

دکتر بروجردی در کتاب تازه خود نیز همچون کتاب دیگرش، روشنفکران ایران و غرب، روشنفکری در ایران را در مرکز توجه خود قرار داده است. او با نقل گفته ی ژان پل سارتر، روشنفکر را به ریگی در کفش جامعه تشبیه می کند که باید وجدان جامعه را نسبت به پندارها و تعصب های چیره، به چالش بکشد.

 «مهار جهانی شدن؛ چالشی پیش روی نهضت بومی سازی» عنوان یکی از سرفصل های کتاب تازه دکتر بروجردی است. اودر این گفت و کو با تاکید بر وجود «تمنا ی اصالت» در بین ایرانیان می گوید ما این گونه می اندیشیم که چرا باید جیره خوار سفره فکری غرب باشیم؟ اما وقتی از قلمرو شعار خارج می شویم و می پرسیم که طی سی سال گذشته این شیوه تفکر چه خوراکی برای شام فکری جامعه بر سر سفره آورده است؟ جز یک سری نقدهای پیش پا افتاده علوم اجتماعی غرب و انتقادهای اخلاقی از جامعه، فرهنگ، سیاست وعلم غرب، دستاوردی نمی یابیم. او معتقد است که به خاطر جو سیاسی چیره در ایران، این مساله بیشتر شعار بوده تا یک واقعیت.همانطور که زمانی نیز شعار وحدت حوزه و دانشگاه مطرح شد اما هیچگاه به واقعیت نپیوست.

 دکتر بروجردی از بیگانه ستیزی موجود در فرهنگ ایران به عنوان «یک راه حل بسیار ساده و ابتدایی برای تبرئه وجدان جمعی» یاد می کند و بر این باور است که «ما به جای یافتن سهم خود در انحطاط فکری کنونی و زوال حکومتهای افتخار آمیز گذشته، همه ی تقصیرها را به گردن بیگانه می اندازیم . گستردگی تئوری توطئه در میان ما ایرانی ها نیز نشانه ی همین رویکرد فرافکنانه است». به اعتقاد او، این در واقع ادامه ی همان سنت تنبلی فکری است که از دیرباز با آن خو گرفته ایم. یاد نگرفته ایم که پوسته را بشکافیم و به عمق مسائل بنگریم. تمرین نکرده ایم که از خود، سوالهای سخت بپرسیم و به جای نشانه رفتن انگشت اتهام به طرف دیگری، خود را مورد خطاب قرار دهیم و ببینیم که چه نقشی در بروز مشکل داشته یم.

 او رفتار جمهوری اسلامی با روشنفکران را در قیاس با دیگر حکومت ها در ایران، تافته ای جدا بافته می داند و می گوید: جمهوری اسلامی در واقع از روشنفکران می خواهد که فقط مجیز گوی حکومت باشند و نقشی جدی تر از آن برایشان قائل نیست. اگر روشنفکر از این دایره قرمز پا بیرون بگذارد باید مجازات پس دهد.

مشروح گفت و گو با دکتر مهرزاد بروجردی را در ادامه بخوانید:

 تکیه به زور، عمر طولانی برای حکومت ها نخواهد آورد

 «درک سیاسی روشنفکران ایرانی» عنوان یکی از فصل های کتاب تازه شماست که به زبان فارسی و در ایران منتشر شده است. شما می گویید نقش روشنفکران در قلمرو سیاست ورزی، آموزش فن تبدیل کردن زورگویی به قانونمندی به گروه حکومت پیشگان است. آیا منظورتان این است که روشنفکران می بایست به حاکمان بیاموزند که چگونه پایبند قانون باشند یا اینکه روشنفکران باید به مردم بیاموزند که چگونه حاکمانشان را در چارچوب قوانین محدود کنند تا دچار بلایایی چون دیکتاتوری و خودکامگی نشوند؟

