بایگانی ماهانه: سپتامبر 2010
تالاب های خوزستان در آستانه نابودی هستند
روزنامه مردمسالاری: استاندار خوزستان گفت: در صورت ادمه بي توجهي به تالاب هاي خوزستان اين تالاب ها از عرصه وجودي حدف مي شوند که اين موضوع مضرات فراواني براي استان به همراه دارد. به گزارش مهر، سيد محمدجعفر حجازي کارگروه تالاب هاي استان از تصويب کليات برنامه مديريت جامع تالاب شادگان، خبر داد و افزود: دستگاه هاي عضو کارگروه تالابها از جمله منابع طبيعي، سازمان آب و برق، شيلات و مرکز تحقيقات شيلات استان ظرف هفته آينده نظرات خود را به صورت کتبي به محيط زيست خوزستان به عنوان دبيرخانه کارگروه اعلام کنند. حجازي در پاسخ به کساني که از طرح هاي انتقال آب از سرشاخه رودخانه هاي استان حمايت مي کنند و بدون درک ارزش تالابها معتقدند آب رودخانه هاي استان در گودال جمع و تبخير شده، به هدر مي رود، اظهار داشت: سرسبز کردن يک کوير به قيمت تبديل شدن يک آبادي به کوير هنر نيست. وي تالاب ها را نعمتي براي استان توصيف و تصريح کرد: عدم اقدام عملي براي حفاظت و احياي اين تالابها، آنها را از عرصه وجودي خارج و زيان هاي بسياري متوجه استان مي کند که پديده گرد و غبار يکي از مضرات و عوارض خشک شدن تالابهاست. رئيس کارگروه تالابهاي استان ضرورت حفاظت از تالابها را بسيار واضح و روشن دانست و تاکيد کرد: حفاظت از تالابها يک برنامه فرابخشي است که تمام دستگاه ها در آن نقش دارند. وي افزود: برنامه راهبردي و مطالعات جامع در راستاي حفاظت از تالابها بايد به صورتي انجام گيرد که از اجراي طرح هاي متناقض جلوگيري و تمام ملاحظات در آن پيش بيني شود. حجازي تشکيل کميته شهرستاني و استاني را براي کمک به مطالعات جامع ضروري دانست و اظهار داشت: نظارت بر اجراي طرح جامع نيز بايد توسط اين کميته ها صورت گيرد. استاندار خوزستان گفت: اداره کل محيط زيست به عنوان عضو کارگروه آب و کشاورزي از زيرمجموعه هاي شوراي برنامه ريزي استان، پيشنهادات و پيش بيني بودجه براي اجراي طرح مديريت تالاب شادگان را به اين شورا پيشنهاد دهد. مديرکل حفاظت محيط زيست خوزستان نيز گفت: تالاب شادگان پس از چهار سال به صورت سايت اصلي به طرح ملي حفاظت از تالابهاي کشور پيوست. هرمز محمودي راد با اشاره به اينکه طرح ملي حفاظت از تالاب هاي کشور در سال 84 با هماهنگي ملي و برنامه عمراني ملل متحد آغاز شد، اظهار داشت: در آغاز اين طرح خوزستان با داشتن بيش از نيمي از تالاب هاي کشور سهمي از طرح حفاظت از تالاب هاي کشور نداشت و تنها تالاب اروميه در استان آذربايجان غربي و پريشان در استان فارس در اين طرح قرار داشتند. وي با اشاره به اينکه مسائل مالي طرح اهميت چنداني براي استان نداشت، نگراني اصلي را نبودن تالاب بين المللي شادگان در ليست تالاب هاي مشمول طرح عنوان کرد و گفت: همزمان با تصدي مديريت محيط زيست خوزستان در سال 84، پيگيري هاي مداوم براي الحاق اين تالاب به طرح انجام شد. محمودي راد ادامه داد: به لحاظ اهميت ملي و بين المللي، در سال 86 تالاب شادگان به عنوان نخستين سايت تکرار پذيرفته شد و سپس با جلب موافقت مجري طرح حفاظت از تالاب هاي ايران و تسهيلات محيط زيست جهاني(GEF) در اواسط سال 88 به عنوان سايت پيشاهنگ يا اصلي مورد توجه قرار گرفت.
منبع ايران برس نيوز
کمپین 9 میلیون امضا برای بازگشت امارات به خاک ایران
تعدادی از مدیران سایت های خبری و فعالان رسانه ای در نظر دارند در پاسخ به اظهارات گستاخانه برخی مقامات امارت متحده عربی کمپین 9 میلیون امضاء را برای بازگرداندن استان جلفاوه به سرزمین مادری راه اندازی کنند .گفته می شود 9 میلیون امضا برابر است با دو برابر کل جمعیت کشور امارات که البته از همان جمعیت نیز درصد کمی اماراتی هستند !
امارات متحده عربی در ۲ دسامبر ۱۹۷۱ میلادی تأسیس شدهاست. قبل از تأسیس به مدت 2700 سال جزو طيف جاذبهي امنيتي اقتصادي و سياسی ایران بوده است و تا سال 1971 یکی از استانهای ایران به نام جلفاوه نام داشت. که با اشغال انگلیسیها و سپس هماهنگی انگلیسیها با حکومت خائن وقت حکومت پهلوی به این استان استقلال داد.
این در حالی است که اساساً هیچ حکومتی بدون کسب اجازه از مردم حق واگذاری بخشی از خاک خود به دیگران را ندارد و لذا اقدام حکومت پهلوی در واگذاری این بخش از خاک ایران به انگلیسی ها از دیدگاه جمهوری اسلامی ایران به لحاظ قانونی و حقوقی اقدام خائنانه ، وطن فروشانه و غیر قانونی است . نکته طنز ماجرا این است که وزیر خارجه همین حکومت جدیدالتاسیس غیر قانونی مدعی حاکمیت بر جزایر سه گانه ایران شده است.
و همچنین نظرسنجی برای بازگشت بحرین به ایران
http://www.petitiononline.com/NoRuyesh/petition.html
منابع:
http://www.alborznews.org/fa/pages/?cid=20669
http://www.daypress.ir/fa/pages/?cid=2210
http://alef.ir/1388/content/view/70438 /
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8902130044
http://www.khedmat.ir/vdce.e8xbjh8of9bij.html
http://www.mojnews.com/fa/Miscellaneous/ViewContents.aspx?Contract=cms_Contents_I_News&r=494873
تحصیل به زبان مادری در مصاحبه با علیرضا صرافی
افت تحصیلی در مناطق غیرفارس ایران
منبع سایت روز اونلاین
بازگشایی مدارس در اول مهرماه امسال هم بدون حضور زبان مادری کودکان آذربایجانی، عرب، کرد، بلوچ، ترکمن، گیلک، لر و …انجام شد. تحصیل به زبان مادری در سالهای اخیر از اصلی ترین خواست های ساکنان مناطق غیرفارس ایران بوده و به گفته گروههای مدافع حقوق بشر، کسانی که در این زمینه فعالیت کرده اند معمولاً با برچسب ها و اتهاماتی نظیر جاسوسی برای بیگانگان و تجزیه طلبی روبرو شده اند.
در خصوص اثرات منفی نداشتن حق تحصیل به زبان مادری و همچنین فعالیت ها و مبارزاتی که با هدف رفع این محرومیت صورت گرفته است، با علیرضا صرافی، نویسنده و روزنامه نگار مصاحبه کرده ایم. علیرضا صرافی، صاحب امتیاز و مدیر مسئول ماهنامه توقیف شده دو زبانه (فارسی و تورکی) دیلماج، عضو هیئت تحریریه مجله دو زبانه وارلیق، محقق مسائل آموزشی، مدرس فولکلور و ادبیات آذربایجان در دانشگاه های تهران، برگزار کننده سمینارهای زبان مادری در تبریز و از مؤسسین شورای ملی صلح است.
این مصاحبه از طریق ایمیل انجام شده است.
نداشتن حق تحصیل به زبان مادری چه تاثیری بر افت تحصیلی دانشآموزان دارد؟ آیا این افت تحصیلی نمودی هم در میزان باسوادی دارد یا صرفا یک مبحث نظری و تئوریک شمرده می شود؟
بله، محرومیت از این حق طبیعی، تاثیر غیرقابل انکاری در افت تحصیلی کودکان دارد. این، هم یکی از اصول اثبات شده و بدیهی علم تعلیم و تربیت شمرده میشود و هم نمودهای آماری آنرا نیز می توانیم به خوبی در جامعه خودمان نشان دهیم. (1) به طور خلاصه باید بگویم مثلا در آذربایجان علیرغم اینکه از ده- پانزده سال قبل از انقلاب مشروطه، دارای مدارس جدیده شده، هنوز پس از گذشت 120 سال نه تنها بیسوادی ریشه کن نشده، بلکه به علت افت مستمر تحصیلی به تدریج از رده اول باسوادی کشور سقوط و اکنون آذربایجان در کنار ده استان کمسواد کشور نشسته است، علاوه بر استانهای آذربایجان، استانهایی نظیر کردستان، بلوچستان و لرستان و …. نیز که اکثریت اهالی آنجا فارس نیستند نیز جزو همین دسته، یعنی جزو ده استان کم سواد قرار دارند.این در حالی است که مثلا استانی نظیر استان سمنان که مدارس جدیده آنجا با اختلافی حدود 40 سال پس از آذربایجان تأسیس شده، در رده دوم باسوادترین استانها پس از تهران قرار گرفته است. شنیدنی است که از ده استان دارای بالاترین درصد باسواد، هر ده تای آنها بدون استثنا استانهایی هستند که اکثریت کودکان آنجا به زبان مادری خود (فارسی) تحصیل میکنند.
اجازه میخواهم مثال دیگری از همسایههای خود بزنم؛ در ترکیه دربیشتر استانهایی که اکثریت اهالی آنجا به زبان مادری خود (یعنی به ترکی) تحصیل میکنند بیسوادی به صفر رسیده، معهذا در استانهای جنوب شرقی که دارای اکثریت کردزبان و یا عربزبانند، هنوز درصدی از اهالی مطلقا بیسواد ماندهاند، ضمن اینکه متوسط سطح تحصیلی باسوادان این استانها نیز به مراتب پایینتر از متوسط سطح تحصیلی در سایر مناطق ترکنشین ترکیه است. بالعکس در همسایههای جدید شمالی ما یعنی ارمنستان، آذربایجان و ترکمنستان علیرغم اینکه اهالی این کشورها اقلیتهای بسیار کوچکی در داخل اتحاد جماهیر شوروی سابق شمرده میشدند، اما به دلیل شیوه درست آموزش به زبان مادری، بیسوادی از حدود نیم قرن پیش (یعنی از دهه 60 قرن بیستم به این سو) بالکل ریشهکن شده است.
به این ترتیب میتوان گفت این مسئله خاص ایران نیست و در کشورهای دیگر نیز وجود دارد؟
بله، البته در ایران مسئله بسیار حادتر است. در سال 2009 یک گزارشی تحقیقی توسط گروه بینالمللی حقوق اقلیتها در لندن با همکاری سازمان یونیسف تهیه و منتشر گردیده که حاوی اطلاعات جالبی است، بنابر این گزارش در حال حاضر یکصد میلیون بیسواد در دنیا داریم که اکثریت آنها متعلق به بومیان (منظور اهال بومی کشورهای مهاجر نشین آمریکا و استرالیاست) و همچنین اقلیتهاست. (2)
در حال حاضر پنچ و نیم میلیارد از جمعیت شش و نیم میلیاردی جهان به زبان مادری خود تحصیل میکنند؛ یعنی 83 درصد جمعیت جهان به زبان خود تحصیل میکنند و تنها یک میلیارد نفر، یعنی هفده درصد که شامل صدها گروه زبانیاند و عموما نیز اقلیتهای کوچکی در کشورهای متبوعه خود را تشکیل میدهند، از امکان تحصیل به زبان مادری محرومند. بنابر این میبینید که در اغلب نقاط جهان مسئله تقریبا حل شده و تنها شامل هفده درصد مردم میشود، حال آنکه در ایران این مسئله شامل حال دوسوم (شصت و هفت در صد) اهالی اعم از ترک و کرد و لرو عرب و بلوچ و ترکمن و …. میشود.طبق تحلیلهایی ( بر اساس همین گزارش و سایر آمارهای موجود) از هر هزار دانشآموزی که زبان آموزشی آنها با زبان مادریشان یکی است، تنها چهار نفر اصولاً به مدرسه نمیروند، حال آنکه این رقم در مورد دانش آموزانی که مجبورند به زبان غیرمادری تحصیل کنند سی وهفت نفر است. یعنی 9 برابر بیشتر، به عبارت دیگر در شرایط برابر، از هر ده دانشآموزی که به مدرسه نمیروند نه نفرشان متعلق به گروهی هستند که اجبارا بایستی به زبان غیرمادری آموزش میدیدند. اگر همین نسبت جهانی را در مورد ایران تعمیم دهیم و با فرض وزن جمعیتی غیرفارسها که حدود دوسوم جمعیت کشور است، میتوان نتیجه گرفت که در این کشور از هر صد دانشآموزی که به مدرسه نمیروند نودو پنج نفرشان کسانی هستند که مجبورند به زبان غیرمادری آموزش ببینند.
ظاهرا آمار باسوادی در سراسر کشور اختلاف فاحشی با هم ندارد. چراکه بهطور متوسط (با ده درصد تولرانس) به طور متوسط هشتادوپنج درصد مردم باسوادند.
طبق تعریف سازمان آمار و انفورماتیک ایران، باسواد به کسی اطلاق میشود که کلاس اول ابتدائی را گذرانده باشد. (3) یعنی وقتی میگوییم که در منطقهای مانند بلوچستان هفتاد و پنج درصد اهالی باسوادند منظور این است که هفتادو پنج درصد بلوچها کلاس اول ابتدایی را گذراندهاند. همین و بس! اما سطح باسوادی چیز دیگری است. شاخصهایی در دست است که نشان میدهد اختلاف فاحشی مابین مناطق فارسی زبان ایران با سایر مناطق وجود دارد.
اگر بیست وپنج درصد مردم یک منطقه، حتی یک کلاس نیز درس نخوانده باشند طبیعی است که مابقی اهالی نیز تحصیلات چندان سطح بالایی نخواهند داشت. در این مناطق بسیاری در حد دیپلم ابتدائی و یا مدرسه راهنمایی تحصیلات خود را به پایان برده و از سنین کم وارد بازار کار میشوند. در مورد مراحل تحصیلات عالیه آمارهایی داریم که حکم فوق را تایید میکند. ذیلا خلاصه تحلیل خود را طی جدول زیر ارائه میکنم:
درصد پذیرفتهشدگان سال تحصیلی 77-1376 در دورههای بالاتر از متوسطه (4)
به طوری که میبینید هرچه سطح تحصیلات بالاتر میرود، متعلقین به ملیتهای غیرفارس شانس کمتری دارند بهطوری که در مرحله دکترای تخصصی تنها دهدرصد پذیرفتهشدگان در مناطقِ غیرفارسند. بهطوری که میبینید وزن پذیرفتهشدگان تحصیلات عالیه میان ملیتهای غیرفارس هیچ تناسبی با وزن جمعیتی آنها ندارد.
آیا تأثیرات منفی محرومیت از حق تحصیل به زبان مادری علاوه بر افت تحصیلی کودکان، ابعاد دیگری هم در جنبههای مختلف زندگی اجتماعی و اقتصادی آنها دارد؟
بله مسلما، فردی که در مراحل پایینی به تحصیل خویش پایان داده، زودتر از دیگران وارد بازار کار می شود و عموما در سطح کارهای یدی و کمدرامد به اشتغال میپردازد، اما آنکه توانسته مثلا تا حد دکترای تخصصی تحصیل کند، عموما در سطوح بالاتر و پردرآمد مشغول میشود، لذا در ادامه محرومیت زبانی در محیط مدرسه، مرحله ای از محرومیت اقتصادی در خارج از مدرسه شروع میشود و به بیان دیگر مسئله ملی رنگ طبقاتی هم بهخود میگیرد. در این کشور جغرافیای مناطق نیمهمرفه و نیمهفقیر با جغرافیای منطق باسواد و کمسواد و هر دو نیز با جغرافیای زبانهای فارسی و غیرفارسی تطابق غیر قابل کتمانی دارد.
آیا آموزش و تحصیل در زبان مادری، فقط در سالهای اولیه تحصیل اهمیت دارد یا بعد از آن هم مهم است؟
کلیه دانشمندان علم تعلیم وتربیت معتقدند که شروع سوادآموزی برای هر شخص تا پنج سال اول حتما بایستی به زبان مادری باشد، این در یادگیری راحت وی و برقرارکردن ارتباط عاطفی با معلم و محیط مدرسه و تطبیق سریع آموختههای جدید با انباشتههای ذهنی پیشین کودک بسیار لازمست. پس از آن دانشآموز میتواند زبانهای دیگر را نیز فراگیرد. (5)
قانون اساسی چه حقی برای زبانهای غیرفارسی قائل شده؟ حق تحصیل به زبان مادری یعنی چه؟ آیا منظور فقط یاد گرفتن زبان مذکور است یا اینکه یادگیری دروسی مانند فیزیک، شیمی و ریاضی به زبان مادری هم مد نظر است؟
آنچه که در اصل پانزدهم قانون اساسی پیشبینی شده این است که میتوان در کنار زبان فارسی زبان و ادبیات ملیتها را نیز آموزش داد. اما این اصل اشکالات زیادی دارد: اولا این یک امر اختیاری و سلیقهای نیست که در صورت تمایل آنرا بتوان آموزش داد، بلکه یک وظیفه و غیرقابل تخفیف است. ثانیا آموزش زبان مادری و ادبیات هرچند لازم است، اما کافی نیست. برای رفع کامل بیسوادی و کمسوادی در کشور بایستی نظام آموزشی متحول شده و آموزش اصولا به زبان مادری صورت گیرد. این چیزی است که دانشمندان تعلیم و تربیت در آن اتفاق نظر دارند. به این تعبیر حتما لازمست تدریس کلیه دروس (از جمله خود زبان فارسی نیز) به زبان مادری دانشآموزان صورت پذیرد.
سابقه تدریس زبانهای غیرفارسی در تاریخ معاصر چگونه است؟ با توجه به اینکه بنیانگذار مدارس نوین ایران میرزا حسن رشدیه، خود از آذربایجان است، آیا در هیچ برههای از تاریخ زبان ترکی در مدارس آذربایجان تدریس شده است؟
من در مورد ملیتهای دیگر اطلاع وسیعی ندارم اما میدانم که مثلا عربها سابقهای بیش از کلیه ملل و اقوام ساکن جغرافیای ایران در این مورد دارند. در آذربایجان از بدو شروع تحصیلات به سبک جدید، که بنیانگذار آن میرزاحسن رشدیه بود، تا ابتدای روی کارآمدن رضاشاه کتابهای «وطندیلی» تالیف میرزاحسن رشدیه و کتاب «آنادیلی» نوشته میرزاعبدالرحیم در مدارس آذربایجان تدریس میشده و کلیه صحبتهای معلم و شاگردان نیز به زبانی ترکی بوده است.(6) لذا در طول چهل سال از ابتدای شروع تحصیلات جدیده در آذربایجان، نه تنها این زبان تدریس شده، بلکه اصولا سایر دروس نیز از جمله حتی درس عربی و فارسی نیز به ترکی تدریس میشده، (یعنی معلم سر کلاس معنی کلمات و جملات عربی و فارسی را به ترکی به شاگردان تفهیم میکرده و شاگردان نیز سؤالاتشان را در مورد مثلا دستور این زبانها به ترکی از معلمشان میپرسیدند). در آن سالها دانش آموزان آذربایجانی به راحتی به زبان خود میخواندند و مینوشتند، در انقلاب مشروطیت نامهای توسط دانشآموزان مدارس تبریز به انجمن ایالتی نوشته شده و توسط نمایندگان آنان در صحن انجمن ایالتی آذربایجان خوانده شده، این نامه به ترکی سلیس است نثر شیوای آن حکایت از سطح بسیار مقبولی از سواد دانش اموزان ترک به زبان مادری در یک قرن پیش دارد. (7)
روشنفکران آذربایجانی و به طور کلی روشنفکران غیرفارس چه فعالیتهایی برای روشنگری در مورد رفع ممنوعیت تحصیل به زبان مادری داشته اند؟
فعالیتهای روشنفکران غیرفارس در زمینه دفاع از حق آموزش به زبان مادری بسیار ریشهدار است، در اینجا فرصتی برای بازگویی تاریخچه آن در طول قرن اخیر نیست، اما علاوه بر ترکها و ترکمنها و کردها و عربها و بلوچها که برجستهترین مبارزات را در این مورد دارند، نمیتوان فعالیتهای قابل تقدیر لرها و گیلکها در زمینه حفظ و تدوین زبان و ادبیات خویش را نادیده گرفت. (چیزی که متاسفانه از نظر بسیاری مغفول مانده).
من ذیلا به چند مورد از فعالیتهای مدنی ترکها در دوران پس از انقلاب (با محوریت تأکید بر حقوق زبان مادری) اشاره میکنم:
تشکیل کنگره آذربایجان در اسفندماه 1357،
تشکیل جلسات سخنرانی و شعر و موسیقی از اواخر سال 1357 لغایت اوایل سال 1359،
تشکیل دهها جلسه سخنرانی و شعر و موسیقی از سالهای 1370 به بعد
انتشار هزاران عنوان کتاب در زمینه ادبیات و زبان و فولکلور و…از سال 1357 به اینسو
انتشار دهها نشریه و ماهنامه و روزنامه از سال 1357 تا بهحال
انتشار بیش از یکصدو بیست نشریه دانشجوئی در طول سالهای 1377 به بعد،
تشکیل جلسات سخنرانی و کنفرانس که بالاترین آن نخستین کنگره زبان مادری در 21 فوریه 1382 در تبریز و با قطعنامه معروف 3333 امضایی بود.
انتشار دهها اعلامیه و نامه سرگشاده با امضای هزاران تن از روشنفکران و نخبگان و هنرمندان
برپایی دهها برنامه خارج از شهر (گلگشت) توام با سخنرانی و ایفای برنامههای هنری که نقطه اوج آن مراسم سالیانه قلعه بابک در دهم تیرماه با شرکت صدهاهزار نفر که متناوبا در سالهای اواخر دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد ادامه داشت که در آنها نیز یکی از محورهای اصلی مطالبات مطروحه حقوق زبانی بودهاست.
برگزاری جلسات سخنرانی و جشن در روز جهانی زبان مادری از سال 1382 به بعد
اعتصابات دانشجوئی و تحصنها در دفاع از هویت ملی و با طرح مطالبات حقوق زبان مادری که نقطه شروع ان تظاهرات دانشجویان دانشگاه تبریز در نوزده اردیبهشت ماه 1374 و نقطه اوج ان اعتصابات و تظاهرات سرتاسری دانشجویان ترک دانشگاهها در هفته آخر اردیبهشت 1385 بود.
تشکیل و فعال نمودن دهها ان.جی. او. در زمینههای زبان، ادبیات و فرهنگ
فعالیتهای اجتماعی و روشنگرانه با استفاده از فرجه آستانه انتخابات مجلس و ریاست جمهوری که نقطه شروع آن انتخابات دوره پنجم مجلس در سال 1374 بود.
راه انداختن دهها سایت و وبلاگ و برخی مدیاهای الکترونیکی و موارد دیگر
در کلیه این فعالیت ها یکی از محورهای اصلی (و بعضا تنها محور) حقوق زبانی مردم بوده است.
به نظر شما این فعالیتها راهگشا بوده است؟
بلی حتما این فعالیتها در گسترش آگاهی و شعور ملی در میان توده مردم بسیار مهم بودهاند، البته هیچکدام از این فعالیتها ظاهرا تأثیر مستقیمی در سیاست دولتها نداشته، اما نمیتوان از تأثیر آن در ایجاد یک چتر مشروع برای طرح خواستههای مدنی و بالا بردن شعور سیاسی جامعه چشمپوشی کرد، اصولاً فعالیتهای نخبگان در میان لایههای مختلف اجتماعی از طریق همین تریبون ها صورت میگیرد، وقتی در سال 1357 کنگره آذربایجان با شرکت قریب به 2000 نفر تشکیل شد، برخی حاضرین در کنگره آنقدر نسبت به حقوق طبیعی خود ناآگاه بودند که در مقابل ما به نوعی جبهه هم میگرفتند. (8)
تازه اینها افرادی بودند که به خود زحمت داده، به کنگره آمده بودند، مردم عادی کوچه و بازار طی چندین نسل آن چنان به قفل زبانی خویش عادت کرده بودند که اغلب آنرا امری بدیهی میدانستند و اعتراضی هم بدان نداشتند. حتی ما را نیز شماتت میکردند که چرا با این کارها اتحاد مردم مسلمان را به هم میزنید. ما در آن سالها به زحمت میتوانستیم یک نفر همفکر و همعقیده پیدا کنیم، حال آنکه امروزه میبینیم چه سیل خروشانی در میان توده عادی مردم راه افتاده، پس این آگاهی چگونه به انها منتقل شده؟ مسلماً از همین تریبون هایی که فوقا بدان اشاره کردم.
شعار «تورک دیلینده مدرسه» یکی از مشهورترین شعارهایی است که از طرف آذربایجانیها در تجمعهای مختلف شنیده میشود و اخیرا در بین تماشاگران فوتبال هم رواج زیادی پیدا کرده است. سیر تظاهرات خیابانی و درخواست حقوق زبان مادری چه سابقهای در حرکت آذربایجان دارد؟
این خواست از شصت و اندی سال پیش مطرح بوده اما طی بیست سال اخیر یکی از موضوعات اصلی گفتمان ترکها را تشکیل میدهد. گفتنی است این خواستها پیش از انکه در مسابقات فوتبال مطرح شود در بسیاری از عرصههای مبارزات مدنی از جمله در مراسم میلیونی قلعه بابک و نمود پیدا کردهبود.
سابقه مبارزات خیابانی نیز به چند سال پیش بازمیگردد. از سال 1382 تبریز عرصه برگزاری مراسم پیدر پی در خیابانها شد. این میدان جدید با پایمردی فعالین فرهنگی و سیاسی و سر مزار سالارملی ، گشوده شد. هرچند در جریان جنبش طرفداران شریعتمداری در سالهای 58 و در جریان تظاهرات دانشجویان در سال 74 تظاهرات وسیعی صورت گرفته بود، اما اوّلی به علت سرکوب شدید و دومی به خاطر محدود شدنش به دانشجویان هیچ کدام نتوانستند بستر مناسبی برای تداوم تظاهرات خیابانی بعدی شوند. اما مراسم سالگرد انقلاب مشروطه در 14 مردادماه 1382 به عنوان الگویی قابل تکرار به مناسبتهای تاریخی (که خوشبختانه آذربایجان چنین مناسبتهایی را بهوفور در اختیار دارد) قرار گرفته و به تدریج میدان عمل بزرگی برای جوانان شد. کم کم علاوه بر مناسبتهای تاریخی و ملی مناسبتهای جهانی نیز همچون روز جهانی زبان مادری و روز جهانی زن به آنها اضافه گردید.بدین ترتیب از سال 1382 متوالیا و تقریبا با ریتم سه ماه یکبار شهر تبریز صحنه مراسم مختلف خیابانی بود، که عموما هم با دخالت پلیس همراه بود. چیزی که شاید در هیچ کدام از شهرهای دیگر ایران تجربه نمیشد. دامنه و تعداد این مراسم از زمستان 1384 گسترش چشمگیری یافت که از جمله اینها تظاهراتی بود که تعدادی از کودکان دبستانی به همراه مادران خویش در روز جهانی زبان مادری به راه انداختند، در این روز همه بادبادکهایی در دست گرفته شعارهایی در دفاع از حقوق زبان مادری سرداده و آخر سر نیز قطعنامهای خواندند که در آن حق تحصیل به زبان مادری را مطالبه کردند. (9)
از اردیبهشت 1385 دامنه این تظاهرات به میادین فوتبال نیز کشیده شد، در جریان مسابقه فوتبالی که در استادیوم باغشمال تشکیل شده بود، تماشاچیان شعارهای ملی و از جمله شعارهایی در دفاع از زبان مادری دادند و سپس با همین حال و هوا تا مرکز شهر تظاهرات کردند.
کلیه این سوابق، در طول چند سال یک تجربه مبارزاتی جاافتادهای در میان جوانان ایجاد کرد، که توانستند طی یک خرداد 85 یک تظاهرات میلیونی را رقم بزنند. در تظاهرات یک خرداد نیز یکی از خواستههای مهم رسمیت زبان مادری بود.
هرچند شعارهای دیگری نیز در آن تظاهرات داده شد اما نهایتا فعالین جنبش توافق کردند که یکی از خواستهای اصلی و شعارهای دائمی ما رسمیت زبان مادری باشد. و اکنون نیز تقریبا هر هفته در میادین ورزشی، این شعارهامرتبا تکرار میشود.
نشریه توقیف شده دیلماج، نشریهای که شما صاحب امتیاز و مدیر مسئول آن بودید، ویژه نامههایی در خصوص زبان مادری منتشر کرده بود. مسئولان امر چه دلایلی در خصوص توقیف این ماهنامه ارائه کردند؟ آیا ویژه نامه های زبان مادری نقشی در توقیف این ماهنامه داشت؟
نشریه ما اصولا در مورد کلیه مسائل آذربایجان، بخصوص مسئله زبان مادری مقالاتی منتشر میساخت. مقالات منتشره، همه در سطحی علمی و بعضا در حد آکادمیک بود و ابدا خصلت تهییجی نداشتند. ما همچنین تنها نشریهای بودیم که مقوله تداخل موضوعی مسئله زبان و مسئله زن در مناطق غیرفارسزبان را مطرح کردیم. ما همچنین سه ویژه نامه در مورد مسئله زن، دو ویژهنامه در مورد فولکلور و ادبیات شفاهی دو ویژهنامه در مورد مطبوعات آذربایجان، و در موارد ادبیات معاصر، مسائل اقتصادی آذربایجان و فدرالیسم و تفکر اسطورهای و… یک ویژهنامه منتشر ساختیم. همگی حاوی مطالب بسیار مفید و آموزنده و در عین حال بعضا بکر بودند. در سالهای 83 و 84 با ملاحظه کلیه موازین مدنی مراسم روز جهانی زبان مادری را در محل دفتر نشریه برگزار کردیم. لذا اگر بگوییم دیلماج عملا یکی از کانونهای اصلی طرح مطالبات زبانی و حقوق ملی آذربایجانیها شده بود، سخنی به گزاف نگفتهایم. بدون اینکه از قوانین جاری و عرف و عادت اجتماعی نیز خارج شود. ما هیچ شاکی عمومی و خصوصی نداشتیم، در واقع مشکل آقایان این بود که هیچ بهانه و مهمل قانونی برای تعطیل کردن آن نداشتند، اما در یک مرحله با قطع کردن سهمیه کاغذ به ما ضربه زدند که در این مرحله بسیاری از مطبوعات از انتشار بازماندند، معهذا من با صرف کلیه اندوختههای شخصی خود به انتشار ان ادامه دادم. نهایتا دیلماج با یک نامه یک طرفه از سوی هئیت نظارت بر مطبوعات بدون اخطار قبلی و بدون ارائه دلایل و تعطیل شد؛ بدون اینکه فرصتی برای دفاع قائل شوند. مسلما یکی از اصلیترین دلایل تعطیلی دیلماج تاکید آن بر مسائل خاص ترکها (و به طور اعم همه غیرفارس ها) بود که در این میان حقوق زبانی از همه برجستهتر بود.
پی نوشتها:
1- در این زمینه میتوانید به تحلیلهای آماری که از دهسال پیش به تناوب در نشریات مبین، ارمغان آذربایجان ، شمس تبریز و دیلماج به این قلم تهیه و منتشر شده مراجعه کنید.
2- مراجعه کنید به مقاله غیبت زبان مادری در میلیونها کلاس درس
در این آدرس اینترنتی:
http://www.hamshahri.org/news-85807.aspx
3- مراجعه کنید به انتشارات مختلف سازمان آمار در زمینه باسوادی.
4- مراجعه کنید به سالنامه آماری کشوری سال 1385
5- مراجعه کنید به مقاله عدم آموزش به زبان مادری و عواقب آن در آدرس اینترنتی
http://www.naghola.com/fun-7975.html
6- مراجعه کنید به شماره 13 ماهنامه دیلماج مهرماه 1383
7- مراجعه کنید به روزنامه انجمن ایالتی آذربایجان
8- در این مورد مراجعه کنید به خاطرات دانشجویی دهه پنجاه نوشته این قلم در نشریه گونش شماره یک، مهر 1386
9- یکی از مبتکرین اصلی تظاهرات کودکان در 21 فوریه 1384 زندهیاد مهندس غلامرضا امانی بود.
بياد قربانيان محرزي
حامد کنانی
توجه بیش از حد بعضي از نویسندگان متعصب و ناسيوناليست ونه لزوما ایرانی به مردم وشهرهاي جنوبي كشور وذكر حوادث آن ديار ناشى از حس انساندوستي ويا مذهبی و حتى ملي بمعناي ايراني عام ومتنوع آن نيست واين توجه وقلم فرسايي فقط با نگرش یک طرفه ای که معمولا ريشه در دگر ستیزی وعرب ستیزی این مجموعه دارد انجام می گیرد تا به امروز وبه جرئت می توان گفت که هیچ نویسنده فارس زبانی ویا حتی هیچ یک ازسازمانهای سرتاسری ایرانی بجز طیف چپ ایران و آن هم فقط در ابتدای انقلاب 57 از درد ورنج ومصیبتهای وارده به هم وطنان عرب خود کلمه ایی نگفته وننگاشته اند و همیشه با این پیش فرض که اعراب در جنوب خواهان حقوق خود هستند و دادن این حقوق تمامیت ارضی کشور را مورد تهدید قرار می دهد از ذکر حوادث جنوب پرهیز می کنند.
امروز نهم خرداد 1389 درست سی ویک سال از چهار شنبه سیاه و کشتار ملت عرب در شهر منکوب محمره(خرمشهر) می گذرد، محمره ایی که پس از خرم شهر شدن هیچ وقت رنگ خرمی را به روی خود ندید.دراین روز تیمسار احمد مدنی استاندار وقت خوزستان و قوای نظامی موجود در استان وفالانژهای شوونیست به ملت عرب در این شهر یورش بردند وصدها جوان عرب متحصن در کانون فرهنگی خلق عرب را به گلوله بستند.
متاسفانه در نشریات حکومتی ایران وحتی اپوزسیون موجود در خارج وجنبش به اصطلاح سبزامروزی نه تنها هیچ یادی از قربانیان آن جنایت هولناک نمی کنند بلکه از تیمسار مدنی جنایتکار و پاسدارمحمد جهان آراء آنچنان ذکر خیر می کنند که گویی آن جانیان ارنستو چه گوارای معروف زمانه اند. پاسدار جهان آراء این بازوی دست راست دریا دار احمد مدنی در واقع سردسته جنایتکارانی بود که زمینه درگیری و فاجعه خونین چهارشنبه سیاه خرمشهررا بوجود اوردند، فاجعه وحشتناکی که در نهم خرداد 1358 اتفاق افتاد ودر آن صدها جوان متحصن وبی سلاح خلق عرب که فقط وفقط خواهان احقاق حقوق فرهنگی و انسانی نا چیزخود بودند مظلومانه در معرض اتش مسلسلهای قوای نظامی وفالانژهای شوونیست ساکن در آن شهر قرار گرفتند.
شهرمفلوک نا خرمی که امروزه بنام خرمشهر می شناسیم دردهه اول قرن بیستم دارنده زیبا ترین کاخهای حکومتی و ازپر رونق ترین بنادر خاورمیانه بود ومردم آن وشیخ آن ضمن اینکه بر سرنوشت خود مسلط بودند خود را بیش از امروز هم میهن و ایرانی می دانستند و با مرکزروابط عادلانه ایی بدور ازظلم وستم مضاعف داشتند،شیخ این دیار به پنج زبان زنده دنیا تکلم میکرد ودارنده انواع نشان ومدالهای بین المللی بود،این شیخ برای نجات ممالیک محروسه ایران وبرگرداندن احمد شاه قاجار از خود نماینده به اروپا می فرستاد وآیت الله مدرس ومبارزان آزادیخواه تهران را ساپورت مالی می کرد تا در برابر رضا سوادکوهی بایستند و از چیرگی عوامل خود فروخته و نوکر صفت بر مقدرات کشور ایران جلوگیری کنند،این شیخ عرب هیچ وقت به انسانها و همنوعان خود با عینک نژادی ویا مذهبی و یا شوونیستی نمی نگریست وبه همان اندازه ای که مسلمانهای شیعی وسنی را مورد حمایت قرار میداد مسیحی های کلدانی وارمنی وصابئین مندایی را نیزحمایت می کرد، دروازه قصر فیلیه او بر روی همه نویسندگان ،شاعران وشخصیتهای عرب وفارس وبختیاری باز بود واز واتیکان وکلیساهای غرب وشرق ومجالس کشورهای اروپائی مرتب مدال و نشان می گرفت این را هم باید گفت که این شهر ناخرم امروزی اولین شهرساحلی خرمی بود که در آن موتور برق براه افتاد وشبهای چراغانی وزیبایی در کنار رود کارون داشت بعدها که انگلیسیها و جنرال ایرون ساید کار خودشان را کردند و سر اسطبل باشی سفارت هلند در تهران را یر مسند قدرت در کشورمان نشاندند اینگونه به ما فهماندند که شیخ خزعل مزدور انگلیس بود ورضا میرپنج بیسواد میهن پرست وآزادیخواه!.
آری از همان تاریخ تراژدی وسرنوشت سیاه ملت عرب کلید خورد وبا رسیدن پای مردمانی که صدها کیلومتر از ما دور بودند وتا آن زمان فقط هم میهن ولی هم خانه ما بحساب نمی آمدند جعل تاریخ وممنوعیتها ومصادره و تاراج و هتک حرمتها وخونریزی وجنایات شروع وتا هم اکنون ادامه دارد .
همه ما صدای بلند بیکاری، بیکاری مردم ستم دیده این شهر را که از میان صحبتهای احمدی نژاد در سفر اخیرشان به منطقه بگوش می رسید شنیدیم اگر واقعا ما مردم آزادیخواه وانسانهای متمدن هستیم بر یکایک ما واجب است که از حق حیات این مردم وحقوقشان دفاع بکنیم و در سالگرد کشتار خلق عرب یاد وخاطره قربانیان آن روز سیاه را گرامی بداریم وپرده از چهره کریه دیو صفتان ودشمنان انسانیت برداریم.
یکی ازاین جنایتکاران پاسدارمحمد جهان آراء بود ،جهان آرائی که بدور از انسانیت وبا دلی بی رحم و کینه توزانه به شکارعرب و عرب کشی به قول خودش درآن ایام می رفت . این پاسداردر نیمه خرداد 1358 وقتی که جسد ناصر محرزی را در میان اجساد کشته شدگان چهار شنبه سیاه نهم خرداد نیافت به تعقیب او پرداخت وبهمراه جنایتکارانی دیگرتوانست رد پای او را در منطقه محرزی از توابع شهرستان خرمشهر بگیرد وهمان وقت بهمراه مزدوران دیگر وتا دندان مسلح به منطقه محرزی یورش برد وآن هم جلوی دید همه مردم ودر حالیکه ناصرغیر مسلح بالای درخت نخل مخفی بود انچنان با آرپی جی او را هدف قرار داد که بزرگترین تیکه باقیمانده از جسم ناصر کوچکتر ازدانه خرما گردید وبعد با دلی بی رحم «حدهن» زن ناصر وبچه هایش را به رگبار بست وتمام شش عضو بیگناه این خانواده عرب را در مقابل دیدگان بهت زده اعراب آن منطقه بخاک و خون کشاند.
مایه بسی تأسف است که سی ویک سال از این حادثه وحوادث قبل از آن می گذرد وتاکنون هیچ نویسنده وشاعری یا سازمانی در ایران از قربانیان چهار شنبه سیاه 1358 خلق عرب وقربانیان محرزی یادی به میان نیاورد.
چقدر زیبا بود اگر نویسندگان و شاعران کشورمان بدور از دگر ستیزی وتعصب نژادی به تجزیه وتحلیل مسائل وجریاناتی که در پیرامون ونه در مرکزیت ایران در یکصد سال اخیر اتفاق افتاده اند بپردازند و منصفانه وبدور از پیش داوری حقایق را منعکس وجان و کرامت هرانسانی را بر خاک وخاک پرستی ترجیح بدهند.
29/05/2010
__ــــــــــــــــــــــــــــــــ
محمره نام عربي و قديمي خرمشهر است.
حدهن نامی عربی برای دختران است.
فیلیه قصر شیخ خزعل بن جابر آخرین حکمران عرب عربستان(خوزستان) است
برگ نیسی، دیگر برگ نیسی نبود! – یوسف علیخانی
علی احمد سعید (آدونیس) و زنده یاد «کاظم برگ نیسی»
دوازدهم آذر 1384 – نیاوران – تهران
انگشتی از ده انگشت مترجمان زبان عربی کم شد.
این را جدی می گویم، هیچ تا به حال وقت کرده اید بشمارید که چند نفر مترجم عربی در ایران داریم که حالا اسمی هم در کرده باشند؟
می شماریم (از معروف ترها شروع می کنیم):
دکتر عبدالمحمد آیتی
زنده یاد حسین خدیوجم
آذرنوش آذرتاش
موسی اسوار
کاظم برگ نیسی
یوسف عزیزی بنی طرف
محمد جواهرکلام
دکتر عبدالحسین فرزاد
موسی بیدج
عبدالرضا رضایی نیا
و …
باور کنید اگر بگردید در این دایره، به جای آن «…» ها می رسید به آدمی مثل من در ترجمه ادبیات عرب.
خنده دار بودن ماجرا هم همین جاست که آدمی مثل یوسف علیخانی با چند سالی مترجمی عربی برای روزنامه های مناطق آزاد و انتخاب و جام جم، مثلا اسم می شود در مترجمان عرب. چرا؟ چون تعداد اصلی هاشان به انگشتان دو دست هم نمی رسد؛ به خدا نمی رسد!
حالا هم که یکی از انگشت ها کم شد.
ترجمه هایم را در دوره سربازی (با همان لباس آموزشی صفر یک) می بردم به روزنامه همشهری و می نشستم در لابی اش تا «یوسف عزیزی بنی طرف» بیاید و غلط هایم از برگردان داستان های زکریا تامر و جبران خلیل جبران را بگیرد. یا می رفتم به ساختمان «گیو» که محمد جواهرکلام، ترجمه ها را تایید کند.