 روشنفکران به سان یک طبقه بینابینی، باید در ِ گفتگو با هر دو سو، مردم و حکومت، را باز کنند. گرچه روشنفکران وظیفه سنگینتری برابر مردم دارند که بر وظیفه آنها برابر دستگاه حکومتی پیشی می گیرد. روشنفکر با دانشی که بر وقایع و شرایط پیرامونی خود دارد، جلوتر از جامعه حرکت می کند. ژان پل سارتر، روشنفکر را به ریگی در کفش جامعه تشبیه می کند که باید وجدان جامعه را نسبت به پندارها و تعصب های چیره، به چالش بکشد. اما رابطه روشنفکر با سیاستمداران و حاکمان سئوالی است که از زمان افلاطون و ارسطو مطرح بوده و هنوز هم هست. در ایران هم پژوهش هایی در باره اندرزهای روشنفکران به حاکمان، که در ادبیات فارسی به عنوان «نصیحت الملوک» از آن یاد شده، صورت بسته است. در غرب هم از دوران ارسطو تا عصر ماکیاولی و هابز این مساله بین روشنفکران مطرح بوده که طبقه حاکم نمی باید و نمی تواند در دراز مدت تنها با به کار بستن زور حکومت کند. آنتونیو گرامشی، نظریه پرداز ایتالیایی، ازضرورت ایجاد عنصر هژمونی در جامعه یاد می کند و تاکید دارد که اگرحکومت ها خواهان حیات طولانی اند نمی توانند به زور تکیه کنند.

 رابطه روشنفکر و قدرت

 در اینجا مایلم دو نکته را مطرح کنم؛ اول اینکه گفت و گو با حاکمان به وجود گوش شنوا در حاکمیت نیاز دارد. همکار دربندمان آقای زید آبادی، مدتها قبل از انتخابات سال گذشته، از روشنفکران خواسته بود که چون گوش شنوایی در درون حاکمیت وجود ندارد، بهتر است که روشنفکران به نشانه ی اعتراض، سکوت پیشه کنند. دوم آنکه روشنفکران گاه به جای گفت و گو با حاکمان ، خود وارد حاکمیت شده اند و خواسته اند که با دردست گرفتن قدرت نظراتشان را پیش ببرند. نظر شما چیست؟

 من با سکوت اختیار کردن روشنفکران موافق نیستم. چرا که این سکوت با فلسفه وجودی روشنفکران ناسازگار است. البته می توان در گیر و دار جدال های سیاسی روزمره و بر اساس محاسبه ی سود و زیان گاهی سکوت اختیار کرد اما در یک نگاه دراز مدت به نقش روشنفکران، سکوت اختیار کردن روشنفکران را هم ارز مهر تائید زدن آنان برجریانهای اجتماعی،دستگاه سیاسی وعرف و عادتهای ناروای اجتماعی می دانم وناسازگار با فلسفه وجودی روشنفکر می شناسم.

 رابطه روشنفکران با قدرت را نیز می توان در سه لایه طبقه بندی کرد؛ لایه اول، تنها نظاره گر رفتار حاکمان بودن و سکوت کردن است که با تعریف ما از مفهوم روشنفکر ساز گار نیست. نمونه های این نگاه به کاروبار روشنفکری را می توان در گفته هایی چون «هنر برای هنر» و یا «قطار خالی سیاست» پیدا کرد. لایه دوم، نظارت بر قدرت، ناقد حکومت و نحوه حکومت مداری حاکمان بودن است. لایه سوم آن است که روشنفکر با نظر در شرایط خاص اجتماعی و تاریخی جامعه، وارد بازی قدرت شود و به روشنفکر- دولتمدار تبدیل شود. نمونه های زیادی از این دست روشنفکران در دوران رضا شاه پدیدار شده اند.