بعد «عبدالوهاب البیاتی» آمد ایران؛ تیر 1378 و همزمان شد آمدنش با ماجرای کوی دانشگاه و بردندش به اصفهان و شیراز برای دیدن مفاخر ادبی مان و بعد از برگشتنش به دمشق و آن وقت … دو هفته بعد جنازه اش در خانه اش به دست آمد.
شنیده بودم «محمدمهدی جواهری» هم وقتی آخرین بار به ایران می آید ، تا برمی گردد می میرد.
(چه آغوش بازی داریم برای شاعران معروف عرب!)
البیاتی که مُرد، سرباز بودم و برای روزنامه های «صبح امروز» و «مناطق آزاد» و «انتخاب» و «جوان» و … حق التحریری می نوشتم؛ ترجمه و مصاحبه و مقاله و نقد و …
البیاتی که مرد، یک صفحه در آزاد درآوردم برایش و دو صفحه در انتخاب. در آزاد چند شعر از او ترجمه کردم و سوالاتی که قرار بود ازش بپرسم و … در انتخاب هم در یک صفحه با بنی طرف حرف زدم و در صفحه ای دیگر با جواهرکلام.
دنیای ادبیات ایران بسیار تنگ نظر است و بدتر و افتضاح تر از آن دنیای مترجمان عرب که من دیدم و دلیلش هم اینکه نمی توانستی این انگشت ها را یک بار هم شده دور هم جمع کنی؛ بشوند یک مشت. (در شرایطی که هیچ ناشری حاضر نیست کتابی از ادبیات عرب منتشر کند و فرهیختگانش با تنفر به عرب نگاه می کنند و گاه به خنده هم می پرسند مگر عرب جز ملخ خوردن کار دیگری هم بلد است؟)
تمام سال های دانشجویی و بعد خبرنگار-مترجمی ام تا شش هفت سال قبل، در غرفه های عربی نمایشگاه کتاب تهران گذشت و تکی تکی می دیدم شان؛ همه آن 9 انگشتی که اسم بردم. هر کدام شان جدا جدا بسیار مهربان بودند و هستند مثل یکی شان که همین دیروز رفت اما آرزویم بود همدیگر را قبول داشته باشند و آغوش باز داشته باشند برای هم. آرزویم بود!
یکی شان که چند بار هم بیشتر ندیدمش «کاظم برگ نیسی» بود. بار اول را به خاطر دارم که یوسف عزیزی بنی طرف، معرفی ام کرد به او؛ در همان نمایشگاه کتاب. سری برایم تکان داد که معلوم بود به هیچش هم نگرفته. شاید همین برخوردش برایم جالب بود که دقت کردم دیدم با زنی (بیشتر می خورد خواهرش باشد) از این غرفه به آن غرفه می روند و لیست پشت لیست پر می کنند و حسرت می خوردم که کاش من به اندازه انگشت کوچیکه او عربی می دانستم؛ که نمی دانم هنوز و البته کمی به خودم دلداری داده ام که خب آن ها اصالتا عرب هستند و من عربی آموخته دانشگاهم؛ آن هم دانشگاه تهران که بیش از دانشگاه، پاسگاه است برای پاس دادن درس ها و بیش از آن که مکانی علمی باشد، جایی است سیاسی.
بار دوم در انقلاب دیدمش، باز مشغول گشت زدن در میان قفسه های کتاب و پشت ویترین ها. همان روزها از خودم می پرسیدم یک مترجم عرب را چه به تصحیح حافظ و سعدی ما!
بعد که «ترانه های مهیار دمشقی» درآمد که شعرهای آدونیس بود با برگردان کاظم برگ نیسی. شوق آمد تا رگ گردن. آفرین گفتم و اگر وقتی که «پیشدرآمدی بر شعر عرب»ش درآمد و ندانسته حسودی اش را کردم که درست کاری مثل همین کتاب را آماده انتشار کرده بودم اما این بار تسلیم شدم؛ باید دانشجوی عربی بوده باشی و بدانی که آدونیس حریمی دارد و حتی نزدیک شدن به شعرهایش، جسارت می خواهد و آن گاه بود که برگ نیسی، دیگر برگ نیسی نبود برایم.
آدونیس، آذر 84 آمد تهران. وقتی بود که در جام جم آنلاین بودم. یکی دو تا گزارش رفتم از دیدارش با اهالی شعر و فرهنگ ایران. باز برگ نیسی را کنار آدونیس دیدم در شب ضیافت شعر نیاوران.
و حالا متاسفم که خودم هم چیزهایی را نوشتم که شاید باید قبلا می نوشتم؛ در توصیف یک همکار. همکاری که آخرین حضورش در زندگی من، خواندن مدخل هایی است که برای دایره المعارف نوشته و برای یک رمان تاریخی، عجیب به کارم آمده این روزها؛ بنوالاحرار یا فرزندان آزادگان.
«اسدالله امرایی» که خبر داد، گفتم آنقدر خبر خنده دار بود که با همان تیتر ایسنا در تادانه لینک دادم. صبح هم همین طور راه به راه تلفن بود که «فلانی! شماره ای از دوستاش، نزدیکانش و خانواده اش می خواهیم.»
چه بگویم؟ چرا به دیگران نیشتر بزنم؟ جوالدوز به خودم می زنم که آیا همه این جماعت فقط همین اندازه می ارزند که بمیرند؟
نبودآباد
اینک این است زجرآباد
نه صدای پای فردایی
نه بادِ روشن زایی،
نازنینان!
بر نبودآباد
کدام صدا را گذر خواهد افتاد.
شعری از آدونیس با ترجمه «کاظم برگ نیسی» / ترانه های مهیار دمشقی/ نشر کارنامه/
منبع
http://www.tadaneh.com/2010/07/kazem-bargnisi.html
اطلاعیه کومله در محکومیت انفجار مهاباد
اطلاعیه دبیرخانه کومه له در محکومیت انفجار در شهر مهاباد
در خبرهای روز چهارشنبه 31 شهریور ماه آمده است که ساعت 10 و 30 دقیقه صبح، هنگام برگزاری مراسم رژه نیروهای مسلح ارتش جمهوری اسلامی، انفجاری قوی در نزدیکی این مراسم و در میان مردم غیر نظامی و مدنی به وقوع پیوسته است. بنا به آمارهای ارائه شده توسط مسئولین دولتی، 11 زن و بچه در این انفجار کشته شده و بیش از 50 نفر بر اثر این انفجار زخمی شده اند. مسئولین دولتی مسئولیت انجام این انفجار و حرکت تروریستی را به گردن احزاب مخالف جمهوری اسلامی تحت نام «ضد انقلاب» انداخته اند.
حزب کومه¬له، انجام اقدام تروریستی بمبگذاری و انفجار آن در میان مردم مدنی توسط هر گروه و دسته¬ای که باشد را به شدت محکوم می¬نماید. بعید نیست که مسئول انجام این اقدام تروریستی، خود سران امنیتی رژیم در کردستان باشند. جنبش رهایی بخش کردستان و احزاب سیاسی آن در طول بیش از سی سال مبارزه¬ی آزادیخواهانه¬ی خود علیه رژیم جمهوری اسلامی، سنتاً با انجام عملیات انتحاری و بمبگذاری بیگانه بوده و اینگونه اقدامات را مذموم و محکوم نموده¬اند.
امنیتی کردن بیشتر فضای کردستان و تلاش برای تقبیح نمودن چهره احزاب سیاسی کورد، تلاشی است نافرجام و عوامفریبانه جهت تحریف افکار عمومی. لازم است که کلیه رسانه¬های مستقل و اپوزیسیون دمکرات و آزادیخواه، در راستای افشای این توطئه جمهوری اسلامی کوشا و فعال باشند.
حزب کومه¬له کردستان ایران
31 شهریور 1389
زبان فردوسى و واژگان عربى در شاهنامه
زبان فردوسى و واژگان عربى در شاهنامه
مجيد شريفى
درباره واژگان فارسى شاهنامه تحقيقات ارزنده و شايان زيادى صورت گرفته است، اما درباره واژگان دخيل به ويژه واژگان عربى شاهنامه كمتر سخن رفته است. اين مقاله بررسى و تحقيق مختصرى است درباره واژگان عربى شاهنامه و زبانى كه فردوسى در پديد آوردن آن به كار برده است.مشهور است كه فردوسى در شاهنامه از كلمات عربى استفاده نكرده و براى به نظم كشيدن شاهنامه از واژگان «پارسى سره» بهره جسته است و براى اثبات اين موضوع بيشتر به اين بيت استناد مىشود: «بسى رنج بردم در اين سال سى عجم زنده كردم بدين پارسى» در پاسخ بايد گفت، نخست اين كه در همين بيت يك واژه عربى «عجم» وجود دارد. ديگر اين كه درست است كه فردوسى براى زنده گردانيدن مليت ايران و زبان فارسى بيش از ۳۰ سال رنج كشيده است ولى موفقيت او منحصر به بهرهگيرى و استفاده از واژگان پارسى و داستانهاى ملى ايران نيست، بلكه علل و عوامل گوناگونى در موفقيت او دخالت داشته است. فردوسى همراه با كوششى پيگير براى به انجام رسانيدن اين مهم هيچ گاه از زبان زنده زمان خود غافل نبوده است. زبان زنده زمان او «پارسى درى» است نه «پارس سره» اگر مىخواست تنها از پارسى سره كه بسيارى از واژگان آن متروك و مرده بوده استفاده كند، شاهنامه او همچون بسيارى از آثار ادبى قرون گذشته از ميان مىرفت و در كوچه و بازار، قهوهخانه و گذر، دهان به دهان مىگشت و سينه به سينه تاكنون نمىماند. فردوسى لقب حكيم دارد. حكيم كسى است كه به علوم و فنون، اعتقادات و رسوم زمان خود عارف و آگاه باشد و با كمك عقل و خرد به بررسى موضوعى بپردازد. بنابراين وقتى مىخواهد اثر جاودان خود را به نظم درآورد با توجه به همه شرايط علمى و شرايط اجتماعى كار خود را آغاز مىكند. فردوسى هنگامى اين كار را انجام مىدهد كه زبان فارسى ايرانيان دستخوش آشفتگى و آزردگى بوده و او با پديد آوردن شاهنامه از اين آشفتگى و آزردگى و افزونى آن جلوگيرى مىكند. پس به همين مناسبت است كه مىگويد «عجم زنده كردم بدين پارسى». با اين كه شاهنامه برگردانى از چند نثر كهن همچون «شاهنامه ابومنصورى» است و فردوسى آن را براى زنده كردن، زبان پارسى بازسازى و صحنهپردازى كرده ولى با توجه به پويايى زبان زنده، در ساختن و پرداختن آن تعصب بىجا به خرج نمىدهد و هر جا ضرورت و مناسبت مىبيند از واژگان دخيل استفاده مىكند تا همه مردم ايران زمين سخن او را به آسانى بخوانند، دريابند، لذت ببرند و به خاطر بسپارند. زبان زنده زمان او پارسى درى است كه آميختگى دارد با زبان و فرهنگ اسلام نه پارسى سره كه واژگان متروك آن بسيار است، براى مثال وقتى در آغاز شاهنامه مىخواهد از اعتقادات مذهبى و تشيع خود سخن براند نه تنها از به كاربردن واژگان دخيل عربى ابايى ندارد بلكه چند تركيب و تلميح قرآنى نيز در شعر خود مىگنجاند، به اين چند بيت بنگريد: منم بنده اهل بيت نبى ستاينده خاك پاى وصى همانا كه باشد مرا دستگير خداوند تاج و لوا و سرير خداوند جوى مى و انگبين همان چشمه شير و «ماء معين» بر اين زادم و هم بر اين بگذرم چنان دان كه خاك پى حيدرم هر آن كس كه جانش به بغض على است از او زارتر در جهان زار كيست؟ در اين ابيات و بقيه آن كه خوشبختانه در شاهنامه معتبر آمده است واژگان عربى متعددى به چشم مىخورد. واژهها و تركيبهايى از قبيل اهل بيت، وصى، لوا، سرير، حيدر و بغض. همچنين تركيب قرآنى «ماء معين» نيز اشاره و تلميحى دارد به آيه ۱۵ از سوره مبارك محمد (ص). به كارگيرى واژگان عربى توسط حكيم توس به مقدمه شاهنامه محدود نمىشود. در بيشتر داستانهاى حماسى او نيز به چشم مىخورد. در اوايل داستان رستم و اسفنديار با اين بيت روبهرو مىشويم: «پر آژنگ و تشوير شد مادرش ز گفتن پشيمانى آمد برش» واژه «تشوير» به معنى شرمسارى، مصدر باب تفعيل عربى است. در همين داستان واژگان عربى متعدد ديگرى را مىبينيم كه چون متداول بوده و در زبان و فرهنگ فارسى جا افتاده است فردوسى آنها را به كار مىبرد. براى نمونه به ابيات زير توجه كنيد: «ببستى تن من به بند گران به رنجير و مسعار آهنگران سليح و سپاه و درم پيش توست نژندى به جان برانديش توست يكى ژنده پيل است بركوه گنگ اگر با سليح اندر آيد به جنگ چو بشنيد آوازش اسفنديار سليح جهان پيش او گشت خوار» در اين ابيات، واژه مسعار به معنى ميخ عربى است و كلمه سليح كه در سه بيت اخير آمده است نمال واژه عربى سلاح است. در همين داستان وقتى اسفنديار در زابلستان اردو مىزند كه آماده كارزار شود با اين بيت روبهرو مىشويم: «شراعى بزد شاه و بنهاد تخت بر آن تخت شد هر آن بر نيكبخت» در واقع «شراع» واژه عربى و به معنى خيمه و خرگاه است. در داستان ضحاك مار به دوش نيز چند بار واژه عربى «محضر» به معنى گواهىنامه يا استشهادنامه ديده مىشود. «يكى محضر اكنون ببايد نوشت كه جز تخم نيكى سپهبد نكشت چو بر خواند كاوه همه محضرش سبك سوى پيران آن كشورش خروشيد كاى پايمردان ديو بريده دل از ترس كيهان خديو همه سوى دوزخ نهاديد روى سپرديد دلها به گفتار اوى نباشم بدين محضر اندر گوا نه هرگز بر انديشم از پادشا خورشيد و برجست لرزان ز جاى بدّريد و بسپرد محضر به پاى» در داستان رستم و اشكبوس نيز استاد توس چندين مورد از واژگان عربى بهره جسته است به طور مثال در اين چند بيت آمده است: «كُشانى بدو گفت: كويت سليح نبينم همى جز فسوس و مزيح تهمتن به بند كمر و برد جنگ كزين كرد يك چوبه تير خدنگ خدنگى برآورد پيكان چو آب نشانده بر او چار پّر عقاب ستون كرد چپ را و خم كرد راست خروش از خم چرخ چاچى بخاست چو بوسيد پيكان سرانگشت اوى گذر كرد از مهره پشت اوى نبرد تير بر سينه اشكبوس سپهر آن زمان دست او دادبوس قضا گفت گير و قدر گفت ده فلك گفت احسن ملك گفت زه كُشانى هم اندر زمان جان بداد تو گفتى كه او خود زمادر نزاد» واژگان سليح، ضريح، عقاب و … عربى است. مشهورترين و شيواترين ابيات اين داستان بيت يكى به آخر مانده است. كه اتفاقاً پنج واژه عربى دارد. قضا، قدر، فلك، ملك و احسن. حكيم ابوالقاسم فردوسى كه به راستى بزرگترين حماسهسراى ايران است در اين بيت به ويژه دو واژه عربى قضا و قدر كه از واژگان پربار فرهنگ و معارف اسلامى است به بهترين وجهى گنجانده و فصاحت و بلاغت را به كمال رسانيده است. «قضا گفت: گير و قدر گفت ده فلك گفت: احسن ملك گفت: زه» با مراجعه بيشتر و مطالعه دقيقتر شاهنامه درمىيابيم كه برخلاف نظر برخى از ملىگرايان، رمز موفقيت و مقبوليت فردوسى در آفرينش شاهنامه، مختصر به بهرهگيرى از واژگان پارسى سره و بيان داستانهاى ملى نيست، بلكه رمز پيروزى و جاودانگى او را بايد در ابعاد گوناگون فكرى و شعرى جستجو كرد. از جمله استفاده درست از زبان ژنده زمان او كه با واژگان دخيل عربى و فرهنگ پربار اسلامى آميختگى دارد.
منبع وبلاگ مترجم عربی
وبلاگ اهواز دی مسدود شد
وبلاگ فرهنگی اجتماعی اهواز دی امروز چهارشنبه 15 سپتامبر از سوی مدیریت بلاگفا مسدود گردید.
ناصر حیدری شاعر ونویسنده اهوازی ومدیر این وبلاگ با اعلام این خبر کفت: وبلاگ اهوازدی با سه سال سابقه فعالیت فرهنگی در تقویت وانتشار شعر عربی اهوازی پیشگام بوده و بدون هیچ دلیلی مدیریت بلاگفا این وبلاگ را مسدود اعلام کرد.
حیدری افزود امروز که برای به روز کردن وبلاگ وارد بلاگفا شد با این عبارت روبرو گردید» این وبلاگ به دستور کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه مسدود شده است».
این نویسنده اهوازی با انتقاد ازعملکرد مدیریت بلاگفا کفت: هیچ نوشته ای که حتا تداعی گر جرم باشد را بر روی این وبلاگ منتشر نکرده وادامه می دهد که شاید انتشار شعر عربی اهوازی از دید مدیریت بلاگفا و کارگروه گفته شده جرم تلقی می شود!
او افزود: با مسدود شدن این وبلاگ بسیاری از نوشته های خود را از دست داده وعملکرد بلاگفا جرم تلقی می شود.
سایت بلاگفا در آخرین تغییرات از بخش خصوصی به سپاه پاسداران واگذار شده است.
یوسف عزیزی بنیطرف: «نابرابری» وجه اشتراک جنبش ملیتهای غیرفارس با جنبش زنان
یوسف عزیزی بنیطرف: «نابرابری» وجه اشتراک جنبش ملیتهای غیرفارس با جنبش زنان
منبع ویب سایت تغییر برای برابری- کاوه قاسمی کرمانشاهی
تغییر برای برابری / مجموعه ی کمپین از نگاهی دیگر : یوسف عزیزی بنیطرف از شهروندان عرب ایرانی است که هم اکنون در بریتانیا اقامت دارد. وی در دو حوزهی ادبیات و سیاست به فعالیت میپردازد. کارهای ادبی بنیطرف شامل مجموعهای از مقالات و پژوهشهای ادبی و فرهنگی، کتب شعر و داستان و ترجمه از عربی به فارسی میباشد. فعالیتهای سیاسی وی نیز بیشتر بر دفاع از حقوق ملی اعراب ایران متمرکز است. یوسف عزیزی از سال 1357 به عضویت کانون نویسندگان ایران درآمد و در آخرین مجمع عمومی این کانون به عضویت هیأت دبیران آن انتخاب شد. وی در نوامبر 2008 جایزه برگزارکنندگان سمینار «حقوق زن در ایران، آذربایجان و ترکیه» در استانبول، و در سال 2009 جایزه «هلمت ـ همت» دیدهبان حقوق بشر را دریافت نمود.
در گفتوگویی که با یوسف عزیزی بنیطرف به مناسبت چهارمین سالگرد کمپین یک میلیون امضاء برای تغییر قوانین تبعیض آمیز انجام دادهایم، وی بیش از آنکه صرفاً در مورد کمپین صحبت کند، عموماً به وضعیت زنان عرب و ستم مضاعفی که به واسطهی جنسیت و ملیت بر ایشان میرود پرداخته است. این فعال عرب همچنین از همکاری بین جنبشهای برابری خواه و لزوم توجه فعالان جنبش زنان، به ویژه در کمپین به وضعیت خاص زنان عرب در ایران سخن میگوید. گفتوگو با بنیطرف در ادامهی سلسله مصاحبهها با عنوان «کمپین از نگاهی دیگر» صورت گرفته و در کنار دیگر افراد مصاحبه شونده از طیفهای مختلف، این بار نظر یکی از فعالان حقوق ملی را جویا شدهایم.
در آغاز میخواهیم نظرتان را به عنوان یک فعال حقوق ملی در مورد بهکارگیری اصطلاحات «ملت»، «قوم» یا «اقلیت ملی» برای هممیهنان ترک، کرد، عرب، بلوچ و ترکمن در ایران بدانیم و اینکه مباحث و تعاریف این چنینی تا چه حد مردمحور هستند و نقش زنان در پرداختن به آنها چیست؟
از دوران مشروطیت و آغاز رواج اصطلاحات نوین سیاسی، اندیشمندان و فعالان حوزه سیاست، اصطلاح «ایران کثیرالمله» را به کار گرفتند. این اصطلاح نمود ذهنی واقعیت عینی چند ملیتی جامعهی ایران است. از دیرباز ملل و اقوام چندی در این سرزمین زیستهاند که شما به عمدهترین آنها در عصر حاضر اشاره کردید. ضمناً برخی از جامعه شناسان معتقدند که در ایران هیچ ملتی در اکثریت نیست و این کشور از مجموعهای از اقلیتها شامل: فارسها، ترکها، کردها، عربها، بلوچها، ترکمنها، لرها، بختیاریها، مازندرانیها، تالشها، گیلکها، ارمنیها و دیگران تشکیل میشود. مثلاً شما در این موزاییک ملی نمیتوانید ترکها یا فارسها را یک اقلیت بنامید.
قوم یک اصطلاح قدیمی و آرکاییک است و در زبان فارسی به گروههای انسانی کوچرو اطلاق میشود؛ مثل قوم مغول یا قوم تاتار. گرچه ترکها، کردها، عربها، بلوچها و ترکمنها از نظر جامعه شناسی سیاسی از ویژگیهای یک ملت برخوردارند، اما با توجه به اینکه هنوز به حقوق کامل سیاسی خود دست نیافتهاند و از حاکمیت ملی (حتا در حوزه ایران واحد فدرال) برخوردار نیستند، لذا برای پرهیز از تداخل اصطلاحات سیاسی در عرصهی ملی و بینالمللی، به منظور تعریف ملل غیرفارس در ایران از واژههایی همچون «ملیت»، «خلق» یا «قومیت» استفاده میشود.
از آنجا که ایران همچون دیگر جوامع شرقی یک جامعهی مردسالار است، در بسیاری از عرصههای اجتماعی و سیاسی، مردان بیش از زنان در حوزهی نظری فعالیت کردهاند. اما در یکی دو دههی اخیر نقش زنان ملیتهای ستمدیده در فرایند کوشش برای دستیابی به برابری حقوقی با ملت مسلط، بیشتر شده است. ما این را در سالهای آزادیهای نسبی دوره ریاست جمهوری محمد خاتمی و شکوفایی مبارزه این ملیتها در میان عربها، کردها، ترکها و سایر ملیتها مشاهده کردیم. حتا در سالهای اخیر که با سرکوب و زندان و اعدام مشخص میشود، ما ردپای زنان فعال کرد، ترک و عرب را در سازمانهای سیاسی و مدنی و در زندانها و حتی پای چوبههای دار میبینیم. من درباره بلوچها و ترکمنها اطلاعات دقیقی ندارم و نمیتوانم نظر بدهم اما بعید میدانم که زنان این دو ملیت در عرصههای مبارزه برای دستیابی به حقوق ملی حضور نداشته باشند.
آیا بین نیازها و خواستهای زنان این ملیتها که عموماً هم در مناطق مرزی و حاشیهایی کشور سکونت دارند با دیگر زنان هموطنشان در مرکز تفاوتی وجود دارد؟ مسائل و مشکلات خاص این زنان، به ویژه زنان عرب را چه میدانید؟
شما واژه «مرکز» را به کار گرفتید که اصطلاح جامعه شناسیک خوبی است و البته از نظر مفهوم علمی صرفاً جنبهی جغرافیایی ندارد. مثلاً در سطح جهانی ما «مرکز» یعنی اروپا و آمریکا و پیرامون یعنی جهان سوم را داریم. در ایران نیز در برابر «مرکز» یعنی پایتخت و چند شهر نورچشمی، پیرامون قرار میگیرد که همان مناطق ملیتهای غیرفارس هستند. اگر نه همهی جمعیت این ملیتها تنها در حاشیهی ایران سکونت ندارند و به نوعی در سطح ایران پراکندهاند.
تفاوت زنان ملیتهای غیرفارس با زنان فارس این است که آنان افزون بر نابرابری جنسیتی برخاسته از تبعیض جنسی (که وجه اشتراکشان با زنان فارس است) از نابرابری ملی (قومی) نیز رنج میبرند. یعنی آنان همچون مردان ترک و عرب در معرض تبعیض نژادی و یا همچون لر و گیلک در معرض تحقیر قومی هستند. دوستی در این زمینه میگفت «باید یک زن یا یک عرب باشی تا بدانی ستم وارده بر یک زن یا یک عرب در ایران چیست». حال اگر زن عرب باشی، این ستم و تبعیض دو برابر میشود.
زن غیرفارس همچون مرد غیرفارس از همان دوران کودکی مفهوم تبعیض را حس میکند، زیرا نظام فارس سالار او را از ابتداییترین حقوق انسانی خود یعنی آموزش به زبان مادریاش محروم میکند. و او از این بابت زجر میکشد و رنج میبرد. کودک غیرفارس ـ چه پسر و چه دختر ـ مجبور است در کلاس اول ابتدایی علاوه بر الفبای فارسی زبان دومی را نیز یاد بگیرد که همان زبان فارسی است. در صورتی که همگنان فارس وی فقط الفبای زبان خود را میآموزند. از این رو از همان آغاز مسابقهی زندگی وزنهای را به گردن کودک غیرفارس میآویزند و امتیازی را به همکلاسی فارسش میدهند که باعث اختلال در سیستم زبانی و مغزی وی میشود. وی دچار عقب ماندگی زبانی و در نتیجه عقب ماندگی فرهنگی و اجتماعی میشود. این عقب ماندگی عمدی است و در واقع نوعی عقب نگه داشتن است. این همان نقطهی آغازین نابرابری ملی است.
زن غیرفارس بعدها این تبعیض را ـ به موازات تبعیض جنسی ـ در دیگر عرصههای اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی و سیاسی لمس میکند. اینجاست که ستم ملی تبلور مییابد و زنان ملیتهای غیرفارس همچون مردان، ضرورت برابری زبانی، فرهنگی و سیاسی را با پوست و خونشان احساس میکنند. البته باید گفت که در این زمینه در میان خود ملیتهای غیرفارس نیز تفاوتهایی وجود دارد. مثلاً قید و بندهای سنتها بر دست و پای زنان بلوچ ـ شاید ـ بیشتر از زنان عرب و نزد اینان بیش از زنان کُرد و آذربایجانی است. یا بهتر بگوییم میزان رهایی از زنجیرهای سنتی در میان اینان بیش از آنان است.
«سنت» را قید و بندی بر دست و پای زنان عنوان کردید. فکر میکنید ساختار تبعیضهای جنسیتی بیشتر ملهم از سنتهای غلط رایج در جامعه است یا ناشی از قوانین وضع شده توسط حکومت؟
ساختار تبعیضهای جنسیتی در درجهی نخست ملهم از عرف و سنتهای جامعه است که اصولاً قوانین بر اساس آنها ساخته و پرداخته میشوند. سنتهای غلط، همان غل و زنجیری است که زن را برده شرایط موجود میکند. وی بر اثر این سنتهای پوسیده به موجودی منفعل تبدیل میشود که شرایط فلاکت بار خود را ناشی از قضا و قدر میداند. اما اگر این سنتها تضعیف شود زن میتواند راحتتر با قوانین زن ستیز مبارزه کند و برای تغییر آنها بکوشد. شما حتماً ماجرای زن عرب یکی از روستاهای اهواز را به یاد دارید که در اردیبهشت 86 با پای خود به گور رفت! پدر وی که از صحبتهایی که در روستا درباره روابط جنسی دخترش گفته میشد به ستوه آمده بود، او را شبانه با خود به گورستان برد. زن با دست خود به پدر کمک کرد تا گور کنده شود و سپس در لحد دراز کشید و سرنوشت سیاه خود را پذیرفت. تنها وصیتش به پدر مواظبت از دختر کوچکش بود.
این حادثه در قرن بیست و یکم و در جمهوری اسلامی ایران رخ داده است. در اینجا علاوه بر سنتهای غلط، حاکمیت نیز شریک جرم است. زیرا اجازه نمیدهد زنان و مردان روشنفکر عرب با تشکیل سازمانهای مدنی ویژه زنان به زبان همان مردم با تودههای مردم صحبت کنند و فرهنگ و آگاهیهای اجتماعی آنان را بالا ببرند. حاکمیت مردم را از داشتن نهادهای مدنی، روزنامه و رسانه و هر وسیله روشنگری دیگر ـ به زبان مادریشان، یعنی عربی ـ محروم کرده است. خود نیز جز ترویج خرافات و بازتولید سنتهای غلط گذشته هیچ کاری انجام نمیدهد. متأسفانه فعالان زن و حرکتهای سراسری زنان نیز تا کنون نتوانستهاند برای حل این مشکلات گامی در جهت نزدیکی به زنان عرب اهوازی بردارند.
شما دلیل بیتوجهی فعالان زن در مرکز به وضعیت خاص زنان عرب یا بلوچ و نیز عدم اعتراض جمعی زنان این مناطق و همراهیشان با حرکتهای برابری خواهانهی سراسری را چه میدانید؟ مثلاً اگر در اینجا کمپبن یک میلیون امضا را به عنوان گستردهترین حرکت سراسری زنان طی سالهای اخیر در نظر بگیریم. با توجه به سابقهی فعالیت 4 سالهی آن، در حالی که فعالان کمپین در آذربایجان و کردستان توانستهاند همپای دیگر کنشگران این حرکت در سراسر ایران فعالیتهای چشمگیری در مناطق خود داشته باشند. اما متأسفانه کمترین نشانهای از حضور و فعالیت زنان عرب و بلوچ و ترکمن در کمپین دیده میشود.
هر چند من فکر نمیکنم فعالان کمپین در آذربایجان و کردستان همپای دیگر کنشگران در تهران یا سایر مناطق مرکزی ایران باشند، ولی این را درست میدانم که فعالیت زنان ترک و کُرد قابل قیاس با فعالیت زنان عرب و بلوچ یا ترکمن نیست و از آنها جلوتر است.
عوامل چندی در این زمینه نقش دارند: نخست جمعیت. یعنی جمعیت ترکها و کردها از سه ملیت یاد شده بیشتر است. دوم سابقه مبارزاتی. بیگمان همه خلق های غیرفارس دارای تاریخ مبارزاتی درازی علیه ستم ملی هستند. آنان در این هشتاد و اندی سال بارها شاهد قیامها و خیزشهای مختلف ـ و حتا خونین ـ برای دستیابی به حقوق ملی خود بودهاند، اما پیکار ترکان و کردان منظمتر و سازمان یافتهتر از نبرد عربها و ترکمنها و بلوچها بوده است. ترکها و کردها به علت جمعیت بیشتر و طبعاً فعالان فزونتر و نیز نزدیکی به پایتخت ـ در قیاس با عربها و بلوچها ـ توانستهاند ادبیات خود را به جنبشهای به اصطلاح سراسری تحمیل کنند. در این زمینه نباید نقش مذهب و همان سنتهای دست و پاگیر قبیلهای را فراموش کرد که با جان سختی به حیات خود ادامه میدهند. این سنتهای زن ستیز در میان عربها و بلوچها و ترکمنها ـ بیش از سایر ملیتها ـ مانع اصلی مشارکت زنان در فعالیتهای اجتماعی است.
به اینها باید فضای شدیداً امنیتی در اقلیم اهواز (خوزستان) و سیستان و بلوچستان را اضافه کنیم. نیز دیدگاه برخی از فعالان زن مرکز نشین را هم نباید فراموش کرد که به علت پیشداوریهای مذهبی یا نژادی علاقهای به کار در میان زنان بلوچ یا عرب ندارند. به ویژه رسوبات ضدعربی که ریشه در تاریخ و جغرافیا دارد و آگاهانه یا ناآگاهانه در ذهن برخی از زنان فعال فارس وجود دارد باعث میشود که این فعالان رغبتی به کار در میان زنان عرب نداشته باشند. اگر هم به آن استان میروند صرفاً با زنان اقلیت فارس تماس میگیرند. ارتباط با تودههای زنان عرب نیاز دارد که فعالان کمپین یک ملیون امضا یا هر تشکل و حرکت دیگر زنان با زنان آگاه و روشنفکر عرب که فارسی میدانند ارتباط برقرار کنند تا اینان واسطهی تماس با تودههای زنان عرب شوند. زیرا تماس با زنان عرب نیاز به دانستن زبان آنان دارد. فراموش نکنیم که نوعی بیاعتمادی قومی نیز وجود دارد.
به نظر میرسد کمپین یک میلیون امضا با توجه به شرایط سیاسی و فشارهای جناحهای تندرو حاکمیت و لایههای سنتی و مذهبی متعصب جامعه، در ابتدای کار چارهای جز طرح حداقلی مطالبات زنان را نداشته است. و البته فقط بدین وسیله میتوانست طیف وسیعی از جامعه زنان و هوادارانشان را زیر پرچم خود گرد آورد.
شما میدانید که برخی از افراد، درکی از مسالهی زنان یا ملیتهای غیرفارس ندارند و تکیه کلامشان این است که بر همه مردم ایران به یکسان ستم میرود. اینان درکی از ستم ملی و ستم جنسی ندارند که باید سعی کرد این مفاهیم را برای بخشهای گستردهتری از مردمان جامعهی ایران توضیح داد.
اما پرسش و انتقاد جدی که مطرح میشود این است که آیا فعالان زن و کمپین یک میلیون امضا خبری از زندانیان زن عرب در زندانهای اهواز و خارج از اهواز دارند؟ آیا این فعالان میدانند که در سال 2006 (1385 ش) طبق گزارش سازمانهای حقوق بشر اهوازی و بینالمللی، نیروهای امنیتی، همسران چهار زندانی سیاسی عرب اهوازی و کودکانشان (معصومه کعبی و فرزند 4 سالهاش عماد؛ هدی هواشم و دو فرزند 4 ساله و دو سالهاش احمد و اسامه؛ صغری خضیراوی و فرزند 4 سالهاش زیدان؛ فهیمه اسماعیلی و سکینه نیسی) را دستگیر کردند تا شوهرانشان را وادار به اعتراف کنند که بگویند دست به فعالیتهای تروریستی زدهاند؟ در این میان خود فهیمه اسماعیلی نیز پس از اعدام همسرش به 15 سال حبس محکوم شد.
در واقع ما در برخورد فعالان تشکلهای به اصطلاح سراسری زنان شاهد رفتاری هستیم که حتا در برخورد با زنان ملیتهای غیرفارس، برخی را خودیتر از دیگران میدانند. البته افشاگری درباره زنان زندانی کرد و آذربایجانی توسط آنها درست و به جاست اما باید این نگاه شامل دیگر زنان ملیتهای ستمدیده نظیر عربها هم بشود. متأسفانه فعالان زن و کمپین نه تنها از این امور آگاه نیستند بلکه هیچ کوششی برای اطلاع از سرنوشت سخت و دشوار این زنان زندانی سیاسی انجام ندادهاند. آنان از وضع اجتماعی و فرهنگی زن عرب اهوازی هم شناختی ندارند.
اخبار رسانهای حاکی از رقم بالای خشونتهای ناموسی در مناطق عرب نشین ایران است. به عنوان یک فعال عرب دلایل عمده این خشونتها را در چه میبینید و به نظرتان فعالان حقوق زن به ویژه فعالان کمپین یک میلیون امضا که شبکه ارتباطی بزرگتری با فعالان شهرهای مختلف دارند چه نقشی میتوانند در کاهش این خشونتها داشته باشند؟
خشونتهای ناموسی ـ البته ـ در جاهای دیگر ایران هم وجود دارد اما به نظر میرسد که در مناطق عرب نشین بیشتر است. گرچه دادگستری اهواز هر از گاهی آمارهایی ارایه میدهد اما میزان درستی این آمارها مشخص نیست و حتا گاهی مردم عرب فکر میکنند که حاکمیت در این زمینه برای بدنامی آنها این آمارها را منتشر میکند. آنان میپرسند چرا دادگستری اهواز آمارهای مربوط به درگذشتگان ناشی از آسم و سکته و سرطان و بیماریهای خاص زنان را اعلام نمیکند که بالاتر از میانگین کشور است. مردم عرب میدانند که با وجود گذشت بیش از بیست سال از پایان جنگ ایران و عراق و هفت سال از حمله آمریکا و متحدانش به عراق، این مردم عرب اقلیم اهوازند که هنوز قربانی میدهند، زیرا آب و هوا و خاک استانشان بر اثر این دو جنگ همچنان آلوده است. نیز با سدهای فراوانی که بر کارون و کرخه بستهاند رودخانههای استان دچار بیآبی شدهاند. تلفات ناشی از برخورد زن و مرد و خرد و کلان با مینهای باقی مانده از جنگ با عراق هم حکایت دردناک دیگری دارد. در اینجا، تعصبها و سنتهای قبیلهای نقش منفی بازی میکنند. هشت سال جنگ خانمان برانداز ایران و عراق باعث کوچ هزاران روستایی و هورنشین عرب به شهرهای بزرگ، به ویژه شهر اهواز گردید. اینان به جای این که فرهنگ شهری را بپذیرند فرهنگ روستایی و عشایری خود را ترویج کردند. این مهاجرتها بازگشتی در پی نداشت زیرا بخشی از این مردم به علت ممانعت سپاه پاسداران نتوانستند به روستاهای خود ـ به ویژه در مناطق مرزی ـ برگردند. به اینها هزاران خانواده روستایی را اضافه کنید که طی پروژه عرب زدایی، صدها هکتار از زمینهایشان در دو سوی رودخانه کارون ـ از شوشتر تا خرمشهر (محمره) ـ توسط حکومت تهران غصب شد تا پروژه شدیداً سیاسی و ورشکسته «توسعه نیشکر کارون» را به اجرا درآورند. این خانوادههای عرب، لشکر بزرگ ساکنان حلبی آبادهای حاشیه شهرهای بزرگ را تشکیل دادند. شما به همین شهر اهواز یعنی مرکز استان نگاه کنید، در حالی که اقلیت غیر عرب و مهاجر در محلههای مرفه و با امکانات مدرن و با حمایت مستقیم و غیرمستقیم دولت زندگی میکنند، تودههای عرب در محلههایی میزیند که از کمترین شرایط انسانی برخوردار است. در این حالت زنان و دختران مهمترین قربانیان فقر و اعتیاد و فلاکت هستند.
تازگیها نیز اعتیاد به مواد مخدر مرز مردانه خود را شکسته و در میان زنان عرب در حال گسترش است. گفتنی است که استان خوزستان یکی از بالاترین استانهای دارای جمیعت معتاد در کشور است. بیگمان دستهای بخشهایی از حاکمیت در ورای توزیع هر چه بیشتر مواد مخدر در میان عربها قرار دارد و اکنون با توزیع آن در میان زنان عرب زمینه را برای گسترش هر چه فزونتر بزهکاریها در میان زنان آماده کرده است. اینان قصد دارند با این کارها زنان و مردان عرب را منفعل کنند تا هیچ کاری برای رهایی از ستم ملی و جنسی انجام ندهند.
دامنه وسیع بیسوادی در میان زنان عرب را نیز باید به عواملی اضافه کنیم که باعث میشود بخشهای گستردهای از این زنان به حقوق انسانی خود آگاهی نیابند. طبق تحقیقات میدانی که نگارنده چند سال پیش انجام دادم میزان بیسوادی در میان زنان عرب بیش از 35 سال به حدود 90 ـ 95 درصد میرسد. اکنون اگر پیشرفتی در این عرصه انجام گرفته بعید میدانم که این نسبت تغییر چندانی کرده باشد. نیز نسبت بیسوادی در میان زنان عرب کمتر از 35 سال در سال 1373 شمسی (1994م) حدود 65 درصد بود. یعنی در آن سال فقط 35 درصد از زنان عرب میتوانستند فارسی صحبت کنند.
شمار دختران عرب مشغول به تحصیل در دانشگاهها نیز بسیار پایین است و با میزان جمعیت عربها تناسبی ندارد. البته شمار پسران عرب مشغول به تحصیل در دانشگاههای استان و ایران نیز نسبت به جمعیت عربهای ایرانی، پایین است. اگر هم اکنون یک ملیون و چهارصد هزار دانشجو در ایران داشته باشیم، حدود 700 نفر از آنان عرب اهوازی هستند. و من احتمال میدهم فقط یک چهارم اینها دانشجوی دختر عرب اهوازی هستند. عربها پیرامون هفت تا هشت درصد جمیعت ایران را تشکیل میدهند اما سهم آنان در دانشگاههای کشور فقط پنج صدم درصد است و البته سهم دانشجویان دختر عرب حدود یک چهارم این رقم است. این بدان معناست که هم اکنون از هر ده هزار دانشجو در ایران 5 نفرشان عرب هستند (که 1.2 نفرشان دخترند). اما در صورت وجود یک نظام عادلانه و عاری از تبعیض نژادی، میبایست در برابر هر ده هزار تن دانشجوی ایرانی 600 دانشجوی عرب اهوازی داشته باشیم.
به نظر من اساسیترین و نخستین متهم نابهنجاریهای اجتماعی و خشونت علیه زنان عرب خود حکومت است. حکومت با عدم اجرای اصل 15 و 19 قانون اساسی و عدم تدریس زبان عربی در دوره ابتدایی عامل اصلی گسترش بیسوادی گسترده در میان عربها ـ و به ویژه در میان زنان ـ است. از اینها گذشته بسیاری از روستاهای عرب نشین حتا مدرسه ابتدایی ندارند. ضمناً عدم اعطای مجوز به زنان عرب برای تشکیل سازمانهای فرهنگی و مدنی خاص خود ـ حتا در دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی ـ یکی از عوامل عقب نگه داشتن زنان عرب و رواج خشونت علیه آنان است. من خود شاهد بودم که چگونه شماری از زنان فعال عرب در دوران حکومت اصلاح طلبان سالها به دنبال مجوز برای یک سازمان یا جمعیت ویژه زنان عرب بودند اما هیچگاه موفق به دریافت مجوز نشدند. بیگمان بستن فضای سیاسی و محدویتهای فوقالعاده اجتماعی برای زنان عرب زمینه را برای عقب نگه داشتن آنان فراهم کرده است.