 من در کتاب تازه ام در چهار فصل به تاریخ دوران رضا شاه پرداخته ام. حرف من این است که بسیاری از روشنفکران آن دوره به خاطر شرایط خاص تاریخی، از جمله آشوب اجتماعی- سیاسی در دوره سیزده ساله ی بین شکست انقلاب مشروطه و کودتای رضا خان، به این نتیجه رسیده بودند که مملکت در حال ازهم پاشیدگی است و شکل دادن یک ایران نوین، ضروری است. بسیاری از این افراد وقتی رضا شاه به حکومت رسید، چاره کار را در این دیدند که وارد بازی قدرت شده و جزئی از نظام سیاسی جامعه شوند. این، گروهی از روشنفکران و فرهیختگان زمانه را گرد هم اورده بود؛ از ذکاءالملک فروغی تا ملک الشعرای بهار، احمد کسروی، فخرالدین شادمان، علی اصغر حکمت،علی اکبر داور و دیگران. در خارج از ایران نیز در اروپای شرقی شاهد بودیم که واسلاو هاول به عنوان رهبر مخالفان فعالیت کرد و به ریاست جمهوری هم رسید. در فرانسه نیز بسیاری از افراد مهم در عرصه ی فکر و اندیشه ی جامعه عهده دار مقامهایی چون وزارت فرهنگ در دولت این کشور شدند. بنابراین من مدافع این نگاه نیستم که به خاطر یک فلسفه منزه طلبی، روشنفکران نباید هرگزوارد دستگاه قدرت شوند. آنچه روشنفکر باید به آن بیاندیشد این است که آیا با مشارکت در نظام حکومتی و تبدیل شدن به جزئی از بوروکراسی دولت، می تواند در هدایت جامعه به سوی آمال و آرزوهایی که در خاطر دارد(دمکراتیزه کردن جامعه یا پیشرفت اقتصادی) ایفای نقش کند یا خیر؟ به نظر من برداشت هایی که در گذشته از مفهوم روشنفکر وجود داشت و آن را هستی ای خارج از مدار قدرت و تنها ناقد و ناظر آن می دید، تمامی گونه های روشنفکر را در بر نمی گیرد.

 دلباختگی ایرانیان به میراث گرایی و وظیفه روشنفکران

 کتاب تازه تان فصلی دارد به نام «گفتاری درباره نگاه ملی گرایانه به هویت ایرانی». یادم هست شما در مجله «کیان» هم مقاله ای داشتید با عنوان گفتگویی درباره دریافتهای ملی گرایانه از هویت ایرانی. درآن مقاله به رابطه ی این نگاه ملی گرایانه و تاریخ نگاری هم اشاره کرده بودید و با ذکر مثال «حمله اسکندر» خواستار توجه به تاریخ نگاری ناقدانه شده بودید. «گذشته ی افتخار آفرین ما ایرانی ها» ظاهرا سنگین تر ازآن است که روشنفکران جرات نقد آن را به خودشان بدهند. بهره گیری از این گذشته ی افتخار آفرین، حتی کسی چون احمدی نژاد را نیز به برپایی نمایش تقدیر از شاه شاهان واداشت. روشنفکر چگونه باید به این مساله حساس بپردازد؟

 بحث هویت، یکی دیگر از محورهای کتاب من است. مساله کلیدی در گشودن بحث هویت ایرانی، نقد دلباختگی ایرانیان به «میراث گرایی»، به جای روی آوردن به تاریخ نگاری انتقادی است. حال و روز کنونی ما به هیچ وجه در قد و اندازه دوران گذشته و پرافتخار ایران نیست. بنابراین همیشه نگاهمان به گذشته است. مثل کهنه سربازی که وقت و توان خویش را در لذت بردن از بازگویی افتخارهای دوران جنگ سپری می کند. بنابراین بخش مهمی ازعلت ناتوانی ما در نقد تاریخ گذشته مان، به وزن و جایگاهی که امروز در دنیا داریم مربوط می شود. زمانی مهره ی شاه شطرنج دنیا بودیم و امروز به یک سرباز ساده بر روی این صفحه تبدیل شده ایم و پذیرفتن آن برای مان بسیار سنگین است. به همین دلیل یک تفکر رمانتیسم بر ما غلبه کرده و نگاهمان به تاریخ، نگاهی حسرت بار شده است. این شیوه تاریخ نگاری را «تاریخ نگاری شرم و تفاخر» می نامم. در این نوع تاریخ نگاری ما افراد را در دو گروه خیلی ساده قرار می دهیم؛ کسانی که باید از آنها شرمنده باشیم که عبارتند از مهره های منفی تاریخ و یا کسانی که هاله ای از تقدس دورشان کشیده ایم و آنها را می ستاییم و می پرستیم. این چهره های مثبت، هم به دوران باستان تعلق دارند مثل کوروش و هم به دوران معاصر، چون دکتر مصدق. به نظر من این نوع تاریخ نگاری بیشتر از آنکه کمکی به حال جامعه باشد، نوعی شوخی کردن با وجدان جامعه است.