شما وضعیت زنان عرب اهوازی را با وضعیت زنان همقومشان در کویت و قطر و امارات مقایسه کنید تا ببینید تفاوت از زمین تا آسمان است. در این کشورها نه تنها خشونتهای ناموسی در درجهی بسیار پایینی است و قابل قیاس با خشونت علیه زن عرب اهوازی نیست، بلکه زنان ـ به خصوص در کویت ـ به نمایندگی پارلمان و ریاست دانشگاه و مدیرکلی ادارات و وزارتخانهها رسیدهاند یا در عرصه هنر و موسیقی و تئاتر و ادبیات نقش به سزایی ایفا میکنند. هم اکنون چندین رمان نویس و هنرپیشه تئاتر و شاعر و نماینده پارلمان زن در کویت بغل دستی ما وجود دارند و ما نه تنها هیچ کدام از آنها را نداریم بلکه وضع زن عرب اهوازی ما، همانی است که در سطور پیشین تشریح شد.
فعالان زن و به ویژه کمپین برای کمک به رفع این خشونتها باید دیوار بلند جدایی میان خود و زنان عرب اهوازی را در هم بشکنند و ـ اگر میتوانند ـ سعی کنند برای آنان کمپینها و گروههای ویژهای تشکیل دهند که وسیله ارتباطیاش زبان عربی باشد. شاید این امر در بلوچستان هم جواب دهد. من ـ البته ـ نمیدانم امکانات کمپین یک ملیون امضا تا چه حد است و چقدر میتواند در این گستره فعالیت کند. به هر حال اینها راهکارهایی است که با کاربرد آنها میتوان شکاف میان جنبشهای زنان در مرکز و زنان پیرامون در مناطق ذکر شده را کم کرد.
نظری که بعضاً از طرف برخی از فعالان حقوق ملی عنوان میشود، اولویت حل مسئلهی ملی نسبت به مسئلهی زنان و دیگر مسائل اجتماعی است. آیا شما، به عنوان یک فعال عرب که در زمینهی حقوق ملی فعالیت دارید، قائل به این نوع اولویت بندی هستید؟
این دیدگاه هم درست است و هم نادرست. به نظر من اولویتبندی در این زمینه، موضوع را ساده میکند. زن وقتی زبانش در زنجیر باشد و از امتیاز «وابستگی به زبان رسمی» برخوردار نباشد چگونه میتواند مطالبات زنانهی خود را بیان کند و برای حقوق ویژه خویش مبارزه کند. ملیونها زن غیرفارس ـ چه عرب، چه ترک؛ و چه کُرد و ترکمن و بلوچ ـ اصلاً فارسی بلد نیستند تا بتوانند حقوق ابتدایی خود را مطالبه کنند. درست است که به زن فارس هم ظلم میشود اما حداقل زن فارس، اگر جرمی ـ جرم از نظر حاکمیت ـ مرتکب شد میتواند در دادگاه یا در رسانهها یا ادارات دولتی یا هر تریبون دیگری از خود دفاع کند اما زن بیزبان غیرفارس از این هم محروم است. این بخشی از ستم ملی است که بر ستم جنسی مشترک با زن فارس افزوده میشود.
حتماً اظهارات اخیر محمد مصطفایی وکیل سکینه محمدی آشتیانی را خوانده یا شنیدهاید که گفته است موکلم در دادگاه به علت ترک بودن از فهم اصطلاحات حقوقی و کلاً سخنانی که مطرح میشد عاجز بود و این سبب تشدید مجازات وی گردید. به راستی سکینه محمدی چه گناهی کرده است که ترک به دنیا آمده است؟ شما مطمئن باشید هزاران سکینه محمدی آشتیانی در مناطق عرب نشین و ترک نشین و کرد نشین و ترکمن نشین و بلوچ نشین وجود دارند که هیچ کس خبری از آنها ندارد و البته حتماً هم نمیبایست جرمی شبیه سکینه محمدی آشتیانی مرتکب شده باشند. این زنان غیرفارس چون زبان رسمی را نمیدانند هم قربانی جرم تحمیلی دادگاه میشوند و هم چوب عدم درک زبان فارسی را میخورند زیرا نمیتوانند از حقوق خود به این زبان دفاع کنند. و این بی عدالتی مضاعف ـ هم در توجیه اتهام به زن غیرفارس و هم در عدم تکلم به زبان مادری در دادگاه ـ ناشی از نابرابری مضاعف جنسی و ملی زنان غیرفارس است که قاعدتاً باید با دیگر شهروندان فارس ـ یا دستکم با زنان فارس ـ متساوی الحقوق باشد.
بنابراین منطقیتر آن است که زنان آگاه ملیتهای غیرفارس ضمن مشارکت در جنبش این ملیتها برای دستیابی به حقوق زبانی، فرهنگی و سیاسی، به طور همزمان، و در درون همین جنبشها، یا همراه با سازمانهای سراسری زنان برای رهایی از تبعیض جنسی مبارزه کنند و البته این مسوولیتی سنگینتر از مردان را بر دوششان میگذارد. منظور من از سازمانهای سراسری، سازمانهایی است که از شائبه های شووینیستی و عرب ستیزی و ترک ستیزی به دور باشند. زنان فعال غیرفارس در این عرصه باید از همنوایی و مساعدت مردان معتقد به حقوق زنان جنبشهای ملیت ها و نیز سازمان های سراسری زنان برخوردار شوند وگرنه فاصله میان آنان و زنان فعال فارس بیشتر خواهد شد و این به زیان همهی زنان کشور ماست.
آنطور که من از بخش نخست پاسختان متوجه شدم شما نیز قائل به اولویت بندی هستید و حل مسئلهی ملی را مقدم بر مسئلهی زنان میدانید با این توجیه که اگر زن زبانش در زنجیر باشد نمیتواند مطالبات خود را بیان کند. ولی در پایان از همزمانی مبارزه برای رفع ستم ملیتی و جنسیتی سخن گفتید. میخواهم مشخصا و واضح نظرتان را در این مورد بدانم که به باور شما حل مسئلهی ملی مقدم و حل مسئله زنان موخر است؟
من در این عرصه به اولویت بندی اعتقادی ندارم. من به همزمانی این دو نوع مبارزه باور دارم. در عین حال مشکل زنان عرب (و بلوچ و ترکمن و…) را هم پیشتر مطرح کردم و گفتم که اکثریتشان فارسی نمیدانند تا به کمپین یا تشکلهای سراسری زنان بپیوندند و اصولاً هیچ ارتباطی میان آنان و زنان تهرانی یا اصفهانی یا شیرازی وجود ندارد چون زبان همدیگر را نمیفهمند و اساساً اکثریت زنان ملیتهای یاد شده در شرایط و دورانی متفاوت با زنان تهرانی یا اصفهانی زندگی میکنند و مطالبات اولیهی آنان با مطالبات زنان فعال در کمپین تفاوت دارد. مهمترین خواسته یک دختر عرب اهوازی ـ فرضاً ـ این است که به خاطر کوچکترین شک و گمان برادر یا پدر کشته نشود. یا اینکه قانون سنتی و ستمگرانه «نهوا» گریبانگیر او نشود.
بنا بر این ده مورد قانونی که کمپین به آنها اعتراض دارد از دیدگاه این زن، شاید مطالبات بعدی اوست. از این رو فعالان کمپین باید به مطالبات خاص زنان ملیتهای غیرفارس توجه کنند و با این نوع زن ستیزی ـ که خشن و ضد انسانی است ـ نیز مبارزه کنند. منتهی راه ساده را انتخاب نکنند و همه چیز را به گردن سنتها نیندازند. من باز هم تکرار میکنم، کمپین باید به فرآیند «عقب نگه داشتن» این زنان و کل قومیت عرب از سوی هیات حاکمه ایران توجه کند و از حاکمیت بخواهد جلوی نشر آگاهی در میان زنان عرب را نگیرد. ضمن اینکه سنتهای مذموم زن ستیز در میان ملیتها هم باید نقد شود. من به برخی از این موارد در جای جای این گفتوگو اشاره کردهام. لذا این گونه فعالیتها نیاز به نوعی توازن در تکامل اجتماعی دارد که هم اکنون موجود نیست. به نظر من با پیشقدم شدن فعالان زن کمپین و ارتباط آنان با زنان فعال و آگاه عرب میتوان راه حلی برای این معضل یافت. من در باره زنان بلوچ اطلاعات چندانی ندارم. اما در دوره اصلاحات شاهد فعالیت زنان عرب و ترکمن در تهران بودم. در اهواز هم زنان عرب در عرصههای سیاسی و اجتماعی فعال بودند و توانستند در این زمینه نقش خود را ایفا کنند. آنان همواره با موانع دستگاه های امنیتی رو به رو بودهاند. اگر در آن دوران از همیاری سازمانهای واقعی زنان برخوردار میشدند شاید ما اکنون شاهد حضور زنان عرب بیشتری در عرصه نبرد برای دستیابی به حقوق خود میبودیم. البته احزاب محلی ـ نظیر حزب الوفاق که دارای پایگاه مردمی وسیعی بود ـ نیز کوششهایی برای جذب نیروی زنان انجام دادند که اگر حاکمیت میگذاشت این حزب محلی به کار خود ادامه دهد شاید وضع سیاسی و اجتماعی مردم عرب ـ و از جمله زنان ـ از امروز بهتر بود. زنان عرب در نهادهای فرهنگی و مدنی فعالیت داشتند اما تا خواستند خودی نشان دهند با برآمدن جناح راست تمامیت خواه و غلبهاش بر حاکمیت رو به رو شدند.
شما شاید ندانید که در دومین دوره شورای شهر اهواز، که مردم عرب این شهر هر نه نماینده شورای شهر را از میان خود بومیان عرب انتخاب کردند، چهار تن از این نمایندگان منتخب مردم، از زنان عرب بودند که یکی از آنان مدرک دکترا داشت. لذا هرگاه فضای سیاسی باز شده و مردم توانسته اند اکسیژن دموکراسی را استنشاق کنند هم زن و هم مرد عرب بهره برده اند. در این فضا، سنت های پوسیده عقب نشینی می کنند و نهادهای مدنی نقش اساسی تری در مبارزه با این گونه سنت ها و روابط کهن عشایری ایفا می نمایند. فاجعه هنگامی رخ داد که فضای سیاسی جامعه ایران طی چهار پنج سال گذشته، بسته شد وفضای امنیتی برقرار گردید و کفه به نفع نیروهای واپسگرای عشایری شد. در این فضا دیگر نه زن عرب اهوازی می تواند نفس بکشد ونه مرد عرب. اما هیچ چیز محال وپایدار نیست و زمینه برای فعالیت های فرهنگی و مدنی وجود دارد. باید نیروهای معتقد به فعالیت های مسالمت آمیز مدنی و اجتماعی و سیاسی را حمایت کرد و آنان نیز نوعی شجاعت و جسارت به خرج دهند تا فضا شکسته شود. به هر تقدیر آن چه که فعالیت این نیروها را مشکل می سازد فعالیت های خشونت آمیز گذشته است که خود دستگاه های امنیتی به نوعی در آنها دست داشتند تا به آن بهانه فضا را هر چه بیشتر امنیتی کنند
به نظر شما وجه اشتراک جنبشهای حقوق ملی در ایران با جنبش زنان و مشخصاً حرکتی نظیر کمپین یک میلیون امضا چیست؟ آیا این جنبشها و حرکتها تعارضی با هم دارند؟
موضوع «نابرابری» وجه اشتراک جنبش ملیتهای غیرفارس با جنبش سراسری زنان در ایران است. اساس این نابرابری در مورد زنان، تبعیض جنسیتی و درباره ملیتهای غیر فارس، تبعیض ملی (قومی) است. این دو نوع تبعیض همراه با تحقیر و پایمال کردن حقوق زنان و ملیتهای غیر فارس، مقولههای «ستم جنسی» و «ستم ملی» را تشکیل میدهد. از آنجا که کمپین یک میلیون امضا حرکتی عدالت خواهانه است نوعی از همنوایی را در میان جنبش ملیتها ـ به ویژه در میان زنان این ملیتها ـ بر میانگیزد. زیرا اینان نیز به دنبال عدالت هستند. اما این همنوایی ابتدا غریزی است و برای آن که شکلی آگاهانه به خود بگیرد باید از شکل غریزی خود بیرون آید و در چارچوب یک برنامه سیاسی ـ اجتماعی و در فرایند مبارزه علیه تبعیض و عاملان تبعیض در جامعه ایران به همبستگی میان دو جنبش فراروید. در واقع آنچه درباره ملیتهای غیر فارس گفته شد در مورد زنان نیز صدق میکند. یعنی اینان نیز با قربانیان تبعیض و ستم یعنی ملیتهای غیرفارس و کارگران و دیگر لایههای اجتماعی ستمدیده جامعه ایران احساس همدردی میکنند. اما هنوز هم شائبهها و پیشداوریها درباره جنبشهای ملیتها در ذهن برخی از فعالان زنان وجود دارد. متاسفانه گفتمانی که سی سال است فعالان ملیتهای غیر فارس را تجزیهطلب معرفی میکند تاثیر خود را بر برخی از فعالان حقوق زنان گذاشته است و باعث دور شدن این دو جنبش ضد تبعیض از یکدیگر شده است. در مورد عربها وضع از این هم بدتر است و رسوبات نژادگرایانه ضد عرب در ذهن برخی از زنان فارس وجود دارد اما احساس میکنم که در کمپین یک ملیون امضا چنین احساساتی شکل غالب کمپین نباشد.
در این زمینه بد نیست به موردی اشاره کنم که به نظر من سودمند است، دستکم برای نزدیک کردن این جنبشها به یکدیگر. خانم جویا بلوندل سعد پژوهشگر و ایران شناس آمریکایی کتابی دارد به نام «عرب ستیزی در ادبیات معاصر فارسی». وی در این کتاب به مقولهی عرب ستیزی در آثار نویسندگان پیشکسوت ادبیات فارسی نظیر صادق هدایت، محمدعلی جمال زاده، صادق چوبک، آل احمد، نادرپور و اخوان ثالث و نیز زنان شاعر و نویسندهای همچون فروغ فرخزاد و سیمین دانشور و طاهره صفارزاده میپردازد و نتیجه میگیرد که برخلاف مردان، عرب ستیزی در آثار این زنان وجود ندارد. و البته این امر را ناشی از تبعض جنسی علیه زنان میداند که باعث میشود زنان نویسنده برخلاف همگنان مرد خود دچار عرب ستیزی و نژادپرستی نشوند.
من البته در تجربهی شخصی خودم هنگامی که در کانون نویسندگان ایران در تهران فعال بودم، با مواردی خلاف آنچه خانم جویا بلوندل گفته است روبهرو شدم. در یکی از نشستهای کانون یکی از زنان شاعر ـ که در جامعه ایران هم از شهرتی برخوردار است ـ به عربها توهین کرد و به من تهمت تجزیهطلبی زد که با واکنش منفی و انتقاد آمیز اغلب نویسندگان حاضر در جلسه روبهرو شد. من البته این حالت را استثنا در قاعدهای میدانم که خانم جویا بلوندل در کتاب خود به آن اشاره کرده است.
به عنوان پرسش پایانی؛ ترم «حمایت جنبشهای اجتماعی از یکدیگر» چطور و با توجه به چه فاکتورهایی عملی میشود؟
شکی نیست که جنبشهای اجتماعی بدون همیاری و هماهنگی نمیتوانند خواستههای خود را بر حاکمیت تحمیل کند. جنبشهای ملی (ملیتها) به مثابهی جنبشهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی از پتانسیل مردمی فوقالعادهای برخوردارند که میتوانند یاور جنبشهای زنان و دیگر جنبشهای اجتماعی در ایران باشند.
جنبش سبز نشان داد که هیچ شهر و استان و ملیتی و هیچ نیرویی به تنهایی نمیتواند در برابر استبداد بایستد. تبعیض و نابرابری برخاسته از افکار و رفتار حاکمیت، وجه مشترک همهی این جنبشهاست. متأسفانه در گذشته تحرکی در زمینه نزدیکی این جنبشها به یکدیگر صورت نگرفته بود. اکنون اما همه ـ حداقل در حرف ـ به صرافت افتادهاند که کاری در این زمینه انجام دهند.
جنبش دموکراسی خواهی کنونی مردم ایران بستر مناسبی برای این امر فراهم آورده است. «گفتوگو» مهمترین وسیله برای آشنایی و در مرحله بعد هماهنگی میان این جنبشهاست. در داخل و خارج کشور باید فعالان این جنبشها با هم بنشینند و راههای هماهنگی و همیاری را بررسی کنند. همان گونه که گفته شد پیش شرط این امر، رهایی از هر گونه پیشداوری جنسیتی، قومی ونژادی و ایدیولوژیک است.
ارسال به بالاترین ، توییتر ، فریندفید ، فیسبوک
گفتگویی پیرامون جنبش سبز و اقوام ایرانی
گفتگوی تورکمن صحرا مدیا با عبدالستار دوشوکی (تحلیلگر مسائل سیاسی)
۱ـ چه تعریفی از تغییر نظام سیاسی کشور دارید؟
نظام فعلی با تمام ساختارهای زیر بنایی و ایدئولوژیکی خودش یک سیستم منحط ، واپسگرا و خشونت طلب ِ پسمانده از قرون وسطاء می باشد که با کارنامه سیاه خود جایگاهی در دنیای امروز ندارد. حقیقت وجودی این رژیم بر همه آشکار است و من با ذکر مصیبت و یا تکرار مکررات وقت خوانندگان را نمی گیرم. منظور از تغییر نظام، تغییر در نظام یا در ساختار های آن نیست؛ بلکه تغییر به معنای عوض کردن (یا جایگزین کردن کامل) این نظام با یک نظام کاملاً متفاوت و دمکراتیک مبتنی بر منشور جهانی حقوق بشر و موازین و معیارهای شناخته شده منطبق با کنوانسیون های سازمان ملل و اصول انسانی می باشد. این بحثی بود که ما سالها پیش در «جنبش رفـــرانــدوم» داشتیم. اما متاسفانه عده ای طبق معمول یا تفهیم نشدند و یا عمداً به خلط مبحث روی آوردند. بهر روی امروز جــدل و اختلاف نظر بر روی تغییر (جایگزینی کامل) نظام نیست چون در این مورد اتفاق نظر(حداقل در بین اپوزیسیون برونمرزی برانداز) وجود دارد، بلکه بر روی شیوه های مبارزاتی موثر، قابل اجرا و مثمر ثمر در عمل (نه در آرزو و شعار) است.
۲ـ دیدگاههای موجود در این رابطه را چگونه ارزیابی میکنید؟
در مورد دیدگاه های موجود باید بگویم داستان ِ «هزار سر است و صد هزار سودا». گروه های مختلف اپوزیسیون برانداز برونمرزی علیرغم تلاش های قابل تقدیر در زمینه افشاگری و انعکاس موارد نقض حقوق بشر، در ارائه یک آلترناتیو جدی، چه در عرصه تئوری و چه در عرصه عمل، عقیم مانده اند. بسیاری از سازمانها و چهره های مطرح اپوزیسیون برانداز برونمرزی، بازماندگان نسلی هستند که همواره مسائل را از پشت عینک های ایدئولوژیکی انعطاف ناپذیر خود می دیدند و هنوز هم در عمل ( بر خلاف ادعا های ظاهری) می بینند. در نتیجه نسل جوان تقریباً چشم امید را از این اپوزیسیون فرسوده بـُریده است. در ایران هفتاد میلیونی امروز، هفتاد میلیون دیدگاه وجود دارد. اما اینگونه به نظر می رسد که اکثریت آنها خواهان تغییر نظام سیاسی از طریق مسالمت آمیز و مدنی هستند. در بسیاری از کشورها، سیستم های سیاسی از طریق رفــُرم بنیادین (مبارزه مدنی برای تغییرات اساسی) عوض شدند. بعنوان مثال، رئیس حزب کمونیست مـُسـکـو (بوریس یلتسین) با شیوه مبارزه مدنی، نظام کمونیستی شوروی را دگرگون نمود.
۳ـ موضع شما در رابطه با دو دیدگاه رفرم از بالا و انقلاب چیست؟
من با انقلاب به معنای منقلب شدن و دگرگون شدن اوضاع از طریق شیوه های مدنی و مبارزات مسالمت آمیز سیاسی کاملاً موافق هستم. اما با انقلاب به معنای کلاسیک و تاریخی کلمه یعنی توسل به قوه قهریه و خشونت مخالفم. قیام ۲۲ بهمن سال ۵۷ یک قیام یا انقلاب مدنی مسالمت آمیز بود و با اینگونه قیام ِ توده ها موافق هستم. اما بحث بر سر این است که در شرایط فعلی ایران از طریق کدام تاکتیک های سیاسی و اعمال چه مکانیسم های مبارزاتی می توان همانند سال ۵۷ توده های مردم را بسیج کرد و با طرح مطالبات دمکراتیک هژمونی رژیم را در عرصه عمل به چالش کشید؟ البته اگر منظور از رفرم از بالا یعنی همان کلیشه «فشار از پائین و چانه زنی از بالا» باشد؛ من با آن مخالفم چون صداقت در کار نیست. من اتفاقاً با رفـُرم از طریق مبارزات مدنی و مطالبات توده ای در یک پروسه شفاف و دمکراتیک موافقم. تاکید من بر روی اصل «عدم خشونت» و اعتراضات مسالمت آمیز مدنی برای ایجاد یک پروسه «تغییرات اساسی و بنیادین» است. اما رفـُرم بنیادین شفاف و دمکراتیک که موتور محرکه آن توده ها هستند و در راستای ایجاد تغییرات اساسی حرکت کند مطلوب می باشد.
۴ـ اگر معتقد به شیوه رفرم هستید، آیا آنرا همانند آقای موسوی در چارچوب قانون اساسی ج.ا میدانید و اگر نه، لطفا درک خودتان را توضیح دهید.
واقعیت این است که هرگاه جنبش توده ای آغاز شود، هر کسی از ظن خود می شود یار آن جنبش. وانگهی در هر جنبش ملی هر کسی حق دارد خواسته های خود را مطرح کند. پیچدگی های جنبش سبز بسیار غامض تر از آن است که بتوان اجزای تشکیل دهنده آن یعنی رهبران نمادین، اصلاح طلبان حکومتی؛ مردم بخصوص نسل جوان، اپوزیسیون برانداز و غیره را در بستر سیاسی موجود تجزیه و تفکیک کرد.
من چندین مقاله در مورد جنبش سبز و اعتبار فعلی رهبران آن نوشته ام. برای من ِ نوعی که برداشتی ایدئولوژیکی و مسلکی از سیاست ندارم، نـیـّت قلبی یا درونی آقای مهندس موسوی یا آیت الله کروبی مطرح نیست. بحث من این است که موسوی با استناد به خمینی می گوید: «مــیــزان رای مــلــت» است. من ِ نوعی که به دمکراسی (حق رای مردم) و حقوق بشر اعتقاد دارم، نیز همین ادعا را دارم. اتفاقاً جنبش سبز با شعار «رای من کجاست؟» آغاز شد. پس جنگ بر سر «رای مردم» است. موسوی معتقد است که قانون اساسی جمهوری اسلامی ظرفیت های لازم را برای تغییر و احیای رای مردم دارد. من معتقد هستم که ندارد.
این نکته اختلاف من و آقای موسوی است. اما حضور من در جنبش سبز در کنار موسوی و دیگران بر روی نکات اختلاف نیست؛ بلکه بر روی مخرج مشترک و نکات مشترک یعنی اصرار بر «حق رای مردم» در یک فضای دمکراتیک و آزاد بدون هیچگونه حذف و نظارت، می باشد. من نمی توانم حمایت سیاسی خود از جوانان ایرانی را که خطر می کنند و در اوین و کهریزک قربانی میشوند به دلیل «قضاوت اخلاقی» در مورد عقبه و یا نیات ایدئولوژیکی و یا مسلکی موسوی، یا حزب کمونیست کارگری؛ مجاهدین، سکولارها، اصلاح طلبان، چپ، سلطنت طلب، ملیون و یا هر گروه دیگری، دریغ کنم.
هر کس حق دارد در یک جنبش ملی شرکت کند و تعبیر و خواسته های خود را مطرح کند. بعد از سی سال یک جنبش ملی قوی بنام جنبش سبز بمثابه یک آلترناتیو در مقابل رژیم مطرح شده است. دشمنی با و یا تخطئه این جنبش در شرایط نبود یک «آلترناتیو» دیگر، نهاتاً بنفع رژیم تمام خواهد شد و بر علیه منافع دمکراتیک ملت ایران است. البته نقد و انتقاد و ارائه پیشنهادات امری است ضروری.
۵ـ آیا طرح شعار اصلاحات از جانب شما، بخاطر ضعف نیروی تحول طلب و دمکراسی در معادله توازن قوا و اساسا یک شعار تاکتیکی است، و یا اینکه این شعار برای شما مفهومی استراتژیک دارد؟
بیژن جزنی از چریک های فدایی خلق در کتاب معروف خود مبارزه مسلحانه را، هم استراتژی و هم تاکتیک توصیف کرده بود. در دوره نوین یا عصر پساخشونت، مبارزه مدنی و مسالمت آمیز می تواند هم استراتژی (هدف) باشد و هم تاکتیک (شیوه برخورد سیاسی). در این مورد توضیح خواهم داد.
در عرف سیاسی انقلابات قهرآمیز در قرن بیستم، رژیم ها توسط انقلاب های خونین و از طریق خشونت سرنگون می شدند، و فاتحان سرمست جدید نیز با استفاده از همان ابزار(یعنی خشونت) کشور را به مثابه یک غنیمت جنگی و تصرف شده اداره می کردند. کتاب «مزرعه حیوانات» جورج اُرول تصویر واقعی از انقلابات قرن بیستم ارائه نموده که بیانگر حقیقت تلخ زندگی و مبارزه موجودات مظلومی است که بر علیه انسان های بیرحم و دیکتاتور قیام می کنند؛ اما بعد از سرنگونی ِ مستبدان پیشین، خود تبدیل به خوک های حریص و جنایتکاری می شوند که به اصطلاح روی سیاه مستبدان پیشین را سفید کرده است. اما در قرن بیست و یکم ما اگر واقعاً و ماهیتاً در پی دمکراسی و حقوق بشر در کشورمان هستیم، باید یک تغییر بینشی (Paradigm Shift) شگرف و بنیادین در رویکرد ذهنی و عینی خودمان بوجود بیاوریم.
و در این پروسه دگردیسی (metamorphosis) باید با خشونت و استبداد مبارزه کنیم. باید خشونت را بعنوان یک ابزار سیاسی و یا یک وسیله برای رسیدن به اهداف سیاسی کاملا نفی کنیم؛ چون خشونت جز بازتولید خشونت حاصل دیگری نداشته، ندارد و نخواهد داشت. اجازه بدهید بعنوان مثال سه گزینه متفاوت در جهت براندازی رژیم را بررسی کنم. اول روش قهرآمیز و انقلابی که تغییر رژیم سریع ولی مملو از خون و خشونت آمیز خواهد بود.
برای آرمانگرایانی که هنوز عکس ارنستو چه گوارا را بر در و دیوار خود آویزان دارند و با رمانتیسم خشونت گرایی هم خـُلق و خو هستند این روش بسیار مطلوب است. بنده علاوه بر هزار و یک دلیل دیگر، همانگونه که توضیح دادم این روش را مطلوب و میسر نمی دانم. روش دوم دخالت نیروهای بیگانه همانگونه که در همسایگان شرقی و غربی ما اتفاق افتاد، می باشد. من با دخالت بیگانه کاملاً مخالف هستم و آن را زیانبار و وحشتناک می دانم. روش سوم تغییر در یک پروسه مدنی و مسالمت آمیز است.
پروسه ای که سرعت، مسیر و سرنوشت نهایی آن با رای مردم و حضور صلح آمیز مردم مشخص خواهد شد. در نتیجه اصلاحات یا تغییر می تواند تغییر در قانون اساسی و یا اصلاح نظام باشد و یا اگر مردم خواستند تغییر کامل قانون اساسی و تغییر کل نظام باشد. معیار خواست مردم است. ما می توانیم از طرح اصلاحات اساسی بعنوان یک تاکتیک سیاسی برای به چالش کشیدن استبداد و خشونت حکومتی و مشخصاً برای بسیج توده ها و طرح مطالبات دمکراتیک حمایت کنیم. ما می توانیم از مفهوم و مقوله «رای آزاد مردم» به مثابه حق لاینفک اما به تاراج رفته آنان در استعمال از شیوه های مسالمت آمیز و خشونت زداء در جهت حل مسائل سیاسی کشور، حتی در آینده ایران، بصورت یک آرمان (هدف و یا استراتژی) نیز حمایت کنیم.
اگر شعار اصلاحات ِ اساسی خواست مردم (تاکید می کنم ـ اصلاحات ِ خواست مردم)، منجر به تغییر مسالمت آمیز رژیم شود؛ در این صورت برای ما نیز مفهوم استراتژیک دارد. بعنوان مثال بر روی شعار هایی نظیر «مــیـزان رای ملت است» می توان با اصلاح طلبان همسنگر بود. البته آیا اصلاح در این رژیم امکان پذیر است یا نه؟ سوال دیگری است که جواب مفصل آن وقت خود را می طلبد. اما وظیفه ما است تا با استفاده از طرح اصلاحات اساسی، مردم را بسیج کنیم و رژیم را به چالش بکشیم تا در مقابل جنبش مردمی عقب نشینی کند؛ اگرچه این رژیم ماهیتاً و ذاتاً اصلاح پذیر نیست.
۶ ـ اگر اعتقاد به تغییر این نظام از طریق فشار توده ای ( همانند انقلاب 57) و از پائین دارید، ابزارهای این فشار چیستند؟
این نظام باید توسط ملت ایران و در یک پروسه آزادیخواهانه مبارزه مدنی تغییر یابد. راز موفقیت در بسیج توده ها، تشکیل هسته های مدنی، اعتراضات خیابانی و نهایتاً اعتصابات سراسری می باشد. ابزار اصلی فشار، به چالش کشیدن رژیم توسط مردم در همه زمینه ها اعم از سیاسی، فرهنگی؛ اقتصادی (از طریق اعتصابات) و اجتماعی می باشد. وسایل ارتباط جمعی و نقش فعالان داخل کشور بسیار قابل اهمیت است. حمایت معنوی و سیاسی نهادهای بین المللی و جامعه جهانی از خواسته های دمکراتیک ملت ایران نیز کارساز خواهد بود. باید تاکید کنم که تحریم های غیر هوشمند سازمان ملل و بخصوص جنگ تاثیرات منفی بر پروسه آزادیخواهانه مبارزه مدنی بر جای خواهند گذاشت و بهمین دلیل با آن دو مخالف هستم.
۷ ـ نقش دول خارجی و همینطور وظیفه نیروهای اوپوزیسیون خارج از کشور را در این تغییر چگونه ارزیابی میکنید؟
دول خارجی منافع و جایگاه های متفاوت و بعضاً متضادی دارند. دول مستبد، معمولا از این رژیم حمایت کرده و می کنند. دولت های آزاد و دمکراتیک جهان بخصوص دنیای غرب در طی سالهای اخیر بهای چندانی به نقض حقوق بشر در ایران نداده اند. نگرانی اصلی آنها دستیابی رژیم جمهوری اسلامی به سلاح اتمی می باشد. در شرایط فعلی آنها خواهان تغییر رفتار رژیم در زمینه اتمی و حمایت از تروریسم بین المللی می باشند. آنها در عمل مقوله حقوق بشر را بعهده سازمانهای حقوق بشری نظیر عفو بین الملل، دیده بان حقوق بشر و یا کمیته حقوق بشر سازمان ملل متحد واگزار کرده اند.
من نقش دولت های دمکراتیک را فقط در حمایت اخلاقی و سیاسی از مبارزات حق طلبانه مردم ایران موثر و مطلوب می دانم. مداخله آنها در امور ایران را به نفع جنبش نمی دانم. در مورد اپوزیسیون برونمرزی نیز توضیح دادم. ما یک «اپوزیسیون» همگون و منسجم که بتوان به عنوان یک نهاد وجودی از آن یاد کرد، نداریم. افراد وشخصیت های نامتجانس و گروه هایی مختلف با خواسته های متفاوت و بعضاً متضاد بعنوان اپوزیسیون شناخته می شوند که مشخصه نسبتاً مشترک و بارز آنها «سترون» بودن در عرصه عمل سیاسی می باشد؛ اگرچه استثنائاتی نیز وجود دارد.
۸ ـ آیا پروژه عراق و افغانستان میتواند بعنوان یک راه حل برای ایران مطرح باشد؟
قبل از به ثمر رسیدن پروژه عراق و افغانستان، رژیم ایران سه دشمن اصل داشت که در عرصه سیاست داخلی و خارجی چالش های بزرگی در مقابل رژیم بودند. رژیم قرون وسطائی و متحجر طالبان در شرق ایران بعنوان یک حکومت مذهبی سـُنـی بنیادگرا در مقابل حکومت مذهبی شیعه بنیادگرای جمهوری اسلامی. در غرب ایران نیز صدام حسین ِ دیکتاتور خود را سد استوار در مقابل نفوذ ایران در دنیای عرب معرفی می کرد. مجاهدین خلق نیز بعنوان منسجم ترین چالش و خطرناکترین اپوزیسیون برای رژیم مطرح بود.
پروژه عراق و افغانستان باعث نابود شدن دو دشمن اصلی جمهوری اسلامی و تضعیف و حبس دشمن سوم شد. این پروژه باعث حضور فعال ایران در افغانستان و عراق شد. هژمونی ایران در فلسطین (نوار غزه)، لبنان, یمن، عراق، بحرین، پاکستان، کشمیر، بسیار مستحکم شد. ایران بعنوان بزرگترین ابرقدرت خاورمیانه و جهان اسلام مورد پذیرش قرار گرفت. همه اینها به خیر برکت پروژه عراق و افغانستان. در عراق جمهوری اسلامی برقرار شد. در افغانستان نیز جمهوری اسلامی برقرار شد. یعنی ارمغان این پروژه جز استقرار جمهوری اسلامی در کشورهای همسایه و کشت و کشتار و بمب گزاری و توسعه و تعمیق بنیادگرایی و استحکام هژمونی رژیم جمهوری اسلامی در منطقه و جهان چیز دیگر نبوده است. در نتیجه دخالت بیگانه در ایران جز وحشت و تباهی و کشت و کشتار و طولانی شدن عمر رژیم ارمغان دیگری نخواهد داشت.
۹ ـ احزاب و سازمانهای سیاسی چه نقشی و وظایفی را میتوانند در این روند ایفا کنند؟
آنکس که نیاموخت از روزگار، هیچ نیاموزد ز هیچ آموزگار . سازمان ها و رهبران سیاسی حتی آنهایی که ۶ سال پیش از جورج بوش درخواست کرده بودند تا یاری دهنده جدی مردم ِ جان به لب رسیده ایران برای برقراری حکومتی دمکراتیک باشند، باید به این حقیقت تلخ پی برده باشند که دمکراسی را نمی توان با حمله نظامی و لشکرکشی برای یک ملت به ارمغان آورد. وظیفه و نقش اصلی سازمان های مستقل سیاسی آگاهی دادن به مردم و حمایت و انعکاس خواسته های دمکراتیک و آزادیخواهانه مردم در چارچوب جنبش سبز و توسعه و تعمیق مفاهیم حقوق بشر، دمکراسی، مساوات، نفی تبعیض و نابرابری، سکولاریسم و مخالفت با هرگونه دخالت بیگانه باید باشد. چون تهاجم و دخالت بیگانه در راستای حفظ و استمرار حیات رژیم جمهوری اسلامی خواهد بود و بهمین دلیل احمدی نژاد و شـُرکاء بر طبل جنگ می کوبند. زیرا از نظر آنها جنگ نعمت الهی است ـ مخصوصاً جنگ مستقیم با شیطان بزرگ و اسرائیل که احتمالاً باعث ظهور منجی عالم (عج) خواهد شد.
۱۰ـ شیوه مشارکت ملیتهای کشورمان در این تغییر چگونه میتواند باشد؟
متاسفانه در طی ۳۱ سال عمر جمهوری اسلامی ملیت ها و یا اقوام ایرانی در کنار زنان، اقلیت های مذهبی، دگراندیشان و دگرباشان علاوه بر پرداخت هزینه های گزاف، متحمل بیشترین ضررها شده اند. در نتیجه » رفع هر چه سریعتر این بلاء» باید اولویت اصلی آنها باشد.
خوشبختانه اقوام و ملیت ها در داخل کشور از موسوی و کروبی حمایت و با جنبش سبز همراهی می کنند. ولی در مورد جبهه گیری و آرایش بعضی از نیروهای سیاسی برونمرزی وابسته به اقوام و ملیت ها باید گفته که از منظر تاریخی به استثنای افراد و شخصیت های منفرد ترک آذری هموطن که در حاکمیت و قدرت سیاسی ایران شریک بوده اند، بلوچها، عرب ها، کردها، ترکمن ها و دیگران هرگز این اجازه و یا فرصت را نیافتند تا در تعیین سرنوشت کشور خویش مشارکت داشته باشند. نتیجتاًً نگرش سیاسی آنان نسبت به مقوله ساختار قدرت سیاسی در ایران و شیوه اشتراک، تعامل و یا تعارض با آن هنوز در تلاطم و سردرگمی و یا «قعر سیاسی» توام می باشد.
اجازه بدهید بی پرده تر سخن بگویم. ما، اقوام و یا ملیت های ایرانی، باید با بازنگری و نقد جدی از قدرت جذب و ترغیب و شیوه خود در تعامل یا بهتر بگویم تعارض با دیگران، حاصل کـِـشـتـه خویش را بنگریم. ظاهرا بعضی از افراد و یا گروهای منتسب به اقوام و ملیت های ایرانی وظیفه خود را فقط مبارزه بر علیه و یا حمله به شوءنیسم فارس یا بقول برخی «داغ تر از بقیه» «فاشیسم فارس آریائی» تعریف می کنند و بس. این نوع برخورد افراطی و غیر سازنده در حالت خوشبینانه بسیار دُگم و تک بـُعدی و در حالت بدبینانه بسیار قابل تامل و مشکوک می باشد.
شیوه برخورد سیاسی و تعامل سازمانی ما با بقیه هموطنان مطلوب نبوده است و بهمین دلیل تا به امروز یعنی سالها بعد از تشکیل «کنگره ملیت های ایران فدرال» که من خودم از طرف جبهه متحد بلوچستان ایران جزوء اعضای اولیه تشکیل دهنده آن بودم؛ این کنگره نتوانسته حتی یک شخصیت و یا یک نیروی سراسری و یا به اصطلاح «فارس» را جذب و یا ترغیب کند. و یا ائتلاف و اتحادی بوجود بیاورد. و یا برنامه مشترکی با دیگران ارائه دهد. حتی محدود نیروهای چپ سنتی همسو با «خلق های تحت ستم» خود را از کنگره دور نگه داشته اند. اگر کسانی جرائت طرح این سوال را داشته باشند که چـــرا؟.
بلافاصله مورد حمله عناصر افراطی در کنگره قرار می گیرند که : «معلوم است ! فارسها هرگز حقوق ملیت ها را نخواهند پذیرفت و در این مورد احتیاج به بحث نیست». سالها تجربه نشان داده که ترویج فرهنگ «فارس ستیزی» و دامن زدن به تضاد قومی در ایران بعنوان یک استراتژی مبارزه، ارمغانی جز ارضای عقده های سرکوب شده برای عده ای و انزوای سیاسی برای کـنـگـره نداشته است. وانــگــهــی می توان بدون افتراء و قوم ستیزی واپسگرا، در چارچوب موازین پیشرفته و جهانشمول برای رفع ستم قومی و یا ملیتی در تعامل با همه نیروهای آزادمنش و دمکراتیک ایرانی در راستای دمکراسی، منشور جهانی حقوق بشر و کنوانسیون های متعدد مدافع حقوق بشر و اقوام مبارزه کرد.
باید حساب مردم عادی و یا احزاب سراسری ایران را که خود قربانی حکومت های مستبد و ظالم بوده اند، با حکومت های مرکزی فاسد در ایران جدا کرد. ما متاسفانه با طرح مباحث و مجادله های نامانوس و نامطلوب در زمینه «فارس ستیزی»، بسیاری از همراهان و همرزمان دمکرات و آزاد منش خود را که با «ستم مضاعف» و تحملات تاریخی ما آشنایی و همدردی دارند، از خود بیگانه کرده ایم. در نهایت این به نفع رژیم تمام شده است.
اما اجازه بدهید در پایان جوابم را با اشاره به یک مورد مربوطه اما غم انگیر خلاصه کنم. حدود ۱۰ روز پیش کمیته ناظر بر کنوانسیون رفع تبعیض نژادی گزارش خود بر علیه دولت ایران را صادر کرد. من در مورد این گزارش مقاله ای نوشتم که خوشبختانه اکثر سایت ها و بخصوص سایت های به اصطلاح فارس زبان آن را منعکس کردند. حتی بی بی سی و صدای آمریکا و رادیو فردا و رادیو صدای آلمان و غیره نیز گزارش کمیته را منعکس کردند.
من در این مقاله از رسانه های «ایرانی» به دلیل عدم پوشش این گزارش انتقاد کرده بودم؛ و در طی آن چند روز علاوه بر تجسس در «فضای مجازی»، رادیو و تلویزیون های ایرانی (فارس، کرد، ترک و غیره) را نیز رصد کردم تا پوشش گزارش کمیته دنبال کنم. این گزارش توسط رسانه های به اصطلاح فارس زبان مورد پوشش قرار گرفت. اما تلویزیون های ۲۴ ساعته اقوام و ملیت های تحت ستم از جمله تیشک، روژهلات، گوناز و آسوسات حاضر نشدند آن را تحت پوشش قرار بدهند.
این امر برای من واقعاً تعجب آور و حیرت انگیز بود. در طی دو تا سه شب متوالی بعد از نشر این گزارش، بیشتر این تلوزیون ها مشغول «آگاه» کردن مردم از نمایش و توطئه جدید رژیم بنام جنبش سبز توسط جمهوری اسلامی و حمله به موسوی و کروبی بعنوان مجریان این «نمایش» بودند. برای من واقعا تاسف آور وغم انگیز بود که چرا این تلویزیونهای «ملیت ها» بجای انعکاس گزارش کمیته ناظر بر کنوانسیون رفع تبعیض نژادی سازمان ملل در آن فرصت طلایی (حداقل در آن چند روز) ، اولویت را به حمله به موسوی و کروبی داده بودند! چــــرا؟، من نمی دانـم ! و بقول شاعر «چه دانـــم های بـسـیـار اسـت در ایـن دنـیـا، لـیـکـن مـن نـمـی دانـــم!»