 بحثی که در کتاب تازه ام نیز به آن پرداخته ام این است که نگاه حسرت بار، سخت نگران مساله زبان است و آن را سرچشمه هویت ایرانی می داند و نمی بیند که هویت و آگاهی ملی، اموری ذاتی نیستند بلکه برخاسته از کنشها و واکنشهای افراد یک جامعه اند. من در کتاب تازه ام، افکار دکتر یارشاطر و نوشته های زنده یاد شاهرخ مسکوب را بسان نمایندگان این شیوه نگاه، نقد کرده ام. البته شاید هم بتوان این نگاه را یک واکنش دفاعی خواند که نخواسته ایم بپذیریم که جامعه ای که از آن به عنوان «ایرانی» یاد می کنیم دارای شکافهای عمیق عمودی، افقی، قومی و مذهبی است. شاید هم می خواسته ایم با روی آوردن به تاریخ نگاری گزینشی، به نوعی بر این شکافها سرپوش بگذاریم و تنها به افتخار کردن به گذشته بسنده کنیم. باید از خود بپرسیم که چرا مساله ی حمله اسکندر به آن شکل در تاریخ ما مطرح شده است که اسکندر آمد و تخت جمشید را به خاک کشید؟ باید بپرسیم که چرا در تاریخ ما از نوع رفتارمان در آن دوران با همسایگان ایران، یعنی یونانیان، عربان و ترکان خبری نیست؟ تاریخ نگاری امروزین ما در انتقاد اخلاقی از دیگران خلاصه شده است. اگر بپذیریم که هویت، امری ذاتی، واقعی و تثبیت شده نیست بلکه تغییر پذیر است و تحول پیدا می کند، آنگاه شاید در برخوردمان با دنیای مدرن، دغدغه ی هویت مانع واقعگرایی در بازخوانی تاریخمان نشود.من در آن مقاله درخواست کرده ام که یک مقدار از نگاه حسرت بار و میراث گرا و زبان محور دور شویم و با پرهیز ازشوخی های تاریخی، به نگاه انتقادی به تاریخ روی بیاوریم.

 حالا شما می پرسید که آیا این کار امکان پذیر است و به موفقیت خواهد رسید یا نه؟ پاسخ من این است که نمی دانم. شاید به خاطر همان بار روانی و عاطفی، این تفکر نتواند به این زودی ها در بین ما رواج پیدا کند ولی به هر حال وظیفه روشنفکران است که این حرفها و انتقادها را مطرح کنند. برخلاف تفکر پوپولیستی که می گوید روشنفکر باید با مردم طی راه کند، من برآنم که روشنفکر باید چندین گام پیش تر از مردم باشد. کسان زیادی در تاریخ شرقی خویش داشته ایم که بسیار جلوتر از زمانه خودشان حرکت کردند و جامعه بعد از سالها به ارزش آنها پی برد. برای نمونه می توان از » اکبر شاه هندی » و » نیما یوشیج» در جامعه خودمان نام برد. باید یک تلنگری به وجدان، روان و باورهای غالب جامعه زد. این وظیفه، خاص روشنفکران است و اگر روشنفکران این وظیقه ی خود را ادا نکنند، نمی توان انجام آن را از دیگران توقع داشت.

 بومی سازی علوم انسانی؛ از شعار تا واقعیت

 اجازه دهید به فصل دیگری از کتاب شما بپردازم:»مهار جهانی شدن چالشی پیش روی نهضت بومی سازی». بومی کردن علوم انسانی شاید بیشتر از سی سال است که در ایران بحث روزاست! آیابومی کردن علوم انسانی شدنی است؟ آیا اصولا کاری منطقی و عقلی است و می توان از آن انتظار نتیجه ای مفید برای جامعه داشت؟