گفتگوی تورکمنصحرا مدیا با عبدالستار دوشوکی-شـهـریـور ۱۳۸۹
نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزاما نظر ایران گلوبال نیست
انتشار از: فرزان فرامرزی
گفتگوی تورکمن صحرا مدیا با عبدالستار دوشوکی (تحلیلگر مسائل سیاسی)
۱ـ چه تعریفی از تغییر نظام سیاسی کشور دارید؟
نظام فعلی با تمام ساختارهای زیر بنایی و ایدئولوژیکی خودش یک سیستم منحط ، واپسگرا و خشونت طلب ِ پسمانده از قرون وسطاء می باشد که با کارنامه سیاه خود جایگاهی در دنیای امروز ندارد. حقیقت وجودی این رژیم بر همه آشکار است و من با ذکر مصیبت و یا تکرار مکررات وقت خوانندگان را نمی گیرم. منظور از تغییر نظام، تغییر در نظام یا در ساختار های آن نیست؛ بلکه تغییر به معنای عوض کردن (یا جایگزین کردن کامل) این نظام با یک نظام کاملاً متفاوت و دمکراتیک مبتنی بر منشور جهانی حقوق بشر و موازین و معیارهای شناخته شده منطبق با کنوانسیون های سازمان ملل و اصول انسانی می باشد. این بحثی بود که ما سالها پیش در «جنبش رفـــرانــدوم» داشتیم. اما متاسفانه عده ای طبق معمول یا تفهیم نشدند و یا عمداً به خلط مبحث روی آوردند. بهر روی امروز جــدل و اختلاف نظر بر روی تغییر (جایگزینی کامل) نظام نیست چون در این مورد اتفاق نظر(حداقل در بین اپوزیسیون برونمرزی برانداز) وجود دارد، بلکه بر روی شیوه های مبارزاتی موثر، قابل اجرا و مثمر ثمر در عمل (نه در آرزو و شعار) است.
۲ـ دیدگاههای موجود در این رابطه را چگونه ارزیابی میکنید؟
در مورد دیدگاه های موجود باید بگویم داستان ِ «هزار سر است و صد هزار سودا». گروه های مختلف اپوزیسیون برانداز برونمرزی علیرغم تلاش های قابل تقدیر در زمینه افشاگری و انعکاس موارد نقض حقوق بشر، در ارائه یک آلترناتیو جدی، چه در عرصه تئوری و چه در عرصه عمل، عقیم مانده اند. بسیاری از سازمانها و چهره های مطرح اپوزیسیون برانداز برونمرزی، بازماندگان نسلی هستند که همواره مسائل را از پشت عینک های ایدئولوژیکی انعطاف ناپذیر خود می دیدند و هنوز هم در عمل ( بر خلاف ادعا های ظاهری) می بینند. در نتیجه نسل جوان تقریباً چشم امید را از این اپوزیسیون فرسوده بـُریده است. در ایران هفتاد میلیونی امروز، هفتاد میلیون دیدگاه وجود دارد. اما اینگونه به نظر می رسد که اکثریت آنها خواهان تغییر نظام سیاسی از طریق مسالمت آمیز و مدنی هستند. در بسیاری از کشورها، سیستم های سیاسی از طریق رفــُرم بنیادین (مبارزه مدنی برای تغییرات اساسی) عوض شدند. بعنوان مثال، رئیس حزب کمونیست مـُسـکـو (بوریس یلتسین) با شیوه مبارزه مدنی، نظام کمونیستی شوروی را دگرگون نمود.
۳ـ موضع شما در رابطه با دو دیدگاه رفرم از بالا و انقلاب چیست؟
من با انقلاب به معنای منقلب شدن و دگرگون شدن اوضاع از طریق شیوه های مدنی و مبارزات مسالمت آمیز سیاسی کاملاً موافق هستم. اما با انقلاب به معنای کلاسیک و تاریخی کلمه یعنی توسل به قوه قهریه و خشونت مخالفم. قیام ۲۲ بهمن سال ۵۷ یک قیام یا انقلاب مدنی مسالمت آمیز بود و با اینگونه قیام ِ توده ها موافق هستم. اما بحث بر سر این است که در شرایط فعلی ایران از طریق کدام تاکتیک های سیاسی و اعمال چه مکانیسم های مبارزاتی می توان همانند سال ۵۷ توده های مردم را بسیج کرد و با طرح مطالبات دمکراتیک هژمونی رژیم را در عرصه عمل به چالش کشید؟ البته اگر منظور از رفرم از بالا یعنی همان کلیشه «فشار از پائین و چانه زنی از بالا» باشد؛ من با آن مخالفم چون صداقت در کار نیست. من اتفاقاً با رفـُرم از طریق مبارزات مدنی و مطالبات توده ای در یک پروسه شفاف و دمکراتیک موافقم. تاکید من بر روی اصل «عدم خشونت» و اعتراضات مسالمت آمیز مدنی برای ایجاد یک پروسه «تغییرات اساسی و بنیادین» است. اما رفـُرم بنیادین شفاف و دمکراتیک که موتور محرکه آن توده ها هستند و در راستای ایجاد تغییرات اساسی حرکت کند مطلوب می باشد.
۴ـ اگر معتقد به شیوه رفرم هستید، آیا آنرا همانند آقای موسوی در چارچوب قانون اساسی ج.ا میدانید و اگر نه، لطفا درک خودتان را توضیح دهید.
واقعیت این است که هرگاه جنبش توده ای آغاز شود، هر کسی از ظن خود می شود یار آن جنبش. وانگهی در هر جنبش ملی هر کسی حق دارد خواسته های خود را مطرح کند. پیچدگی های جنبش سبز بسیار غامض تر از آن است که بتوان اجزای تشکیل دهنده آن یعنی رهبران نمادین، اصلاح طلبان حکومتی؛ مردم بخصوص نسل جوان، اپوزیسیون برانداز و غیره را در بستر سیاسی موجود تجزیه و تفکیک کرد.
من چندین مقاله در مورد جنبش سبز و اعتبار فعلی رهبران آن نوشته ام. برای من ِ نوعی که برداشتی ایدئولوژیکی و مسلکی از سیاست ندارم، نـیـّت قلبی یا درونی آقای مهندس موسوی یا آیت الله کروبی مطرح نیست. بحث من این است که موسوی با استناد به خمینی می گوید: «مــیــزان رای مــلــت» است. من ِ نوعی که به دمکراسی (حق رای مردم) و حقوق بشر اعتقاد دارم، نیز همین ادعا را دارم. اتفاقاً جنبش سبز با شعار «رای من کجاست؟» آغاز شد. پس جنگ بر سر «رای مردم» است. موسوی معتقد است که قانون اساسی جمهوری اسلامی ظرفیت های لازم را برای تغییر و احیای رای مردم دارد. من معتقد هستم که ندارد.
این نکته اختلاف من و آقای موسوی است. اما حضور من در جنبش سبز در کنار موسوی و دیگران بر روی نکات اختلاف نیست؛ بلکه بر روی مخرج مشترک و نکات مشترک یعنی اصرار بر «حق رای مردم» در یک فضای دمکراتیک و آزاد بدون هیچگونه حذف و نظارت، می باشد. من نمی توانم حمایت سیاسی خود از جوانان ایرانی را که خطر می کنند و در اوین و کهریزک قربانی میشوند به دلیل «قضاوت اخلاقی» در مورد عقبه و یا نیات ایدئولوژیکی و یا مسلکی موسوی، یا حزب کمونیست کارگری؛ مجاهدین، سکولارها، اصلاح طلبان، چپ، سلطنت طلب، ملیون و یا هر گروه دیگری، دریغ کنم.
هر کس حق دارد در یک جنبش ملی شرکت کند و تعبیر و خواسته های خود را مطرح کند. بعد از سی سال یک جنبش ملی قوی بنام جنبش سبز بمثابه یک آلترناتیو در مقابل رژیم مطرح شده است. دشمنی با و یا تخطئه این جنبش در شرایط نبود یک «آلترناتیو» دیگر، نهاتاً بنفع رژیم تمام خواهد شد و بر علیه منافع دمکراتیک ملت ایران است. البته نقد و انتقاد و ارائه پیشنهادات امری است ضروری.
۵ـ آیا طرح شعار اصلاحات از جانب شما، بخاطر ضعف نیروی تحول طلب و دمکراسی در معادله توازن قوا و اساسا یک شعار تاکتیکی است، و یا اینکه این شعار برای شما مفهومی استراتژیک دارد؟
بیژن جزنی از چریک های فدایی خلق در کتاب معروف خود مبارزه مسلحانه را، هم استراتژی و هم تاکتیک توصیف کرده بود. در دوره نوین یا عصر پساخشونت، مبارزه مدنی و مسالمت آمیز می تواند هم استراتژی (هدف) باشد و هم تاکتیک (شیوه برخورد سیاسی). در این مورد توضیح خواهم داد.
در عرف سیاسی انقلابات قهرآمیز در قرن بیستم، رژیم ها توسط انقلاب های خونین و از طریق خشونت سرنگون می شدند، و فاتحان سرمست جدید نیز با استفاده از همان ابزار(یعنی خشونت) کشور را به مثابه یک غنیمت جنگی و تصرف شده اداره می کردند. کتاب «مزرعه حیوانات» جورج اُرول تصویر واقعی از انقلابات قرن بیستم ارائه نموده که بیانگر حقیقت تلخ زندگی و مبارزه موجودات مظلومی است که بر علیه انسان های بیرحم و دیکتاتور قیام می کنند؛ اما بعد از سرنگونی ِ مستبدان پیشین، خود تبدیل به خوک های حریص و جنایتکاری می شوند که به اصطلاح روی سیاه مستبدان پیشین را سفید کرده است. اما در قرن بیست و یکم ما اگر واقعاً و ماهیتاً در پی دمکراسی و حقوق بشر در کشورمان هستیم، باید یک تغییر بینشی (Paradigm Shift) شگرف و بنیادین در رویکرد ذهنی و عینی خودمان بوجود بیاوریم.
و در این پروسه دگردیسی (metamorphosis) باید با خشونت و استبداد مبارزه کنیم. باید خشونت را بعنوان یک ابزار سیاسی و یا یک وسیله برای رسیدن به اهداف سیاسی کاملا نفی کنیم؛ چون خشونت جز بازتولید خشونت حاصل دیگری نداشته، ندارد و نخواهد داشت. اجازه بدهید بعنوان مثال سه گزینه متفاوت در جهت براندازی رژیم را بررسی کنم. اول روش قهرآمیز و انقلابی که تغییر رژیم سریع ولی مملو از خون و خشونت آمیز خواهد بود.
برای آرمانگرایانی که هنوز عکس ارنستو چه گوارا را بر در و دیوار خود آویزان دارند و با رمانتیسم خشونت گرایی هم خـُلق و خو هستند این روش بسیار مطلوب است. بنده علاوه بر هزار و یک دلیل دیگر، همانگونه که توضیح دادم این روش را مطلوب و میسر نمی دانم. روش دوم دخالت نیروهای بیگانه همانگونه که در همسایگان شرقی و غربی ما اتفاق افتاد، می باشد. من با دخالت بیگانه کاملاً مخالف هستم و آن را زیانبار و وحشتناک می دانم. روش سوم تغییر در یک پروسه مدنی و مسالمت آمیز است.
پروسه ای که سرعت، مسیر و سرنوشت نهایی آن با رای مردم و حضور صلح آمیز مردم مشخص خواهد شد. در نتیجه اصلاحات یا تغییر می تواند تغییر در قانون اساسی و یا اصلاح نظام باشد و یا اگر مردم خواستند تغییر کامل قانون اساسی و تغییر کل نظام باشد. معیار خواست مردم است. ما می توانیم از طرح اصلاحات اساسی بعنوان یک تاکتیک سیاسی برای به چالش کشیدن استبداد و خشونت حکومتی و مشخصاً برای بسیج توده ها و طرح مطالبات دمکراتیک حمایت کنیم. ما می توانیم از مفهوم و مقوله «رای آزاد مردم» به مثابه حق لاینفک اما به تاراج رفته آنان در استعمال از شیوه های مسالمت آمیز و خشونت زداء در جهت حل مسائل سیاسی کشور، حتی در آینده ایران، بصورت یک آرمان (هدف و یا استراتژی) نیز حمایت کنیم.
اگر شعار اصلاحات ِ اساسی خواست مردم (تاکید می کنم ـ اصلاحات ِ خواست مردم)، منجر به تغییر مسالمت آمیز رژیم شود؛ در این صورت برای ما نیز مفهوم استراتژیک دارد. بعنوان مثال بر روی شعار هایی نظیر «مــیـزان رای ملت است» می توان با اصلاح طلبان همسنگر بود. البته آیا اصلاح در این رژیم امکان پذیر است یا نه؟ سوال دیگری است که جواب مفصل آن وقت خود را می طلبد. اما وظیفه ما است تا با استفاده از طرح اصلاحات اساسی، مردم را بسیج کنیم و رژیم را به چالش بکشیم تا در مقابل جنبش مردمی عقب نشینی کند؛ اگرچه این رژیم ماهیتاً و ذاتاً اصلاح پذیر نیست.
۶ ـ اگر اعتقاد به تغییر این نظام از طریق فشار توده ای ( همانند انقلاب 57) و از پائین دارید، ابزارهای این فشار چیستند؟
این نظام باید توسط ملت ایران و در یک پروسه آزادیخواهانه مبارزه مدنی تغییر یابد. راز موفقیت در بسیج توده ها، تشکیل هسته های مدنی، اعتراضات خیابانی و نهایتاً اعتصابات سراسری می باشد. ابزار اصلی فشار، به چالش کشیدن رژیم توسط مردم در همه زمینه ها اعم از سیاسی، فرهنگی؛ اقتصادی (از طریق اعتصابات) و اجتماعی می باشد. وسایل ارتباط جمعی و نقش فعالان داخل کشور بسیار قابل اهمیت است. حمایت معنوی و سیاسی نهادهای بین المللی و جامعه جهانی از خواسته های دمکراتیک ملت ایران نیز کارساز خواهد بود. باید تاکید کنم که تحریم های غیر هوشمند سازمان ملل و بخصوص جنگ تاثیرات منفی بر پروسه آزادیخواهانه مبارزه مدنی بر جای خواهند گذاشت و بهمین دلیل با آن دو مخالف هستم.
۷ ـ نقش دول خارجی و همینطور وظیفه نیروهای اوپوزیسیون خارج از کشور را در این تغییر چگونه ارزیابی میکنید؟
دول خارجی منافع و جایگاه های متفاوت و بعضاً متضادی دارند. دول مستبد، معمولا از این رژیم حمایت کرده و می کنند. دولت های آزاد و دمکراتیک جهان بخصوص دنیای غرب در طی سالهای اخیر بهای چندانی به نقض حقوق بشر در ایران نداده اند. نگرانی اصلی آنها دستیابی رژیم جمهوری اسلامی به سلاح اتمی می باشد. در شرایط فعلی آنها خواهان تغییر رفتار رژیم در زمینه اتمی و حمایت از تروریسم بین المللی می باشند. آنها در عمل مقوله حقوق بشر را بعهده سازمانهای حقوق بشری نظیر عفو بین الملل، دیده بان حقوق بشر و یا کمیته حقوق بشر سازمان ملل متحد واگزار کرده اند.
من نقش دولت های دمکراتیک را فقط در حمایت اخلاقی و سیاسی از مبارزات حق طلبانه مردم ایران موثر و مطلوب می دانم. مداخله آنها در امور ایران را به نفع جنبش نمی دانم. در مورد اپوزیسیون برونمرزی نیز توضیح دادم. ما یک «اپوزیسیون» همگون و منسجم که بتوان به عنوان یک نهاد وجودی از آن یاد کرد، نداریم. افراد وشخصیت های نامتجانس و گروه هایی مختلف با خواسته های متفاوت و بعضاً متضاد بعنوان اپوزیسیون شناخته می شوند که مشخصه نسبتاً مشترک و بارز آنها «سترون» بودن در عرصه عمل سیاسی می باشد؛ اگرچه استثنائاتی نیز وجود دارد.
۸ ـ آیا پروژه عراق و افغانستان میتواند بعنوان یک راه حل برای ایران مطرح باشد؟
قبل از به ثمر رسیدن پروژه عراق و افغانستان، رژیم ایران سه دشمن اصل داشت که در عرصه سیاست داخلی و خارجی چالش های بزرگی در مقابل رژیم بودند. رژیم قرون وسطائی و متحجر طالبان در شرق ایران بعنوان یک حکومت مذهبی سـُنـی بنیادگرا در مقابل حکومت مذهبی شیعه بنیادگرای جمهوری اسلامی. در غرب ایران نیز صدام حسین ِ دیکتاتور خود را سد استوار در مقابل نفوذ ایران در دنیای عرب معرفی می کرد. مجاهدین خلق نیز بعنوان منسجم ترین چالش و خطرناکترین اپوزیسیون برای رژیم مطرح بود.
پروژه عراق و افغانستان باعث نابود شدن دو دشمن اصلی جمهوری اسلامی و تضعیف و حبس دشمن سوم شد. این پروژه باعث حضور فعال ایران در افغانستان و عراق شد. هژمونی ایران در فلسطین (نوار غزه)، لبنان, یمن، عراق، بحرین، پاکستان، کشمیر، بسیار مستحکم شد. ایران بعنوان بزرگترین ابرقدرت خاورمیانه و جهان اسلام مورد پذیرش قرار گرفت. همه اینها به خیر برکت پروژه عراق و افغانستان. در عراق جمهوری اسلامی برقرار شد. در افغانستان نیز جمهوری اسلامی برقرار شد. یعنی ارمغان این پروژه جز استقرار جمهوری اسلامی در کشورهای همسایه و کشت و کشتار و بمب گزاری و توسعه و تعمیق بنیادگرایی و استحکام هژمونی رژیم جمهوری اسلامی در منطقه و جهان چیز دیگر نبوده است. در نتیجه دخالت بیگانه در ایران جز وحشت و تباهی و کشت و کشتار و طولانی شدن عمر رژیم ارمغان دیگری نخواهد داشت.
۹ ـ احزاب و سازمانهای سیاسی چه نقشی و وظایفی را میتوانند در این روند ایفا کنند؟
آنکس که نیاموخت از روزگار، هیچ نیاموزد ز هیچ آموزگار . سازمان ها و رهبران سیاسی حتی آنهایی که ۶ سال پیش از جورج بوش درخواست کرده بودند تا یاری دهنده جدی مردم ِ جان به لب رسیده ایران برای برقراری حکومتی دمکراتیک باشند، باید به این حقیقت تلخ پی برده باشند که دمکراسی را نمی توان با حمله نظامی و لشکرکشی برای یک ملت به ارمغان آورد. وظیفه و نقش اصلی سازمان های مستقل سیاسی آگاهی دادن به مردم و حمایت و انعکاس خواسته های دمکراتیک و آزادیخواهانه مردم در چارچوب جنبش سبز و توسعه و تعمیق مفاهیم حقوق بشر، دمکراسی، مساوات، نفی تبعیض و نابرابری، سکولاریسم و مخالفت با هرگونه دخالت بیگانه باید باشد. چون تهاجم و دخالت بیگانه در راستای حفظ و استمرار حیات رژیم جمهوری اسلامی خواهد بود و بهمین دلیل احمدی نژاد و شـُرکاء بر طبل جنگ می کوبند. زیرا از نظر آنها جنگ نعمت الهی است ـ مخصوصاً جنگ مستقیم با شیطان بزرگ و اسرائیل که احتمالاً باعث ظهور منجی عالم (عج) خواهد شد.
۱۰ـ شیوه مشارکت ملیتهای کشورمان در این تغییر چگونه میتواند باشد؟
متاسفانه در طی ۳۱ سال عمر جمهوری اسلامی ملیت ها و یا اقوام ایرانی در کنار زنان، اقلیت های مذهبی، دگراندیشان و دگرباشان علاوه بر پرداخت هزینه های گزاف، متحمل بیشترین ضررها شده اند. در نتیجه » رفع هر چه سریعتر این بلاء» باید اولویت اصلی آنها باشد.
خوشبختانه اقوام و ملیت ها در داخل کشور از موسوی و کروبی حمایت و با جنبش سبز همراهی می کنند. ولی در مورد جبهه گیری و آرایش بعضی از نیروهای سیاسی برونمرزی وابسته به اقوام و ملیت ها باید گفته که از منظر تاریخی به استثنای افراد و شخصیت های منفرد ترک آذری هموطن که در حاکمیت و قدرت سیاسی ایران شریک بوده اند، بلوچها، عرب ها، کردها، ترکمن ها و دیگران هرگز این اجازه و یا فرصت را نیافتند تا در تعیین سرنوشت کشور خویش مشارکت داشته باشند. نتیجتاًً نگرش سیاسی آنان نسبت به مقوله ساختار قدرت سیاسی در ایران و شیوه اشتراک، تعامل و یا تعارض با آن هنوز در تلاطم و سردرگمی و یا «قعر سیاسی» توام می باشد.
اجازه بدهید بی پرده تر سخن بگویم. ما، اقوام و یا ملیت های ایرانی، باید با بازنگری و نقد جدی از قدرت جذب و ترغیب و شیوه خود در تعامل یا بهتر بگویم تعارض با دیگران، حاصل کـِـشـتـه خویش را بنگریم. ظاهرا بعضی از افراد و یا گروهای منتسب به اقوام و ملیت های ایرانی وظیفه خود را فقط مبارزه بر علیه و یا حمله به شوءنیسم فارس یا بقول برخی «داغ تر از بقیه» «فاشیسم فارس آریائی» تعریف می کنند و بس. این نوع برخورد افراطی و غیر سازنده در حالت خوشبینانه بسیار دُگم و تک بـُعدی و در حالت بدبینانه بسیار قابل تامل و مشکوک می باشد.