 باید اول به این سئوال پاسخ دهیم که بحث بومی سازی از کجا ریشه گرفته است.باید به یاد داشته باشیم که این تفکر در بین روشنفکران کشورهای جهان سوم و بعد از استقلال سیاسی این جوامع صورت گرفت. به این معنا که روشنفکران در کشورهای جهان سوم، بومی سازی علوم را بسان گام دوم استقلال از غرب ( بعد از دستیابی به استقلال سیاسی) ضروری می دانستند. ازطرف دیگر باید این نکته را نیز مورد توجه قرار دهیم که در میان ما یک تمنا ی اصالت وجود داشته و دارد. ما این گونه می اندیشیم که در حالی که می توانیم با نگاه به میراث فکری خودمان جامعه را بازسازی کنیم، چرا باید جیره خوار سفره فکری غرب باشیم؟ جایگاه و خاستگاه تاریخی این مساله قابل درک است اما متاسفانه وقتی از قلمرو شعار خارج شده و در پی محتوا می روید و می خواهید بدانید که این شیوه تفکر چه خوراکی برای شام فکری جامعه بر سر سفره آورده است، جز یک سری نقدهای پیش پا افتاده علوم اجتماعی غرب و انتقادهای اخلاقی از جامعه، فرهنگ، سیاست وعلم غرب، دستاوردی نخواهید یافت. یعنی در مقابل انتقادهای فراوان، جایگزینی که بتواند جامعه را به خودش جلب کند دیده نمی شود. آری، قرار نیست هر جامعه ای رونوشت جامعه غربی باشد و هر چه که در جامعه غربی صورت گرفت نباید در جوامع دیگرهم شکل بگیرد. وقتی به چین و ژاپن نگاه می کنیم می بینیم جوامعی بسیار موفق هستند و توانسته اند تلفیقی بین آنچه از غرب آمده با سنتهای خودی سامان دهند. اما متاسفانه کارنامه ما در ایران، تابه حال مثبت نبوده است. آنچه که به عنوان بومی سازی علوم انسانی از آن یاد می شود متاسفانه هیچ دستاور مثبتی نداشته که بتوان آن را میوه ی سی سال تجربه ی جمهوری اسلامی در علوم انسانی دانست. سی سال از انقلاب گذشته و حتی ده کار جدی در قلمرو انسان شناسی، جامعه شناسی و علم سیاست از جامعه ما بیرون نیامده که بیانگر میزان کامیابی بومی گرایان باشد. متاسفانه فکر می کنم که به خاطر جو سیاسی چیره در ایران، این مساله بیشتر شعار بوده تا یک واقعیت. زمانی نیز شعار وحدت حوزه و دانشگاه مطرح شد اما هیچگاه به واقعیت نپیوست.

 نگاه به غرب؛ مشکل روشنفکر ایرانی

 البته نقدی هم به روشنفکران ایرانی وارد است. روشنفکر ایرانی همانقدر که به خوبی با اندیشه های متفکران غربی درعلوم انسانی آشناست، با اندیشه های متفکران جهان عرب، ترک و هندوستان غریبه است. شاهدیم که نسخه هایی که از سوی بیشتر روشنفکران ایرانی برای جامعه نوشته می شود، بهره مند از ادبیات و اندیشه های اندیشمندان غربی است.علت چیست؟

 یکی از انتقادهایی که در اولین کتابم در باره ی روشنفکران ایرانی و غرب در میان آوردم همین است. در آن کتاب پرسیده بودم که چرا تا این حد نگاهمان به غرب دوخته شده است و به کشورهای همسایه نظری نمی افکنیم. بی گمان مسائل و دغدغه های فکری این جوامع بسیار به ما نزدیک تر است تا آنچه که دنیای غرب تجربه کرده است. جای تاسف است که ما از بحث هایی که در هند و دنیای عرب صورت می گیرد اینقدر بی بهره باشیم. من، که به تاریخ روشنفکری در کشورهای در حال توسعه یا جهان سوم علاقه مندم، هنگامی که به کفت و گو های روشنفکران هندی می نگرم تاسف می خورم که چرا جامعه فکری ما تا این حد از این مباحث دور است. این نکته در مورد ترکیه و دنیای عرب نیز درست است. شاید دلیلی تاریخی بتوان برای آن یافت و گفت که بخشی از این مساله ناشی از آن احساس برتری تاریخی است که ایرانی ها نسبت به مردمان همجوارشان داشته اند.

 البته وقتی هم که تصمیم به ورود به این حوزه ها هم می گیریم بیشتر از منظر جناحی و منافع گروهی به آن نگاه می کنیم.

 از دیدگاه جامعه شناسی دانش، دنیای روشنفکری ایران در آغاز، فرانسه محور است. یعنی از میانه ی قرن نوزده تا میانه ی قرن بیستم، تاثیر مدل فرانسوی در فرهنگ روشنفکری ایران آشکار می شود. تا سالهای میانه ی قرن بیستم توجه روشنفکران ما بیشتر به سوی غرب بوده است تا منطقه ای که نزدیکی و همخوانی بیشتری با مسائل جامعه ایرانی دارد.