شیوه برخورد سیاسی و تعامل سازمانی ما با بقیه هموطنان مطلوب نبوده است و بهمین دلیل تا به امروز یعنی سالها بعد از تشکیل «کنگره ملیت های ایران فدرال» که من خودم از طرف جبهه متحد بلوچستان ایران جزوء اعضای اولیه تشکیل دهنده آن بودم؛ این کنگره نتوانسته حتی یک شخصیت و یا یک نیروی سراسری و یا به اصطلاح «فارس» را جذب و یا ترغیب کند. و یا ائتلاف و اتحادی بوجود بیاورد. و یا برنامه مشترکی با دیگران ارائه دهد. حتی محدود نیروهای چپ سنتی همسو با «خلق های تحت ستم» خود را از کنگره دور نگه داشته اند. اگر کسانی جرائت طرح این سوال را داشته باشند که چـــرا؟.
بلافاصله مورد حمله عناصر افراطی در کنگره قرار می گیرند که : «معلوم است ! فارسها هرگز حقوق ملیت ها را نخواهند پذیرفت و در این مورد احتیاج به بحث نیست». سالها تجربه نشان داده که ترویج فرهنگ «فارس ستیزی» و دامن زدن به تضاد قومی در ایران بعنوان یک استراتژی مبارزه، ارمغانی جز ارضای عقده های سرکوب شده برای عده ای و انزوای سیاسی برای کـنـگـره نداشته است. وانــگــهــی می توان بدون افتراء و قوم ستیزی واپسگرا، در چارچوب موازین پیشرفته و جهانشمول برای رفع ستم قومی و یا ملیتی در تعامل با همه نیروهای آزادمنش و دمکراتیک ایرانی در راستای دمکراسی، منشور جهانی حقوق بشر و کنوانسیون های متعدد مدافع حقوق بشر و اقوام مبارزه کرد.
باید حساب مردم عادی و یا احزاب سراسری ایران را که خود قربانی حکومت های مستبد و ظالم بوده اند، با حکومت های مرکزی فاسد در ایران جدا کرد. ما متاسفانه با طرح مباحث و مجادله های نامانوس و نامطلوب در زمینه «فارس ستیزی»، بسیاری از همراهان و همرزمان دمکرات و آزاد منش خود را که با «ستم مضاعف» و تحملات تاریخی ما آشنایی و همدردی دارند، از خود بیگانه کرده ایم. در نهایت این به نفع رژیم تمام شده است.
اما اجازه بدهید در پایان جوابم را با اشاره به یک مورد مربوطه اما غم انگیر خلاصه کنم. حدود ۱۰ روز پیش کمیته ناظر بر کنوانسیون رفع تبعیض نژادی گزارش خود بر علیه دولت ایران را صادر کرد. من در مورد این گزارش مقاله ای نوشتم که خوشبختانه اکثر سایت ها و بخصوص سایت های به اصطلاح فارس زبان آن را منعکس کردند. حتی بی بی سی و صدای آمریکا و رادیو فردا و رادیو صدای آلمان و غیره نیز گزارش کمیته را منعکس کردند.
من در این مقاله از رسانه های «ایرانی» به دلیل عدم پوشش این گزارش انتقاد کرده بودم؛ و در طی آن چند روز علاوه بر تجسس در «فضای مجازی»، رادیو و تلویزیون های ایرانی (فارس، کرد، ترک و غیره) را نیز رصد کردم تا پوشش گزارش کمیته دنبال کنم. این گزارش توسط رسانه های به اصطلاح فارس زبان مورد پوشش قرار گرفت. اما تلویزیون های ۲۴ ساعته اقوام و ملیت های تحت ستم از جمله تیشک، روژهلات، گوناز و آسوسات حاضر نشدند آن را تحت پوشش قرار بدهند.
این امر برای من واقعاً تعجب آور و حیرت انگیز بود. در طی دو تا سه شب متوالی بعد از نشر این گزارش، بیشتر این تلوزیون ها مشغول «آگاه» کردن مردم از نمایش و توطئه جدید رژیم بنام جنبش سبز توسط جمهوری اسلامی و حمله به موسوی و کروبی بعنوان مجریان این «نمایش» بودند. برای من واقعا تاسف آور وغم انگیز بود که چرا این تلویزیونهای «ملیت ها» بجای انعکاس گزارش کمیته ناظر بر کنوانسیون رفع تبعیض نژادی سازمان ملل در آن فرصت طلایی (حداقل در آن چند روز) ، اولویت را به حمله به موسوی و کروبی داده بودند! چــــرا؟، من نمی دانـم ! و بقول شاعر «چه دانـــم های بـسـیـار اسـت در ایـن دنـیـا، لـیـکـن مـن نـمـی دانـــم!»
گفتگوی تورکمنصحرا مدیا با عبدالستار دوشوکی-شـهـریـور ۱۳۸۹
نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزاما نظر ایران گلوبال نیست
انتشار از: فرزان فرامرزی
خالد حرداني از پرونده شکایت محمود مغنیان، رئیس بند چهار زندان گوهردشت تبرئه گردید
کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی: طی حکمی که عصر امروز، شنبه سیزدهم شهریورماه، از واحد اجرای احکام به خالد حردانی، زندانی سیاسی بند 4 زندان گوهردشت ابلاغ شد، وی از پرونده شکایت محمود مغنیان، رئیس بند چهار زندان گوهردشت تبرئه گردید. همچنین امروز محمود مغنیان از عوامل اصلی سرکوب زندانیان سیاسی در زندان گوهردشت کرج از سمت خود برکنار شد.
به گزارش کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی، محمود مغنیان رئیس بند چهار زندان گوهردشت، در جریان ضرب و شتم زندانیان سیاسی که اواخر تیرماه سال جاری صورت گرفت، پس از احضار و ضرب و شتم شدید خالد حردانی و انتقال وی به سلول انفرادی، اتهاماتی نظیر «توهین به نظام» و «توهین و ضرب و شتم مامور زندان» را متوجه وی ساخت که این مساله با بی توجهی مسئولان زندان روبرو گردید و از جانب مسئولان زندان به وی اعلام گردید که ایشان شکایتی از حردانی ندارند و مغنیان می تواند شخصا شکایت خود را مطرح نماید و بدین ترتیب مغنیان شخصا شکایتی را به اتهام توهین به نظام و توهین و ضرب شتم مامور زندان با هدف پرونده سازی علیه این زندانی مطرح می نماید.
در جریان پیگیری این شکایت و در مراحل ابتدایی بازپرسی، در موضوع توهین به نظام از این زندانی رفع اتهام گردید، و در جریان بررسی های بعدی، از اتهام «توهین و ضرب و شتم مامور زندان» نیز تبرئه و حکم برائت وی عصر امروز به وی ابلاغ گردید، که پس از ابلاغ این حکم، و در واکنش به این حکم، محمود مغنیان رئیس بند چهار زندان گوهردشت، مسئولین بازپرسی را به تبانی با این زندانی متهم نمود.
بنا به گزارش های رسیده به کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی، همچنین امروز، محمود مغنیان رئیس بند چهار زندان گوهردشت کرج و از عاملان اصلی پخش مواد مخدر و ضرب و شتم و حذف فيزيكي زندانيان سیاسی زندان گوهردشت از سمت خود برکنار شد.
ظاهرا مسئولین زندان گوهردشت از مغنیان خواسته بودند که استعفانامه خود را بنویسد، که با تقدیم استعفانامه توسط مغنیان، با استعفای وی موافقت کرده و وی را از سمت خود برکنار، و شخصی به نام تاروردی را که از مددکاران سابق همان زندان و شخصی تحصیلکرده و آشنا به مشکلات زندانیان است را جایگزین وی نموده اند. مغنیان امروز با حضور در زندان گوهردشت، به طور کامل با این زندان تسویه حساب نمود.
مغنیان از جمله کسانی است که در کشتارهای دهۀ 60 و بخصوص سال 67 در زندان گوهردشت کرج نقش داشته و از مجریان حملات خونین علیه زندانیان سیاسی بوده است که در اثر این حملات زنده یاد امیر حسین حشمت ساران و بهروز جاوید طهرانی و افشین بایمانی و سایر زندانیان آسیب جدی دیدند. وی همچنین از عوامل اصلی سرکوب و پخش مواد مخدر در زندان گوهردشت بود. وی همچنین مظنون به دست داشتن در پرونده صدور دختران ایرانی به کشورهای حاشیه خلیج فارس می باشد که ظاهرا دختران جوان زندانی را با همکاری «محمد شکاری»، رییس سابق همین زندان، به قصد سودجویی از تجارت سکس، به دبی صادر میکردند. مغنیان از عوامل اصلی پرونده سازی بر علیه زندانیان سیاسی ای همچون بهروز جاوید طهرانی و خالد حردانی می باشد.
زندان گوهردشت کرج، که محل نگهداری مجرمین خطرناک و جرایمی همچون قتل و قاچاق موادمخدر و متجاوزین و بویژه محکومین به اعدام می باشد که در ازای اعمال خود چیزی برای از دست دادن ندارند، چندی است که از جانب مسئولان قضایی و امنیتی جمهوری اسلامی به عنوان تبعیدگاه زندانیان سیاسی و برای تحت فشار گذاشتن این زندانیان به کار گرفته می شود.
عید سعید فطر
ملت عرب در عربستان ایران که تاریخچه وجود آنها در این منطقه به دو تمدن میسانی وعیلامی برمیگردد.از هزاران سال پیش وحتی قبل از وجود عنصر آریایی در فلات ایران در این سرزمین بوده اند.شباهت آثار بجای مانده از این دو تمدن با آثار بجای مانده از تمدنهای بین النهرین که امتداد طبیعی سرزمین عربستان می باشد وهمچنین وجود اتحاد بزرگ بنی لام(بنی عیلام) در منطقه شمال وشمال شرقی عربستان(خوزستان) که خود از اتحاد چندین قبیله بزرگ تشکیل شده است و همچنین بقایای تمدن میسان (دشت میشان )(دشت آزادگان) گویای این واقعیت است که فرزندان این سرزمین وارثان و فرزندان تمدن عیلامی وتمدن میسانی هستند ونه مهاجرانی که هزارها سال بعد به این سرزمین رسیدند وداعیه دروغین آن تمدنها شدند.عید سعید فطر نزد فرزندان این سرزمین نه تنها عید اسلامی ومذهبی آنان است بلکه عید میهنی وملی عربهای عربستان ایران است واین عید را هر ساله به طرز باشکوهی وتحت سخت ترین شرایط جشن گرفتند ومیگیرند در زیر عکسهایی از آمادگی فرزندان ملت عرب برای پیشوازی از این عید سعید بزرگ را باهم می بینیم.
جاسوس نخلستان (قسمت دوم)
داستاني از حامد کنانی
توفیق و مکی تمام شب در خواب بودند. این خواست فواد بود،او گفت که ما نمی خواهیم در کازرون زیاد توقف کنیم ،اگرتوانستیم رسول را دستگیر کنیم زود از شهر خارج می شویم .برای همین هم این دو باید خوب بخوابند. از سرنشینان سواری آریا شاهین زرد رنگی که از کوت الشیخ بسوی شهر کازرون می رفت،این تنها رضا بود که در کنار راننده شب را نخوابید، آنها تمام وقت را در تاریکی جاده ی ساحلی بی وقفه راندند.هوای ابری وگرفته آسمان آن شب بر فضای ذهنی آنان همانند چتری برافراشته شده بود .یاد صادق و دوران کودکی اش وسپس قتل فجیع او،دستگیری رسول، قد خمیده سید طالب و آه مادر مقتول بسان تابلوهایی بر صفحه ذهن فواد نقش می بست. رضا که دو چشمی نگاهش به فواد بود تا پشت فرمان بخواب نرود،مرتب برای او سیب و پرتقال پوست می گرفت و بخوردش می داد.گاهی هم ترانه» میحانه میحانه»ی آغاسی را میخواند و از روی عمد کلمه ایی را بد تلفظ میکرد وفواد هم زود عکس العمل نشان می داد وتلفظ صحیح آن کلمه به زبان عربی را برای رضا میگفت.رضا این کار را می کرد تا فواد پشت فرمان نخوابد.
تابلوهای کنار جاده که مسافت مانده تا مقصد را نشان میدهند،بسان پرندگان دریایی می مانند که مژده نزدیکی ساحل را برای دریانوردان می آورند.دیدن این تابلوها فواد را بیشترخوشحال می کرد. حالا آسمان کاملا روشن بود وخورشید هم از پشت ضلع شرقی بلندی های کوه بالا* کم کم بالا می آمد و نور آن چشم های بسته وخواب آلود توفیق ومکی را می آزرد،دست آخررضا آن دو را بیدار کرد. مکی تا چشم باز کرد پرسید: چقدر به برازجون مانده؟
رضا گفت: کجایی ولک،دو ساعته که برازجون را پشت سر گذاشتیم.
از اینکه به شهر کازرون نزدیک می شدند همگی خوشحال بودند چرا که جستجوی چندین ساله مردم شهر برای یافتن رسول داشت به نتیجه می رسید.
سید طالب پدر مقتول نزد تمامی مردم شهرازاحترام بالایی برخوردار است او از سادات آلبوبلیم منطقه محرزی بود که در جوانی به شهر آمد.سالها بعد صادق تنها فرزندش متهم به همکاری با یک گروهی شد که در رأس آن خیلی ازشیوخ عرب قرار داشتند.هدف آن گروه دفاع از حقوق مردم عرب بود اما ساواک آنها را متهم به اقدام علیه امنیت ملی و شخص شاه کرد وبعدها ساواک خیلی ها را دستگیر و برای آنها پرونده سازی کرد. سه تن از شیوخ سرشناس عرب یعنی شیخ دهراب وشیخ محی الدین وشیخ عیسی المذخور* تیرباران وخیلی از جوانان روشنفکرمنطقه روانه زندان شدند.شاه هم شخصا ازعناصر نفوذی وجاسوس ساواک که بیشتر عرب بودند قدردانی کرد.آن زمان سید طالب توانست پسر تحت تعقیب خود را بهمراه زن وبچه هایش به آن ورآب* برساند و مستقیم او را نزد عمو زاده های خود که در نخلستانی در حومه شهر بصره عراق زندگی می کردند ببرد و شب بعد بی سر و صدا به کوت الشیخ بازگردد.خبر سلامتی صادق وبچه هایش همه را بسیار خوشحال کرد و سید طالب از اینکه توانست فرزند خود را از دست ساواک نجات دهد به خود می بالید، اما خوشحالی سید طالب و خانواده اش طولی نکشید چرا که ساواک آن بچه یتیمی را که در خانه سید طالب بزرگ شده بود مامور قتل فرزند فراریش می کند و رسول بعنوان مبارزی که تحت تعقیب ساواک است به بصره می رود،چند ماه بعد رسول توانست دوست خود را به نخلستانی نزدیک مرز ایران و عراق بکشاند و او را غافلگیر کند،سپس سر بریده صادق را درون کیسه ایی گذاشت و به ایران باز گشت.
یک هفته بعد جیپ لاندیورسبز رنگ ساواک وارد نخلستان کوت الشیخ شد وجلوی خانه سید طالب ایستاد و دو مامور ساواک پس از رسید گرفتن از سید طالب سر بریده فرزندش را جهت دفن به او تحویل دادند.بجز ننه صادق زایر حاچم نگهبان چرداغ کوت الشیخ هم ازاین ماجرا خبردار شد او بهمراه سید طالب در تاریکی شب به قبرستان رفت و سر بریده صادق را با هم در آنجا خاک کردند.
زایرحاچم میگفت که ساواک این کار را کرد تا ترس ودلهره ایی در دل مردم بیاندازد،آن زمان خبر قتل فجیع صادق بدست رسول درسرتاسر منطقه بسرعت پیچید .رسول هم هرگز به بندر بازنگشت و دیگر کسی او را ندید.
بجز رضا که رسول را ندیده بود بقیه سر نشینان آریا شاهین قیافه رسول را در ذهن خود داشتند،رضا محمودی پسر ارشد آقای محمودی کارمند اداره گمرک بود زمانی که آقای محمودی بهمراه خانواده اش از شیراز به بندر آمد از آن ماجرا تنها یکسال می گذشت در آن زمان مردم از ترس ساواک یواشکی وبا احتیاط از تیرباران شدن شیوخ خود و قتل فجیع صادق یاد می کردند و خوانندگان محلی نیزبه یاد اعدام شدگان در مجالس وجشن های عروسی شعر حماسی می خواندند.
آقای محمودی دوست صمیمی شیخ ناصر بود.یکبار شیخ ناصر جلوی افراد عشیره خود از انسان دوستی ومردانگی او تقدیر کرد و به افراد عشیره خود گفت که آقای محمودی وفرزندانش ازامروز ببعد از افراد عشیره ما هستند. آقای محمودی ضمن تشکر به شیخ ناصر گفت که مادرم از عربهای بخش جره و بالاده* شهر کازرون است. شیخ ناصر هم به شوخی گفت: ثلثین الولد عن خاله.*
با بیداری مکی و صدای زمخت او مسافران جوان خود را در ورودی های شهر کازرون یافتند.این شهر در پایه کوه بالا منظره ایی جذاب و بسیاردیدنی داشت.فواد ماشینش را جلوی کافه ایی در ورودی شهر پارک کرد وهمگی داخل آن کافه شدند. رضا از مدیر کافه اجازه خواست تا از تلفن استفاده کند و دست به جیب خود برد وشماره تلفن خانه عمویش را آماده کرد سپس به آنجا زنگ زد و خبر رسیدن خود و دوستانش را به عمویش رساند.
بخواست عموی رضا ماشین داخل خانه پارک شد چرا که ماشین نمره اهواز را داشت وعموی رضا هم برای احتیاط گفت که با این ماشین داخل شهر نروید.
ساعتی بعد رضا و توفیق دوتایی بیرون رفتند تا منطقه را خوب شناسائی کنند وازدرستی آدرس رسول مطمئن شوند.
غروب که شد آریا شاهین زردرنگ انها ازمنزل عموی رضا از محله محل بازارشهر کازرون خارج شد و به سوی محله کوزه گران آن شهر که خانه رسول در آنجا قرار داشت براه افتاد، سر کوچه مکی پشت فرمان در انتظار ماند،رضا وتوفیق وبه فاصله چند متری آنها فواد نزدیک خانه رسول شدند. توفیق زنگ خانه را به صدا در آورد. لحظاتی بعد خود رسول درب خانه را باز کرد. رضا خواست رسول را یکجوری مشغول کند اما فواد که رسید سریع رسول را شناخت وبیدرنگ او را محکم گرفت. توفیق هم دست های او را محکم به پشت بست. رسول مات ومبهوت شده بود وصدایی از خود در نیاورد، انگار که سالهاست درانتظار چنین لحظه ایی بود. توفیق رسول را روی شانه خود انداخت و بطرف ماشین دوید.مکی که همه چیز را تحت نظر داشت سریع دربهای ماشین را باز کرد و پشت فرمان پرید.
توفیق حسابی به هیجان آمده بود و مرتب به فواد می گفت که بگذار همین جا خلاصش کنیم.این جانور رو برای چی با خود ببریم.شما فقط به من اجازه را بدهید .فواد گوش به حرفهای توفیق نداد و از مکی خواست که آنها را هر چه سریعتر از شهر خارج کند.
از شهر که دور شدند فواد دست زیر صندلی راننده برد ویک بطری پر از آبی از زیر آن در آورد سپس از رسول خواست که آنرا بخورد. رسول حسابی ترسیده بود گمان کرد که فواد می خواهد به او سم بخوراند برای همین هم به گریه افتاد ومرتب قسم میخورد که من بیگناهم.
فواد گفت: نترس رسول،آب را بخور!،ما قصد کشتن تو را نداریم اگر می خواستیم این کار را جلوی خانه ات میکردیم. رسول فواد را باور کرد چرا که او را از کودکی می شناخت ومی دانست که فواد اهل دوز وکلک نیست،سر خود را به طرف فواد جلو آورد تا بطری را روی لبانش بگیرد.آب را تا آخر سر کشید و کم کم به خواب عمیقی فرو رفت.
مکی محکم به فرمان چسبیده بود وتخته گاز پیش می رفت او با چشمهای درشتش جاده را می کاوید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
– کوه بالا نام کوهی که شهر کازرون در پایه آن قرار دارد.
– آن ور آب یعنی از مرز کشور خارج شدن.
– نام سه تن از شیوخ سرشناس عشایر عرب جنوب که به اتهام اقدام علیه شاه وامنیت ملی به اعدام محکوم و در روز شنبه ۲٣ خرداد ۱٣۴٣شمسی تیرباران شدند.
– بخش جره و بالاده منطقه عرب نشین اطراف شهر کازرون است.
– ضرب المثل عربی است که میگوید دو سوم پسر به دایی اش میرود.قصد اینکه پسر معمولا به دایی شبیه است.
– میحانه میحانه:ترانه ناظم الغزالی خواننده مشهور عراقی است که زنده یاد آغاسی آنرا نیزخواند.
منبع اخبار روز
شما باید داخل شوید برای نوشتن دیدگاه.