 مجیز گویی حکومت؛ توقع جمهوری اسلامی از روشنفکر

 شما معتقدید که» روشنفکران ما الگوی کارآمدی از رفتار سیاسی به جای ننهاده اند. چه بسا گاه به جای نقد شخصیت پرستی، ناسیونالیسم بیگانه ستیز، خودبزرگ بینی های فرهنگی، توده فریبی و بنیادگرایی، خاموشی پیشه کردند». همینطور شما بر این باورید که پاره ای از روشنفکران در عرصه عمومی ادعای مدرن بودن دارند اما وقتی به خلوت خانه می روند در رفتار با همسر و فرزند همانند پایبندان سرسخت سنت رفتار می کنند. مشکل را در کجا می بینید؟

 یکی از دلیل های به جا نگذاشتن الگو ی کارآمد آن است که روشنفکران ما تجربه طولانی ای در عمل سیاسی نداشته اند. همانطور که گفتم روشنفکران ما درطول تاریخ ایران، تنها در دوره رضا شاه سعی کردند که به دستگاه حکومتی وارد شده و دستور کار خود را پیش ببرند. در زمان محمد رضا شاه بیشتر روشنفکران نه تنها به حاکمیت وارد نمی شدند بلکه بیشتر با نیروی اپوزیسیون همراه بودند. جمهوری اسلامی نیز که از نظر تعاملی که با روشنفکران داشت تافته ای جدا بافته است. جمهوری اسلامی در واقع از روشنفکران می خواهد که فقط مجیز گوی حکومت باشند و نقشی جدی تر از آن برایشان قائل نیست . اگر روشنفکر از این دایره قرمز پا بیرون بگذارد باید مجازات پس دهد. بنا براین متاسفانه استمرار چندانی در آن الگو و شیوه هایی که می توانست مبنایی برای تجربه های بعدی باشد نداشتیم. در کتابم نقل قولی از ژان پل سارتر آورده ام که می گوید جامعه نمی تواند روشنفکر را متهم کند بدون اینکه خودش متهم شود. به این معنا که روشنفکران هم ساخته و پرداخته ی همان جامعه هستند. بنابراین همانطور که دوستان فمینیست ما به درستی مطرح می کنند، نه تنها در ایران بلکه دردنیای عرب و بین ترک ها نیز روشنفکران در خارج از خانه ادعاهای مدرن و دموکراتیک دارند اما بسا که در چارچوب خانه و در رفتارشان با همسر و فرزند، به شیوه ی سنتی پای بندند. به عقیده من این مشکل ناشی از قدمت سنت در این جوامع است و رها شدن از زنجیرهای سنت، کار بسیار دشواری است.

 بیگانه ستیزی؛ ادامه سنت تنبلی فکری و راهی برای تبرئه وجدان جمعی

 سوال دیگرم در مورد ویژگی بیگانه ستیزی در فرهنگ ماست که هم بهانه های بسیار برای آن داریم و هم واقعیت های فراوان تاریخی . به نظر می رسد که در اندیشه ی امروز ایرانی، بیگانه مشکل همه نابسامانی های داخلی است . خیلی ها معتقدند که تا این فکر تغییر نکند مشکل جامعه ایرانی حل نخواهد شد. این مشکل ما از کجا ریشه گرفته و چه راه حلی باید برایش فراهم کرد؟

 چند مساله را می توان به عنوان ریشه های این مساله ذکر کرد. یکی همان واقعیت های تاریخی است که شما مطرح کردید . ایران و روسیه کشورهایی بوده اند که در طول تاریخ بارها مورد تاخت و تاز حکومتها، امپراطورها و همسایگان دور و نزدیک خود قرار گرفته اند. یک ترس تاریخی از بیگانه همیشه در میان این دو ملت وجود داشته است. از لحاظ روانشناسی می توان این مساله را با جامعه ای مانند آمریکا مقایسه کرد که دو اقیانوس بزرگ این کشور را از هر دو سو در بر گرفته و سبب شده که به ندرت از خارج مورد حمله قرار بگیرد. از همین روی مردم امریکا آن نگاه بیگانه ستیزی ای که در بین مردم ما جاری است را ندارند. این یک واقعیتی است و باید به آن بهای لازم داده شود.

 نکته دیگر، نبود سنت انتقاد از خود، درمیان ماست. در واقع، بیگانه ستیزی یک راه حل بسیار ساده و ابتدایی برای تبرئه وجدان جمعی ماست. به جای یافتن سهم خود در انحطاط فکری کنونی و زوال حکومتهای افتخار آمیز گذشته، همه ی تقصیرها را به گردن بیگانه می اندازیم . گستردگی تئوری توطئه در میان ما ایرانی ها نشانه ی همین رویکرد فرافکنانه است.

 جای خرسندی است که امروز این نگرش مورد نقد های فراوان و جدی قرار گرفته و می گیرد و تا حدودی تاثیرو نفوذ خود را از دست داده است. چنانکه گفتمان هایی مانند تهاجم فرهنگی غرب، امروز با پوزخند نه تنها روشنفکران، بلکه مردم عادی نیز روبرو می شود. حاکمان ما نیز چون نمی توانند دشواری های بی شماری را که در جامعه وجود دارد حل کنند، به بیگانه ستیزی، تئوری توطئه و بافته هایی از این دست، دست می برند. اگر نیروی الکتریسیته در شهری قطع می شود، دست به دامن نظریه توطئه می شویم و آن را به امریکا و صهیونیسم جهانی نسبت می دهیم. این در واقع ادامه ی همان سنت تنبلی فکری است که از دیرباز با آن خو گرفته ایم. یاد نگرفته ایم که پوسته را بشکافیم و به عمق مسائل بنگریم. تمرین نکرده ایم که از خود، سوالهای سخت بپرسیم و به جای نشانه رفتن انگشت اتهام به طرف دیگری، خود را مورد خطاب قرار دهیم و ببینیم که چه نقشی در بروز مشکل داشته یم. متاسفانه این تنبلی فکری در کنار سنت میراث گرایی در تاریخ نگاری- که پیشتر به آن اشاره کردم- دست به دست هم داده و از فرهنگ بیگانه ستیزی ما غول عجیب و غریبی ساخته که به چالش کشاندن آن به سادگی ممکن نیست.

 شکستن بتواره؛ مایه حرکت به سوی تعالی

 و در پایان اجازه دهید که از شما در باره نام کتاب بپرسم. می دانم که برگرفته از سروده ی مرحوم»اقبال لاهوری» است. اما چه عاملی شما را به سمت انتخاب این نام کشاند؟

 من به کارهای اقبال لاهوری خیلی علاقه مند بوده و هستم. اقبال در یکی از سروده هایش می گوید:

 هزاران سال با فطرت نشستم

به او پیوستم و ازخود گسستم

ولیکن سرگذشتم این سه حرف است

تراشیدم، پرستیدم، شکستم

 این شعر اقبال مرا به تفکر در زندگی فکری خودم واداشت که در جوانی تا چه حد خام پندارانه برای خودمان قصرهای ایدئولوژیک درست کردیم، برای آن قصرها رهبر و پرچم تراشیدیم و بعد در سنین بالاتر دیدیم که برای حل مشکل هیچ راهی به جز شکستن بتها، از نو آغاز کردن و به شیوه دیگر نگریستن وجود ندارد. بنابراین در گفت و گو از هویت ایرانی، شاید الهام گرفتن از اقبال لاهوری بتواند تلنگری به جامعه بزند، دلیلی شود تا مقداری برگردیم و بنشینیم سر جای خودمان و فکر کنیم که چه تراشیده ایم و آیا نیاز است که در این برهه از زمان این بتواره را- که مدتهاست به پرستش آن عادت کرده ایم- بشکنیم تا شاید به یک رهایی فکری دست پیدا کنیم و همان مایه ی حرکتمان به سوی تعالی شود.

 از فرصتی که در اختیار جرس گذاشتید، سپاسگزارم.

منبع ويب سايت جرس

ميز گرد «حق آموزش به زبان مادری»

جهت اطلاع
 ميز گرد «حق آموزش به زبان مادری» با شرکت یوسف عزیزی بنی طرف (عرب اهوازی)، هدایت سلطان زاده (ترک آذربایجانی)، شهلا (کرد)، حمیلا نیسگللی (گیلک) و..
نام تلویزیون: تلویزیون برابری ( که از تلویزیون پیام افغان پخش می شود)
زمان پخش: جمعه 10/10/1 ساعت 7 صبح به وقت لندن 8 به وقت اروپای مرکزی
بازپخش: جمعه عصر، ساعت 16.30
ماهواره:… Hotbird
frckans: 10971
Simbol rate: 27500